The noted Stanford University psychiatrist distills the essence of a wide range of therapies into a masterful, creative synthesis, opening up a new way of understanding each person's confrontation with four ultimate concerns: isolation, meaninglessness, death, and freedom.
Irvin David Yalom, M.D., is an author of fiction and nonfiction, Emeritus Professor of Psychiatry at Stanford University, an existentialist, and accomplished psychotherapist.
تاثیرگذارترین کتاب زندگیم تا الان. رویکرد اگزیستانسیال با وجود باگ هایی که داره و انسان رو انقدر تنها و بدبخت میکنه که مطمین نیستم همه آدمها بتونن با این رویکرد به حیات ادامه بدن، ولی در عوض وقتی دیگه کاملا همه چیزو ازت گرفت، مجبورت میکنه به چیزایی که حالا باید تنهایی و بدون هیچ کمکی به دست بیاری فکر کنی. آدم این مرحله رو هم رد کنه، خیلی خودساخته میشه. اما در مورد کتاب .یک برای اثبات درستی حرفش بعضی جاها نظریات دیگه رو بدون دلیل رد میکرد .. دو. به طور کلی این کتاب برای رواندرمانگر ها نوشته شده بود. با این حال اصولا برای خواننده عام هم مفید بود. چرا که خیلی جاها توی زندگی نیازه که ادم خودش خودشو رواندرمانی کنه. با این حال حدود صد صفحه از کتاب به نظرم مختص یک رواندرمانگر بود و برای من مفید نبود. سه. بعضی جاها اصطلاحات تخصصی به کار رفته بود که به نظرم مترجم باید زیرنویس توضیح میداد. البته به فهم کلی کتاب ضربه ای نزده بود.
از بهترین آثار یالوم و مسلما جامع ترینشون. تمام آثاری که بعد از این اثر از یالوم به چاپ رسید رو میتونین داخل این کتاب بخونین. نثر شیوا، ساده و بی پروا. چرا این کتاب به یکی از کتاب های فوق العاده ای که تا حالا خوندم تبدیل شد؟ چون این کتاب منو درمان کرد. دقیقا بعد از گذشت مدت زمان زیاد و سپری کردن زمان زیادی در بخش تاریک زندگی فردی و اجتماعی، زمانی که حتی خودت باور میکنی که دیگه راه حلی وجود نداره، راه حلی نمیتونه وجود داشته باشه، نجات دهنده ای نیست و ... این کتاب ظاهر میشه و بهت نشون میده که تک تک تراژدی هایی که برات اتفاق افتاده، تک تک مسائل شخصی ای که تا حالا داشتی که باعث شده روت اثر بزرگی بزاره، همش به سادگی قابل شناسایی، طبقه بندی و درمان هستش. مهم ترین نکات این اثر، جامع بودن و طبقه بندی فوق العاده ش در مورد تمام مسائل اگزیستانسیالی هستش که یک نفر در زندگیش میتونه باهاش روبرو بشه و از همه مهم تر ارائه راهکار و درمان برای تک تک مسائل ذکر شده هستش. مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی، چهار مساله اصلی ذکر شده در این کتاب هستش که به صورت کامل تمام مشکلات اگزیستانسیال بشر رو در قالب این چهار بخش دسته بندی میکنه و به درمان اونا می پردازه. بعد از خوندن این اثر و عملی کردن راهکاری ذکر شده، زنگی جدیدتون شروع میشه. دانش لازم رو بدست می آرین، به خود آگاهی میرسین، وقتی حس بد یا خوبی بهتون دست میده به راحتی میتونین ریشه ش رو شناسایی کنین و رفتار مناسب داشته باشین. خلاصه بگم که این اثر رو از دست ندین، چون درمان مشکل اگزیستانسیال شما داخلش قرار داره. این کتاب از تاثیرگذار ترین کتاب های زندگیم بود و هست. “she attempted to deal with her terror in a most ineffective and magical mode-a mode that I have seen many patients use: she attempted to elude death by refusing to live.”
I love this book! I've heard people, again and again, make the assertion that philosophy, and in particular existential philosophy, has no real-life, down-to-earth, practical use. Well, Irvin Yalom's Existential Psychotherapy proves that to be false.
Yalom draws on the insights of existentialism in order to formulate an approach to psychotherapy that is grounded in the "ultimate concerns of life;" namely the concerns of death, freedom, existential isolation, and meaninglessness. These concerns, Yalom reports, are part of the ontological foundation of human existence, and it is our struggle with these issues that characterizes many of our neurotic difficulties. We often avoid thinking about these things consciously because they provoke "dread" in us, but Yalom insists, as do all the great existentialist philosophers, confronting these issues is absolutely crucial in the quest toward authenticity. Ultimately there is nothing that we can do about the fact that we will die, that we are responsible for our own choices, that we are alone among others, and that we must cobble together our own form of meaning in life. These are just facts about the nature of human existence. What we can do, however, is to grab hold of our situation, face it and dive into the flow of life rather than allowing ourselves to become cynical and detached from the world.
The one aspect of Yalom's book that puzzles me is his treatment of meaninglessness. In the rest of this work, Yalom suggests that facing the reality of the human condition head-on is key to becoming psychologically healthy, mature and authentic. However, when it comes to the issue of meaninglessness, Yalom suggests that the therapist "help patients to look away from the question" rather than grappling with it directly. (p. 483) His point is that in all of its manifestations, the experience of meaninglessness is rooted in the fact that meaning does not exist ready-made, waiting to be discovered, as a part of the world. Meaning, as existential philosophy tells us, is something that humans confer upon the world. The person who becomes too focused on the question, "What is the meaning of life?" runs the risk of thinking that there is a potential answer to this question on par with questions such as, "What is 1+1?" or "What is the definition of the word dog?" This, of course, would be a delusion, and inevitably leads to despair and disappointment. Better, then, claims Yalom, to avoid this particular question and instead invest energy and effort into actually making life meaningful by becoming engaged in the flow of life.
I understand Yalom's point, however I do think there is something positive to be gained by directly confronting the issue of the meaninglessness. While there may be practical utility attached to diverting one's attention from the world's lack of intrinsic meaning, there is, I think, a greater degree of existential wisdom to be gained by meditating upon just this situation. I fully disagree with Yalom's characterization of nihilism, in particular, as a kind of "existential sickness." Heidegger suggests in his book on Nietzsche that there is nothing necessarily negative about nihilism, and with this I agree. Nihilism is not a sickness, but an ontological condition in which humans desire a meaningless world to exhibit meaning. Understanding this, rather than simply "looking away" from the situation is, I think, a necessary part of living authentically and fully accepting our own responsibility for pursuing the life projects that we choose. The danger of simply throwing one's self into the flow of life without first questioning why we are doing so is to run the risk of forgetting an important feature of the human condition. Since nihilism is part of the human experience, I think it is something that we can and should learn from. Any time that we are encouraged to think deeply about the fundamental aspects of our being-in-the-world, we alleviate at least some of our self-alienation. The hasty rush to overcome nihilism may harbor its own kinds of destructive consequences.
Nonetheless, as stated above, I love this book. It is clear, well written and deeply insightful. Especially today, when it is more common for people to seek quick fixes to their psychological troubles through drugs and gimmicks than through deep, philosophical reflection, Yalom's message is very important.
از بیرون به درون آمدم: از منظر به نظّاره به ناظر. ــ نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانهیی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکهیی، ــ من به هیأتِ «ما» زاده شدم به هیأتِ پُرشکوهِ انسان تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگینکمانِ پروانه بنشینم غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم تا شریطهی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم که کارستانی از ایندست از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار بیرون است.
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود: توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن توانِ شنفتن توانِ دیدن و گفتن توانِ اندُهگین و شادمانشدن توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی ��وانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی تنهایی تنهایی تنهایی عریان.
انسان دشواری وظیفه است.
دستانِ بستهام آزاد نبود تا هر چشمانداز را به جان دربرکشم هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.
رخصتِ زیستن را دستبسته دهانبسته گذشتم دست و دهان بسته گذشتیم و منظرِ جهان را تنها از رخنهی تنگچشمی حصارِ شرارت دیدیم و اکنون آنک دَرِ کوتاهِ بیکوبه در برابر و آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ
دالانِ تنگی را که درنوشتهام به وداع فراپُشت مینگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم! (چنین گفت بامدادِ خسته.)
وقتی شاهکار دیگه ای از اروین یالوم میخونم کمتر کتابی پیدا میشه که یارای مقابله باهاشو داشته باشه.این کتاب دربرگیرنده ی عمیق ترین مشکلات جامعه امروز یعنی مرگ،آزادی،تنهایی و پوچیه.تموم مسائلی که انسان مدرن امروزی باهاش روبروست. مرگ همانطور که هایدگر دنیا را بر دو وجه استوار کرده(فراموشی هستی و اندیشیدن به هستی)یالوم نیز معتقد است انسان با غرق شدن در روزمرگی اصل اساسی زندگی خویش را از یاد می برد و درست هنگامی که باور به مرگ برایش جلوه گر می شود به هستی اصیل خویش باز می گرددو از مشغولیت های پیش پا افتاده دور می شود.در این مرحله فرد در معرض پوچی و اضطراب قرار می گیرد چون در می یابد با مرگ تمامی کارها بی پایان می ماند و تلاش ها به نتیجه نمی رسد.اپیکوریان و بعد ها ویتگنشتاین به این موضوع اینگونه پاسخ می دهند:تا زمانی که هستیم مرگ نیست وقتی مرگ باشد ما نیستیم. آزادی رسیدن به این بینش که همه چیز به خودمان بستگی دارد و هیچ معنا و هدف و آینده ی از پیش تعیین شده ای وجود نداردخود موضوعی ترس آور است.ما همواره جهان را مستقل از خود بنیان می گذاریم و این امر باعث می شود تا از آزادی خود بگریزیم باور به اینکه همه چیز در دست ماست و ما مسئولیم فرد را به این نتیجه می رساند که خود مسئول همه ویرانه های پیشین خود است. تنهایی اینجا از انواع مختلف تنهایی بحث نمیشود بلکه منظور تنهایی اگزیستانسیال است که فرد علی رغم ارتباط مثبت با دیگران خود را از درون تهی می یابد.همانطور که یالوم در بخشی از کتاب مینویسد هر یک از ما در هستی خود تنهاییم و فقط می توانیم در هستی یکدیگر شریک شویم و عشق درد تنهایی را جبران می کند. ارتباط با دیگری در صورتی از درد تنهایی می کاهد که ما از نگاه یک طرفه به خود بپپرهیزیم زمانی که رشد و کمال و خوشی دیگری را از نظر دور نمیداریم زمانی که به بخشیدن بیش از داشتن تمرکز می کنیم آنگاه می توانیم گامی در جهت رابطه ای درست برداریم. پوچی سه مورد قبل نیازمند شناخت و درک فردی ست اما معنا با رهایی و جاری شدن بدست میآید.باید خود را به زندگی متعهد کرد و در ان جریان داشت تا سرانجام به معنا رسید.یافتن معنا در جهانی بدون نظم و اصول کاریست بس دشوار اما همانند سهراب باید گفت: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم. "پرسش درباره معنای زندگی همانطور که بودا اندرز داده کمال نمی اورد باید در رودخانه زندگی غوطه ور شد و اجازه داد پرسش نیز به راه خود رود."
اگه دچار بحران معنایی، زندگیت پر از ترس از مرگ و تنهایی و رهاشدگی در دنیاست و خیلی دردای دیگه که باز به همینا برمیگرده و حوصله گفتنش نیست، راه حل رهاییت اینه : -جُستن -آفریدن -ساختن در یک کلام : تعهد و عمل.
برای پیدا کردن حقیقت و معنای زندگی هم سمج نباش! هر چی بیشتر رو سوالش زوم کنی از جوابت دورتر میشی.
و در آخر این گفتهی ویتگنشتاین در مورد مسألهی بغرنج زندگی :
«حس من درباره کتاب» من با این کتاب به خیلی از مسایل فکر کردم ، خیلی از خاطراتم و به یاداوردم ، خیلی چیزها یاد گرفتم و تغییر افکار (یا بهتره بگم حساس شدنم نسبت به مفاهیم کتاب توی زندگی روزمرم) خیلی برام محسوسه و خوب ادم از یک کتاب دیگه چی میخواد ؟
* به دلیل طولانی بودن ریویو موضوعات کم اهمیت تر را در این کروشه میگذارم[]
«روان درمانی اگزیستانسیال چیست » [کلمه اگزیستانسیال اگر باهاش اشنایی نداشته باشیم برامون کلمه نامفهومی هست . اوایل خوندن کتاب من بارها سرچ کردم و هربار گیج تر از قبل😅 تقدم وجود برماهیت انسان ؟ اصالت وجود ؟ توصیه من اینه خودتون و درگیر این نکنید که همون اول متوجه بشید بهش زمان بدین ]
از منظر اگزیستانسیال انسان با ۴ سائق ناخوداگاه درگیره (ایجاد اضطراب میکنند و مسلمند) : مرگ ، ازادی ، تنهایی و پوچی [که هر چهار سائق برای هر فردی اشناست که البته این کلمات و بعضی کلمات دیگر گاها در اگزیستانسیال با درک ما ازشون متفاوته]
«درباره کتاب و نکته هایی» ✓ برای خوندن کتاب باید به مباحث علاقه داشته باشید اگر نه حجم 700 صفحه ای کتاب و بحثی که دربارش میگه براتون ملال آور خواهد بود .
✓مقدمه کتاب رو اگر بخونید میشه گفت با یک متن تخصصی مواجه اید و خوب این من رو ترسوند ولی بدونید که خود بخش های کتاب به مراتب راحت خوان تر هست و اگر اجباری ندارید برای خوندن کل کتاب با یک مطالعه سرسری میتونید از مقدمه رد بشید
✓اگر مطالعات قبلی روانشناسی داشته باشید خوندن کتاب براتون راحت تر خواهد بود اما اگر هم نداشتید به شرط علاقه به مباحث کتاب و شنیدن پادکست رواق در کنارش میتونین از کتاب استفاده ببرید
✓در صفحه ۴۸کتاب خود نویسنده میگه مخاطبان اصلی کتاب دانشجویان و روان درمانگران بالینی اند اما خوب من که جزو این دو دسته نبودم هم از خوندن کتاب استفاده بردم
✓کتاب پر است از نمونه های بالینی متناسب با هر بخش که مطمئنا برای روان درمانگران نوشته شده اما خوندنشون برای من خیلی جالب بود (قبلتر با خوندن این نمونه های بالینی در کتاب «والدین سمی» مواجه شده بودم و اونجا هم برام خیلی جالب بود)
✓کتاب در بخش پوچی اونقدرها راضی کننده نیست که خب کلا بحث سخت تری هست و خب به یالوم سخت نمیگیرم
✓فکر میکنم اینکه کسی کتاب رو دوست نداشته باشه خیلی محتمله و اگر دوستش نداشتید اصراری به تغییر نظرتون ندارم اما اما بازم میگم من دوستش داشتم^_____^
«کتاب های مرتبط» حین خوندن کتاب با کتاب هایی مواجه میشیم که یالوم ازشون نام برده و استفاده کرده در کتاب می تونین اون ها رو بین کتاب بخونین ، برای من که تجربه جالبی بود بعضی از کتاب های نام برده: مرگ ایوان ایلچ از تولستوی ، طاعون و بیگانه از کامو ، انسان در جست و جو معنا از فرانکل ، اعترافات من از تولستوی [من مرگ ایوان ایلچ و انسان در جست و جو معنا رو در این بین خوندن]
بعضی کتاب ها هم خودم بین خوندن کتاب یاد موضوعاتشون میفتادم و دوست داشتم بخونمشون بعد این کتاب : فلسفه ای برای زندگی روزمره (رواقیون) ، پیاده روی و سکوت و چگونه پیر شویم
«با چه سرعتی کتاب رو بخونیم؟» توی اپیزود 37 رواق میشنویم که : «تدریجی ارایه کردن مفاهیم ، این کش آمدن زمان و مفاهیم ،این ماندن روی معانی ، میتونه باعث رسوخ کردن و تبیین کردنشون به بینش بشه » و من خیلی برای این کتاب با این جمله موافقم . با در زمان طولانی خوندن کتاب بذارید مفاهیم در شما رسوخ کنه ، در خودتون و دیگران (در جهت درک دیگران) ، در امروز و گذشته دنبال این مفاهیم باشید . خوندن این کتاب برای من دو ماه طول کشید
«رواق » توضیح دربارش : پادکستی از فرزین رنجبر که در 66 اپیزود حدود 45 ساعت فایل صوتی با منبع این کتاب (که ترتیب رو حفظ میکنه ومیتونین همزمان پیش برید باهاش) صحبت های یالوم رو با بیان خودش به مخاطب میرسونه
[تعریفش رو از دوستانم شنیده بودم اما خب حقیقتا اهل پادکست شنیدن نیستم گفتم حداقلش اینه مفاهیم کتاب برام تکرار میشه و بهتر میفهممشون و در بخش مرگ با فاصله زیادی از کتاب به پادکست گوش میدادم تا اینکه بخش ازادی و شروع کردم و دیدم بعله من خیلی متوجه نمیشم خوندن کتاب رو متوقف کردم و زود پادکست رو گوش دادم تا برسه به بخش ازادی و بعد از اون پایاپای کتاب و پادکست رو گوش دادم چند باری در کامنت های رواق دیدم که شنوندگان از این گفته اند که دچار هراس شدند و یا خیلی خیلی براشون معجزه بوده اما خب برای من فقط اموزنده بود اما لازم دونستم بگم براتون که شاید دچار هراس بشید با شنیدن اپیزود ها]
یکم گوینده اروم صحبت میکنه [ ولی سرعت 1.5 برابری مشکل و حل میکرد برام ] اما بیان و برداشت های خوبی داره واقعا فرزین رنجبر از متن کتاب و من واقعا ممنونشم برای تولید این محتوا
«ایا کتاب برای خواننده درمان هست؟» نظر من این هست که نه واقعا نمیشه و نباید همچین انتظاری از کتاب داشت اما با روشن کردن ساز و کارهای دفاعی با آگاهی که در ما شکل میده بعد از خوندنش اون آدم قبل از مطالعه کتاب نیستیم دیگه
«آیا یالوم در نوشتن این کتاب موفق بوده ؟» نمیدونم ، واقعا نه تنها صاحب نظر نیستم بلکه اولین مواجهه من با مفهوم اگزیستانسیال بوده ولی خب به عنوان خواننده عادی راضی ام ازش
« چی شد که کتاب رو خوندم ؟» خوندن کتاب جزو برنامه ام نبود اما چند بار شنیدن اگزیستانسیال و نفهمیدن معناش من و اذیت کرده بود و دیدم ی گروه کتابخوانی میخوان این کتاب رو بخونن و کتابفروشی وابسته به گروه به قیمت خوبی کتاب رو میفروشه و من عضو شدم (البته چون گروه فعالی نبود دو سه هفته بیشتر عضوش نموندم و خارج شدم ) (یکم شرمگینم از دلیل شروع 😅)
اگر تا آخر این ریویو همراه بودید ممنونم واقعا از وقتی که گذاشتید 🙏🏻
کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال تلاشی ست برای شناخت انسان و پویه شناسی درونی اش بر اساس چهار دلواپسی غایی اگزیستانسیال و کاربست این شناخت در رواندرمانی. این چهار دلواپسی غایی عبارتند از: مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. هر کدام از این دلواپسی ها تنش دیالکتیکی را منجر می شود و اضطراب ناشی از این تنش است. روانرنجوری نتیجه ی برخورد نامناسب با این اضطراب است.
مرگ. یالوم می گوید مرگ سرچشمه ی اصلی اضطراب است. انسان موجودی است که می داند متناهی و فانی ست و رویارویی با این واقعیت برایش اضطراب آور است. انسان در رویارویی با مرگ دو راه پیشرو دارد: یکی آنکه تلاش کند آگاهی از آن را سرکوب و از آن فرار کند که این راه می تواند منجر به نابه هنجاری روانی و زندگانی غیراصیل شود؛ راه دیگر رویارویی صادقانه با مرگ و پذیرش آن و به جان خریدن اضطراب عادی ناشی از این مواجهه است. این راه انسان را از نابهنجاری روانی دور و امکان زندگانی اصیل را فراهم می نماید. یالوم موارد بالینی فراوانی را گزارش می کند که در آن مرگ و آگاهی از آن هم موجبات روانرنجوری و هم امکان زندگی اصیل را فراهم کرده است و این به خود فرد بستگی دارد که چگونه با واقعیت میرایی اش روبه رو می شود.
آزادی. دلواپسی غایی دیگری که انسان می بایست با آن روبه رو شود آزادی ست. پذیرش آزاد بودنمان ما را مسئول موقعیتی می کند که در آن هستیم. مسئولیت به قول سارتر یعنی بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شیء بودن. یالوم گفته ی یکی از اساتیدش را نقل می کند: «هدف رواندرمانی آن است که بیمار را به مرحله ای برساند که بتواند آزادانه انتخاب کند.» پس از پذیرش مسئولیت خود و اینکه خودمان گرفتاری های زندگی، احساسات و رنج هايمان را پدید آورده ایم، نوبت خواستن می رسد. مهم است که فرد ظرفیت خواستن و آرزو کردن را داشته باشد در غیر این صورت تغییری در زندگی اش ایجاد نمی شود. گرایش زیادی در افراد وجود دارد که از آزادی خود فرار و آن را انکار کنند و دست به دامان نظریات جبرگرایانه شوند تا از بار اضطراب ناشی از آن بگریزند. پذیرش آزادی خود به این معناست که بپذیریم ساختار از پیش تعیین شده ای در بیرون وجود ندارد و اوضاع می تواند کاملا به گونه ی دیگری باشد.
تنهایی. تنهایی اگزیستانسیال اشاره به جدا افتادگی انسان از جهان دارد. این تنهایی همچون مغاکی ست که بین فرد و جهان دهان باز کرده است. انسان خود را در تصمیم گیری ها، رویارویی با مسائل زندگی و مرگ تنها می یابد. فرد از طرفی می خواهد با دیگران باشد و خود را درگیر جهان کند اما از طرفی خود را جدا از آن ها می بیند. این مسئله تنش دیالکتیکی را سبب می شود. فرد برای فرار از اضطراب ناشی از این تنش روش های مختلفی را به کار می گیرد. درگیر شدن در روابط مختلف به هر قیمتی برای رها شدن از تنهایی، منجر به روابط ناسالم و غیراصیل بسیاری می شود. یالوم می گوید روبه رو شدن با تنهایی اگزیستانسیال و پذیرش آن، پیش شرط ضروری ایجاد روابط اصیل است. تنهایی اگزیستانسیال بخشی از هستی انسان است و نمی توان آن را از بین برد اما از طریق روابطی همچون عشق اصیل می توان از آن کاست.
پوچی یا بی معنایی. بامعنا بودن زندگی فرد زمانی ست که ساختاری بر زندگی او حاکم و خود را در فعالیتی درگیر می کند که هدف، جهت و مقصودی دارد. زمانی که این ساختار به هم بریزد و فرد ارتباطش با جهان سست گردد، و نداند کجاست و به کجا می رود، پوچی را تجربه می کند. فروپاشی بنیان های اسطوره ای و دینی در غرب که ساختار منسجمی را برای انسان غربی فراهم می کرد، منجر به بحران معنایی شد که توجه نیچه را بسیار به خود جلب نمود. از نظر نیچه نیهلیزم در دل تفسیر مسیحی از هستی وجود داشت. تفسیری که مبتنی بر مدل دوجهانی افلاطونی بود و زمانی که جهان دوم زیر سوال می رود، با جهان بی معنایی روبه رو می شویم که در ابتدا صرفا به خاطر آنکه در خدمت جهان دوم بود، معنایی دا��ت. از این رو، انسان امروزی برای معنابخشیدن به زندگی اش با دشواری بسیاری روبه روست. او در دریایی از امکانات مختلف قرار دارد که هر کدام او را به سویی فرا می خواند. از نظر یالوم فعالیت هایی همچون انسان دوستی، تلاش برای بهبود اوضاع خود و دیگران، خلاقیت، فدا کاری در راه یک آرمان و... راه هایی برای معناجویی در جهان مدرن هستند. یالوم معتقد است تعهد پادزهر معضل پوچی ست. هرچه فرد بیشتر در جهان خود درگیر باشد، کمتر با مسئله پوچی روبه رو می شود و زندگی اش را معنادارتر احساس می کند. خصوصیت از خود برگذرندگی انسان که فرانکل بسیار بر آن تاکید می کند، به او امکان می دهد که از خود فراتر رود، خودش را فراموش کند و درگیر تحقق ارزشی شود که زندگی اش را سرشار از معنا می کند.
’ به طور خلاصه این کتاب به چهار دلواپسی غایی میپردازد: مرگ: اکنون وجود داریم، ولی روزی میرسد که دیگر نیستیم. آزادی: فقدان ساختار خارجی است. زیر پایمان زمینی نیست. تنهایی: انزوایی بنیادین، جدا افتادن هم از مخلوقات هم از دنیا. پوچی: چرا زندگی میکنیم؟ ‘
الان که تموم شده حس این رو دارم که چند تا کتاب رو خوندم و دلم میخواد بارها بخونمش. و چقدر خودم رو جای جای کتاب میدیدم. شاید برای من به عنوان یه خوانندهی عام، فقط قسمتهای آماریش یه کمی حوصلهسربر بود. خیلی زیاد میشد از این کتاب گفت. انقدر زیاد که هیچی نمیگم و پیشنهاد میدم خونده بشه.
مرگ، آزادی، تنهایی، پوچی. محال است آدم در طول عمرش یکبار با یکی از این موضوعات مواجه نشده باشد. گاهی مرگ مثل موش کوچکی از روزنههای ذهنات عبور میکند و تو با تلههای انکار آن را پس میزنی، گاهی تمام یکسال را در تنهایی غرق میشوی و در انتها هیچ نجات غریقی جز خودت نیست که دستات را بگیرد. گمانم آدم در طول عمرش چندین و چند بار با این موضوعات درگیر میشود. آنطوری که شاید چندین سال این درگیری طول بکشد و بعد از آن هم همیشه گوشهی ذهنات پروندهای باز باشد و هرازگاهی چیزهایی به آن اضافه شود. تصویر چهرهی پدربزرگ یک روز بعد از مرگش، حرفهای معلمات دربارهی مُردن، تجربهی رئیسات دربارهی مرگ، مواجهه با مرگ مادربزرگت و سر زدن پیدرپی او به خوابهایت. ولی این پروندهی کهنه هنوز قطور و قطورتر میشود شاید تا جایی که بالاخره خودت فرشتهی مرگ را ببینی. اروین د.یالوم یکجایی در فصل مربوط به مرگ از تجربهی نوشتن آگهی فوت میگوید. من هم دست به کار میشوم و در وصف زندگی رفتهام چیزهایی مینویسم. چه کسی بهتر از خودش میتواند تمام زندگیاش را در چند جملهی کوتاه خلاصه کند؟ البته که باید با خود صادق بود. کتابم پر از حاشیهنویسیهای کاملاً شخصی شده و هرچند نمیتوانم هرگز آن را به کسی امانت بدهم و یا بگذارم تورقاش کند، احساس میکنم این حاشیهها در گذر زمان بهم کمک میکنند و کمکم شکلشان عوض میشود. کلمههای دیگر و جملههای دیگری جایگزینشان میشود و من دلواپسیهای غاییام را دگرباره مرور میکنم. یالوم در فصل مربوط به مرگ از اهمیت زندگی و پر رنگ شدن شور زندگی میگوید، در فصل آزادی از اهمیت مسئولیت، در فصل تنهایی از انواع ارتباط و در فصل پوچی از اهمیت معنا. کتاب بر من تأثیر زیادی گذاشت. توانستم تصویر واضحتری از انسان و رفتارهایش و دلایل آن رفتارها و ترسها به دست بیاورم. مثلاً اینکه اغلب آدمها از آزادی میترسند و ترجیح میدهند در عمل انجام شده قرار بگیرند و بگذارند شرایط بهجایشان تصمیم بگیرد و یا اینکه گاهی هدفمان از رابطه منافع شخصی است و مدام از طرف مقابلمان انتظار و توقع داریم و میخواهیم او نیازمان را برطرف کند، تنهاییمان را از بین ببرد، مراقبمان باشد و این چیزی نیست که بشود بهش گفت؛ عشق بالغانه. گمانم رواندرمانی اگزیستانسیال نه فقط بهخاطر مفاهیمی که ارائه داده بلکه به خاطر راهی که در مسیر کتابخوانیام گشوده کتاب خوبی است. دستکم من از آن چیزهای زیادی آموختم.
رواج فلسفه درمانی در قرن بیست و یکم آثار یالوم و دلیل تأثیرگذاری آن فیلسوفانی که آموزه هایشان شأن درمانی دارد
امروزه و مخصوصاً از اوایلِ قرن بیست و یکم به دلیلِ ناکامیِ سایرِ روشهایِ درمانی، فلسفه درمانی رایج شده است؛ یعنی رواندرمانگران، رواندرمانگری میکنند امّا نه با آموختههایِ روانشناسانه بلکه با آموختههایِ فلسفی. حالا ممکن است کسی با آموختههایِ شوپنهاور درمان کند وکسی دیگر با آموختههایِ سایرِ فیلسوفان. اصلاً به این نوع درمان، "فلسفهدرمانی" میگویند که الان در آمریکا و انگلیس وجود دارد. چندی پیش که خارج از کشور بودم، مقالهای میخواندم که نویسنده مدعی بود که به زودی همینطور که کشیشان دربرابرِ رواندرمانگران عقب نشستند، به همین ترتیب رواندرمانگرانی که خاستگاهِ کارشان، روانشناسی است باید تسلیمِ رواندرمانگرانی بشوند که خاستگاهِ کارشان، فلسفه است.
من کاملاً این را میفهمم که رواندرمانگرانی که با روشهایِ غیرِ فلسفی درمان میکنند تا یک حدی جلو میروند از یک حدی که مشکلِ شما عمیقتر میشود، رواندرمانگران که هیچ، روانپزشکان هم موفق نیستند.
از این نظر اروین یالوم اینقدر موفق است. یالوم بدون اینکه اسمی از رواندرمانگریِ فلسفی بیاورد، دارد از آموزههای�� فلسفی استفاده میکند. در یک کتابی که دو مصاحبهیِ مفصل با یالوم میکنند، یالوم میگوید من همیشه به دانشجویانِ خودم میگویم اگر رواندرمانگری فقط کتابهایِ روانشناسی و رواندرمانگری بخواند، مطلقاً رواندرمانگر نمیشود و او در آنجا به دانشجویان خود چهار حوزه را معرفی میکند؛ 1) روانشناسی و رواندرمانگری 2) فلسفه؛ آثارِ فیلسوفانِ بزرگِ جهان. 3) ادبیّاتِ جهانی مثل داستایوفسکی و... 4) شاخهیِ چهارم که اکنون فراموش کردم.
حال فیلسوفانی که این شأن را دارند که بتوانیم از آموزههایشان برایِ درمانِ روان استفاده کنیم؛ اینها هستند: 1) سقراط 2) فیلسوفانِ رواقی 3) اپیکور 4) اسپینوزا 5) فیلسوفانِ اگزیستانسیالیست و 6) حکیمانی مثلِ مونتین ، لارشفوکو و پاسکال ودر اگزیستانسیالیستها در شاخهیِ الهی کرکگور،گابریل مارسل و در اسپانیا اونامونو و... و الحادی هم هایدگر و سارتر (و به طور غیر دقیق یاسپرس) و کامو اینها کسانیاند که میشود از آثارِشان استفاده کرد.
اگر یالوم از شوپنهاور و اسپینوزا و نیچه استفاده میکند بخاطر اینکه آثارِ اینها سرشار است از نکاتی که برایِ رواندرمانگری به کار میآید. ولی من فکر میکنم به خاطرِ اینکه خودِ یالوم آتئیست است به سراغِ کرکگور و گابریل مارسل نرفت و اگر سراغِ اسپینوزا (به عنوانِ فیلسوفِ الهی) رفت به خاطر این است که الهیبودنِ اسپینوزا، الهیبودنی نیست که یالوم از آن بگریزد. من گمان میکنم اگر یالوم، خداباور بود حتماً سراغِ کرکگور میرفت چراکه آثارِ کرکگور سرشار از آموزههایِ رواندرمانگرانه است. (گفتگو با استاد مصطفی ملکیان) ...... معرفی مختصر کتاب
کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال تلاشی ست برای شناخت انسان و پویه شناسی درونی اش بر اساس چهار دلواپسی غایی اگزیستانسیال و کاربست این شناخت در رواندرمانی. این چهار دلواپسی غایی عبارتند از مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. هر کدام از این دلواپسی ها تنش دیالکتیکی را منجر می شود که اضطراب ناشی از این تنش است. روانرنجوری نتیجه ی برخورد نامناسب با این اضطراب است.
مرگ : یالوم می گوید مرگ سرچشمه ی اصلی اضطراب است. انسان موجودی است که می داند متناهی و فانی ست و رویارویی با این واقعیت برایش" اضطراب آور است. انسان در رویارویی با مرگ دو راه پیشرو دارد. یکی آنکه تلاش کند آگاهی از آن را سرکوب کند و از آن فرار کند که این راه می تواند منجر به نابه هنجاری روانی و زندگانی غیراصیل شود. راه دیگر رویارویی صادقانه با مرگ و پذیرش آن و به جان خریدن اضطراب عادی ناشی از این مواجهه است.
آزادی : دلواپسی غایی دیگری که انسان می بایست با آن روبه رو شود آزادی ست. پذیرش آزاد بودنمان ما را مسئول موقعیتی می کند که در آن هستیم. مسئولیت به قول سارتر یعنی بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شیء بودن. یالوم گفته ی یکی از اساتیدش را نقل می کند: "هدف رواندرمانی آن است که بیمار را به مرحله ای برساند که بتواند آزادانه انتخاب کند.
تنهایی : تنهایی اگزیستانسیال اشاره به جدا افتادگی انسان از جهان دارد. این تنهایی همچون مغاکی ست که بین فرد و جهان دهان باز کرده است. انسان خود را در تصمیم گیری ها، رویارویی با مسائل زندگی و مرگ تنها می یابد. فرد از طرفی می خواهد با دیگران باشد و خود را درگیر جهان کند اما از طرفی خود را جدا از آن ها می بیند. این مسئله تنش دیالکتیکی را سبب می شود
پوچی یا بی معنایی : بامعنا بودن زندگی فرد زمانی ست که ساختاری بر زندگی او حاکم و خود را در فعالیتی درگیر می کند که هدف، جهت و مقصودی دارد. زمانی که این ساختار به هم بریزد و فرد ارتباطش با جهان سست شود، و نداند کجاست و به کجا می رود، پوچی را تجربه می کند
همیشه فکر میکردم کتابهای جامع و مهمی وجود دارند که برای خواننده ناآشنا به یک حوزه فکری جدید حکم آشنایی مقدماتی اما در سطحی را دارد که فرد حس می کند الفبای حوزه جدید را فهمیده یا حرفهای کارشناسی در آن حوزه را می فهمد یا حتی می تواند اظهارنظر کند. خواندن این کتاب برای من حکم چنین اثری را در حوزه روان درمانی اگزیستانسیال داشت و به همین دلیل از خواندن آن بسیار خرسندم. یافتن چنین کتابهایی دشوارند اما حتما ارزشش را خواهند داشت تا انسان وقت بگذارد و در واقع چیزی یاد بگیرد. مثلا ��تاب گودل، اشر، باخ یا پیچیدگی اثر ملانی میچل (کاربردهای موضوع مورد بحث در زمینه علوم کامپیوتر) از چنین جنسی هستند
بر این اساس، تم اصلی کتاب که بر خلاف روانشناسی فرویدی تقسیم بندی حوزه ذهن یا آگاهی فرد به سطوح مختلف، اضطرابهای کلیدی را به عنوان مرکز این سبک درمانی معرفی می کند که برهم کنش پیچیده آنها آگاهی ما را و وضع های مترتب بر آن را توضیح میدهند. چهار اضطراب یا وضع اگزیستانسیال گفته شده، یعنی مرگ، تنهایی، آزادی و پوچی همان طور که از بطن کتاب برمی آید بیانگر وضعیت های زیسته و اضطراب های ناشی از آنها هستند به نوعی که برای فهمشان می بایست با آنها درگیر باشیم. فصل ها مفصل اند و مثالهای مختلفی هم دارند اما شاید مهم ترین درسشان برای من این بود که اضطراب را با ترس هایی که مکانیسم دفاعی برای مقابله با آنها هستند اشتباه نگیریم و به دنبال ریشه اضطراب باشیم. یک نتیجه مهمش این است که در ارزیابی رفتارها و ترس های دیگران نیز می توان از قضاوت های ساده اندیشانه به دور بود و به دنبال اضطراب های ناشی از تجربه زیسته و وضعیت های اگزیستانسیال بود
در نهایت اما برای ادامه مطالعه از کتابی که دهه ها از نگاشتنش می گذرد منبع خوب جدید و پرفروشی را نتوانستم بیابم. کارهای کلاسیک دیگری مثل آثار رولو می هستند اما در کل می توان فهمید که این روانشناسی فاصله زیادی تا تبدیل شدن به جریانی اصلی در روانکاوی دارد. در کل توصیه میشود و ترجمه نسبتا خوبی هم دارد. گرچه در مواقعی نیاز به مراجعه به متن اصلی داشتم
یکی از بهترین کتابای روانشناسی که خوندم. کتاب توضیح میده انسان ۴ دلواپسی غایی داره : مرگ ، آزادی ، تنهایی و پوچی . تو مقدمه سعی می کنه رواندرمانی اگزیستانسال رو توضیح بده و سعی میکنه بگه چرا فروید یه سری جاها اشتباه کرده . بعد در هر بخش یکی از دلواپسی ها رو شرح میده. داستان بیمارهایی که داشته رو توضیح میده و راه حل مداوای هر بیمار رو شرح میده. اروین یالوم سعی کرده به ساده ترین نحو ممکن کتاب رو بنویسه و کتاب رو از سخت خوانی نجات بده ولی با این حال هنوزم یه سری قسمت ها سخت خوانند. با این که کتاب طولانی بود ولی خیلی لذت بردم از خوندنش. چشم هام رو به خیلی چیزها و سرچشمه دلواپسی هام باز کرد. برای فهم بهتر کتاب میتونید به پادکست رواق مراجعه کنید.
Before anyone enters therapy I would really recommend reading this book. It will probably save you the 180 bucks a week. It might not solve any of your problems, but at least it will help you realize that no one else can either.
آخ ازوناس که میخونی به روبرو خیره میشی. ادامه میدی، سرتو تو بالش فرو میکنی. بعد باز ادامه میدی.
حالا اینم اضافه کنم: یه جاهایی با یه سری تناقضات مواجه میشدم که دلم میخواست یه نفر با مطالعات مرتبط میبود توضیح میداد. مثلا روی بخش اراده آزاد کمی مشکل داشتم و نیاز دارم بحث بشه دربارش. حالا باید بیشتر بخونم بیشتر بپردازم.
یالوم تو این کتاب قراره دیدگاه اگزیستانسیال یا وجودگرایی رو توضیح بده و فصلهای کتاب به موضوعات اصلی این نظریه میپردازه: مرگ، آزادی، تنهایی، پوچی. کتاب برای من انسجام کمی داشت. گرچه مفاهیمی که بهش میپرداخت کاملا مورد علاقهی من بودن، اما چندان به پختهتر شدنش تو ذهنم کمک نکرد. یالوم تو این کتاب به حدی از این و اون نقل قول میکنه، مثالهای طولانی میزنه و تو مقایسهی نظریهی اگزیستانسیال با بقیهی نظریهها پیش میره که آدم لابهلاشون گم میشه و سخته نظریهی اگزیستانسیال به طور مجزا رو درک کرد. من تو کتابهای غیرمستقیم یالوم بیشتر این نظریه رو درک کردم تا این کتاب که بار معرفی مستقیم رواندرمانی اگزیستانسیال رو به دوش میکشه. همچنین مخاطب این کتاب نامشخصه. به نظرم این کتاب برای درمانگران پیش پا افتاده و برای افراد غیرروانشناس ممکنه سنگین باشه. در مجموع فصل تنهایی رو بیشتر از بقیهی فصلها دوست داشتم و نسبتا بیشتر تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. ----------------------- یادگاری از کتاب: آزادی در مفهوم اگزیستانسیالش، فقدان ساختار خارجی است. ... هر چقدر به یکدیگر نزدیک شویم، همیشه فاصلهای هست. ... این چهار دلواپسی غایی - مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی - بدنهی روانپویهشناسی اگزیستانسیال را شکل میدهند. ... فقط یک مکان و زمان موجود نیست، بلکه به تعداد افراد، مکان و زمان وجود دارد. ... رواننژندی راه پرهیز از نیستی ست با پرهیز از هستی. ... هدف رواندرمانی این است که بیمار را به مرحلهای برسانی که بتواند آزادانه انتخاب کند. ... کانون کنترل بیماران بهبود یافته از بیرون به درون تغییر مکان میهد. ... اگر فرد میخواهد رابطهای حقیقی با دیگری برقرار کند، حقیقتا به دیگری گوش فرا دهد: گفتارها و رفتارهای قالبی و توقع از دیگری را کنار بگذارد و اجازه دهد پاسخ دیگری به او شکل دهد. ... یکی از بنیادیترین اصول مزلو این بود که انگیزهی اساسی انسان یا به سوی کاستی است یا به سوی رشد. ... «عشق کاستی مدار» عشقی «خودخواهانه» یا «عشق نیاز» است، در حالی که «عشق هستی مدار» (عشقی که بر پایه ی هستی و موجودیت دیگری بنا میشود)، «عشق عاری از نیاز» یا «عشق عاری از خودخواهی» ست. ... عشق جدا بودن ما را از میان نمیبرد زیرا این مسأله یکی از مسلمات هستی ست و میتوان با آن روبهرو شد، ولی نمیتوان آن را زدود و محو کرد. ... عشق بالغانه «یگانگی به شرط حفظ تمامیت و فردیت است... در عشق این پارادوکس وجود دارد که دو موجود یکی میشوند و باز دو موجود میمانند.» ... وقتی فرد بر خودمداری غلبه میکند، نیاز دیگری به اندازهی نیاز خودش اهمیت مییابد؛ و کمکم مفهوم عشق از «مورد عشق بودن» به «عشق ورزیدن» تغییر میکند. ... عشق کودکانه از این قانون پیروی میکند که دوست دارم چون دوستم دارند. قانون عشق بالغانه این است: دوستم دارند چون دوست دارم. عشق رشدنايافته میگوید: دوستت دارم چون به تو نیاز دارم. عشق بالغانه میگوید: به تو نیاز دارم چون دوستت دارم. ... انسان بودن به معنای تنها بودن است. پیشرفت در جهت انسان شدن به معنای کشف شیوههای نوین برای آرام گرفتن در تنهایی خویش است. ... رواندرمانی فرآیندی چرخهای است که از تنهایی آغاز میشود و به رابطه میانجامد. ... درمانگر به «تو» بیمار علاقهمند است، نه فقط «تو» حاضر، بلکه «تو» بالقوه و نهفته و غیرفعال.
دوستان جامع و کامل نوشتن از کتاب، من دو تا جستار رو باز میکنم که خودآگاه تاثیرشونرو مزهمزه کردم.
1: کلیپی از وودی آلن دست به دست میگرده تو شبکه های اجتماعی که این بشر از دروغ گفتن به خویش میگه برای رسیدن به شادی چرا که زندگی تجربهی کابوسواریست... خب از اونجایی که این نسل با تکنولوژی و زیادت اطلاعات مهم و در دسترس بودن اونها، از شناخت اصیل عاریست و با پدیده و سخنی چنین ریزبینانه به مثابه ویدئویی یک دقیقهای روبرو میشه، چرا که صرفاً توهم روشنفکری وی روشن شده، بنده از کنار ویدئو عبور کردم تا رسیدن به فصل پوچی در این کتاب! اینجا یالوم میگفت ما باید پی یک تعهد باشیم برای این که تو چشم های پوچی زل نزنیم یا با یک عینک آفتابی این کار رو کنیم. یک تعهد که ما رو به پدیده های دیگه ای مثل روابط یا سینما یا ادبیات مشغول کنه که به این شکل هم مارو با اون پدیده، به درک درونی برسونه و هم این روبرویی ملال انگیز رو دور کنه! اما چرا؟ چرا زل نزنیم؟ فکر میکنم چون اگه زل بزنیم و پوچی رو بچشیم یا خودکش میشیم یا عریان مایک لی. خودکش خب معقولا این حجم از بی اعتنایی و کثافت رو تحمل نمیکنه و بسیار شجاعست که ماشه رو بکشه اما عریان مایک لی کیست؟ برای دونستن این موضوع باید فیلم naked رو ببینید محصول سال 1993! اما خلاصه: عریان به قول ولییاری تو مقدمه کتاب جهان و تأملات فیلسوف کسیست که از زندگی روی برگردونده با ریاضت کشی و انکار اراده حیات. در نهایت این بشر باید به خیابون روی بیاره یا انسانی زهرهمار و منزوی شه! حالا یالوم میگه اگه میخواید عریان یا خودکش نشید استفاده کنید از تعهدی به گذشتن از پوچی و بذارید معنای زندگی راه خودشو درونتون بره... 2: پروتاگونیست true detective تو یک سری مونولوگ طولانی که میگه، یه جا بد منو لت و پاره کرد. بخوام خلاصه بگم، میگه آقا خودآگاهی بدترین اتفاق برای انسان(و برای طبیعت) بود چرا که موجود اصولاً باید تو این جهان یه پروسه رو طی کنه، به دنیا اومدن و تولید مثل و مرگ. حالا انسان این پدیده رو میبینه و در پی لذت میگرده! اما قطعا تو این سناریو جایی برای لذت نیست یا اگه هست گذراست پس از برای همین موضوع رنج میکشه انسان خودآگاه در صورتی که اگه مثل حیوون ها بود خب این کارها رو میکرد و دشواری نداشت و رنج هم نمیکشید... حالا پروتاگونیست true detective چاره رو تو چی میبینه؟ تو تولد ستیزی! این که وقتی رنجو میبینی، رنجو منتقل نکنی به شخص بعدی به اجبار، که این اتفاق تبدیل به پروسهای برگشت ناپذیر از انتقال رنج بشه. یالوم مقداری خوشبینتر هست و اون دیدگاه شوپنهاورگونه رو نداره. میگه تولید مثل نباید به توهم نامیرایی تبدیل بشه. بیشتر بحثش اینه که تو وقتی با تنهایی اگزیستانسال خویش روبرو نشدی و از تنهاییت احساس تنفر داری و از اون طرف هم از مرگ میترسی به شکل ناخوداگاه نباید دست به گریبان دیگری بشی(که یالوم اسمش رو میذاره نجات دهندهی غایی) که به شکل ناخوداگاه در عذاب کمتری باشی...
سه سال پیش که کتاب را خواندم، فصل مرگ حسابی هیجانزدهام کرده بود و وقتی چند ماه پیش دوباره رفتم سراغش، مباحث فصل مرگ بیشتر از بقیه توی ذهنم مان��ه بود؛ اما برعکس دفعه قبل گاهی حس میکردم که یالوم بیآن که دلیل قانع کنندهای داشته باشد، میخواهد همه رفتارها و کردارها را وصل کند به ترس و اضطراب مرگ. با اینکه در باقی فصله�� مثالهای متعددی از بیماران و مراجعانش نوشته، خوابهایشان را تحلیل کرده و براساس تجربههای شخصیشان به این نتیجه رسیده که مشکلشان به اضطرابهای غایی و اگزیستانسیال مربوط است، در فصل مرگ که اتفاقاً اهمیت بیشتری دارد و مسأله بنیادینی است، کمتر این مثالها را شرح داده. نمونهاش وقتی است که خودکشی همینگوی را نشانه ترس او از مرگ میداند، بیآنکه حتی یک جلسه درمانی با همینگوی صحبت کرده باشد، بیآن که اشاره کرده باشد که همینگوی از چه نوع بیماریای رنج برده که نتیجهاش خودکشی بوده و بدون اضافه کردن این نکته که پدرش هم پیش از او خودش را کشته. بنابراین چیزی که یال��م درباره همینگوی گفته، نظر یک روانکاو نیست، بیشتر برداشت شخصی کسی است که دارد درباره موضوع هیجانانگیزی صحبت میکند. فصلهای آزادی، تنهایی و پوچی پر از مثالهاییاند که یالوم با شرح و تفسیرشان کمک کرده موضوع در ذهن خواننده کتاب روشن شود. فصل آزادی واقعاً برایم تازگی داشت و انگار برای اولین بار بود که آن را میخواندم. گمانم در مقایسه با سال ۹۷ خیلی چیزها تغییر کردهاند. یکیاش همین مفهوم آزادی و بعد از آن نسبتمان با مرگ و همنشینی بیشترمان با آن. در این سه سال همه این مفاهیم که اتفاقاً مهم و اساسیاند جور دیگری شدهاند، جایشان در زندگیمان و نوع برخوردمان با آنها تغییر کرده و لابد باز هم تغییر خواهد کرد.
با دکتر یالوم از کتاب فوق العاده وقتی نیچه گریست آشنا شدم و بعدها که نام کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال را شنیدم دوست داشتم این کتاب رو هم مطالعه کنم به گفته نویسنده، کتاب برای رواندرمانگران البته با جملاتی ساده و قابل درک برای عموم نوشته شده است و از آنجایی که به 4 دغدغه حساس و شاید بتوان گفت عمومی مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی پرداخته است دربین عموم کتابخوان ها هم بسیار پرطرفدار گشته است کتاب دارای بیش از 700 صفحه است که شاید می توانست کمتر باشد! از بخش آزادی بسیار بسیار لذت بردم دوست داشتم از بخش پوچی که استارت خیلی زیبایی هم زده بود لذت ببرم اما جمله آخر فصل همه امیدهارو به باد داد!!! این بخش منظورم هست: با مرگ، آزادی و تنهایی باید مستقیما گلاویز و دست به گریبان شد ولی وقتی نوبت به پوچی می رسد، درمانگر باید به بیمارانش کمک کند از پرسش فاصله بگیرند
یکی دیگر از نقاط قوت کتاب پرداختن به فیلسوفان اگزیستانسیال و معرفی کتب و نوشته های آنها و حتی بررسی فلسفی و تفسیر داستان هاست که خیلی لذتبخش بود بنظرم بقیه موارد رو دوستان به خوبی توضیح دادن
بلاخره تموم شد. کتاب خوبی بود. به همه توصیه اش می کنم. حداقل به همه کسانی که احساس می کنند چیزی در زندگی شون (البته فرای موفقیت و شکست های زندگی) نادرسته. و یک حس اضطراب یا ترس یا وحشت نامعمول رو تجربه می کنند. بله کتاب ، یک کتاب آموزشی برای روان درمان گرانی هست که می خوان روش روان درمانی متفاوتی از روش های یونگی و فرویدی و آدلری و ... رو یاد بگیرند و مشکلات وجودی بیمار رو درمان کنند. اما با اینکه این کتاب به هدف آموزش روان درمانگران نوشته شده، برای هر خواننده علاقه مند به مسائل اگزیستانسیالی مفیده. هر خواننده ای که مثل من از پیدا کردن روان درمانگر اگزیستانسیال در ایران ناامید شده یا اینکه صرفا علاقه مند به روان درمانی هست و می خواد رویکردهای متفاوت رو بشناسه. در عین حال این کتاب به خواننده کمک می کنه با مسائل وجودی (اگزیستانسیال) خودش هم روبرو بشه و اضطراب و ترس ناشی از روبرویی با اونها رو تجربه کنه و آگاهی اش رو افزایش بده. یالوم شاید بیش از همه به بخش مرگ پرئاخته (چیزی که شخصا معتقدم دغدغه اصلی خودش بوده) و بعد از اون بحث آزادی رو مطرح کرده (با ادامه مسئولیت و خواستن) که البته گویا اریک فروم هم از کسانی بودن که خیلی در این زمینه کار کردن و می تونید به اون هم مراجعه کنید. بخش تنهایی و پوچی در کتاب یالوم مختصرتر از دو دغدغه مرگ و آزادی هست. و در بخش پوچی (بیشتر با نکیه با رویه فرانکل بر معنا) خیلی بخش پاسخگویی نبود. با این همه شروع خوبی بود. در هر حال کتابی هست که بخوام به همه توصیه اش کنم و بسیار خوب و روان نوشته شده ترجمه هم خدا رو شکر خوب هست. چاپ و ویرایش هم خوبه. فقط ای کاش در چاپ های جدید از کاغذهای سبکتری استفاده کنند. حجم کتاب بسیار زیاده در نتیجه از نظر فیزیکی خیلی سنگینه.
آقای یالوم آمده و عصاره حکمتی که در زندگی کسب کرده را هنرمندانه گنجانده در این کتاب. گستردگی دانش و مطالعاتش و تسلط روی آنها حقیقتا غبطهبرانگیز است. یک جورهایی شبیه بود به لمسِ خردِ یک انسان. از آنهایی که وقتی میخوانیشان، متفاوت خواهی شد با آنکه قبلا بودی.
فکر میکنم یکی از بهترین کتابهایی باشه که در حال حاضر در زمینه روانشناسی در دسترس هست. بر خلاف اسم کتاب که ممکنه مخاطب رو دچار این تصور کنه که قراره با یک کتاب پر از اصطلاحات تخصصی روانشناسی رو به رو بشه ، حداقل 90 درصد محتوای کتاب برای مخاطبِ بدون تحصیلات و مطالعه جدی روانشناسی هم به راحتی قابل فهم است. با این حال کتابی هست که باید با صبر و حوصله خونده بشه ، مثلا برای خود من پیش میومد که گاها خوندن 10 صفحه حدود 1 ساعت هم طول بکشه.
و مهم ترین نکته در این کتاب از نظر من اینه که خوندن این کتاب پایان کار نیست ، در واقع اگه به مطالب کتاب علاقه مند شده باشید تازه یک شروع محسوب میشه تا سایر کتابهای مرتبطی رو هم که در بخش های مختلف این کتاب معرفی شده بخونید. به طوری که مسیر مطالعاتی من رو هم کاملا تغییر داده و فکر میکنم حداقل 6 ماه تا 1 سال بخوام این مسیر جدید رو ادامه بدم.
مدت ها بود آوازه ی آثار یالوم رو میشنیدم؛ کمتر از این کتاب، بیشتر از رمان هایی که نوشته و البته پایه و اساس اکثر رمان های روانشناسیش همین کتابه تا اونجایی که من شنیدم و برش هایی که خوندم از رمان های مختلقش. . قطعا زندگی من به بعد از خوندن این کتاب و قبلش تقسیم میشه. میدونین خیلیا میگن این کتاب مدت ها پیش نگارش شده در نتیجه شاید بعضی قسمت های کتاب خیلی قابل استناد نباشه. اما با یکم سبک سنگین کردن حرفا قطعا خودتون میتونین به نتیجه برسین. . کتاب به چهارتا دلواپسی انسان ها میپردازه؛ مرگ، آزادی،تنهایی،پوچی. هر فصل اختصاص داره به یکی از این موارد و به تفصیل به شرح اونا میپردازه. بر خلاف تصورم دو فصل اول بسیار برای من جالب تر و حتی کمک کننده تر از دو فصل دیگه بود ولی این دلیلی بر این نمیشه که دو فصل دیگه برام جذاب و کارآمد نبوده باشن. . حقیقتا اسم کتاب رو که خوندم با خودم گفتم شمیم تو چطوری قراره از این کتاب سر دربیاری؟! مقدمه و پیش گفتار کتاب رو که خوندم گفتم اوه اوه خوندن این کتاب اصلا کار من نیست. ولی وقتی که وارد بخش های اصلی کتاب شدم همه چیز کامل فرق کرد. زبان کتاب خیلی سادست. پس به نظرم بدون ترس از اسمش و بی توجه به پیش گفتار و مقدمش برید تو کار کتاب و از خوندنش لذت ببرین. . اینکه این کتاب یه کتاب روانشناسیه درش شکی نیست. ولی اینکه به درد مخاطب عادی میخوره یا نه و قابل فهمه براش جوابش رو بالا گفتم اما یه سری بخشها هست که فقط به درد روانشناس ها میخوره نه که قابل فهم نباشه فقط شاید برای مخاطب عادی خسته کننده باشه. . اینکه من بخوام توی یه معرفی همه ی خفن بودن مطالب کتاب رو پوشش بدم اصلا امکان پذیر نیست اما میتونم صرفا به یکی دو تا نکته ریز که به چشمم اومد اشاره کنم🙈 . اول از همه اینکه یالوم چقدر به تک تک رمانها اهمیت داده بود و نشون داده بود همین رمان ها که از نظر اکثر مردم فقط وقت آدم رو تلف می کنن میتونن نکات بی نظیری رو به مخاطب بفهمونن و منتقل کنن. . در مرحله بعدی قطعا دگرگونی دیدگاهی بود که همیشه داشتم و با خوندن این کتاب عوض شد. مثل چی؟ همیشه فکر می کردم خب کسایی که از زندگیشون راضین و لذت میبرن از تک تک دقایقش قطعا اضطراب مرگ بیشتری دارن. اما بعد از خوندن این کتاب فهمیدم کاملا برعکس عمل می کنه و البته یکم که فکر کردم نمودهاش رو توی خودم دیدم. . در نهایت با صحبت های من و در اصل ستایش من از این کتاب حق مطلب ادا نمیشه پس توصیه می کنم اگر شما هم جز دسته افرادی هستید که به مطالب روانشناسی علاقه دارن حتما این کتاب رو بخونید که زندگیتون رو دگرگون خواهد کرد♥️.
روان درمانی اگزیستانسیال چندمین تجربه من از ژانر روانشناسی بود اما در مقایسه با سایر کتاب ها از غنای بیشتری برخوردار است. یالوم در این کتاب به تفصیل در مورد مسلمات هستی با استناد به دیدگاه های فیلسوفان و پژوهش های بالینی روانشناسان قبل از خود می پردازد. رویارویی با این دلواپسی ها همچون عنصری شفابخش فرد را به غوطه ور شدن در جریان زندگی رهنمون می سازد. اما وجه تمایز اصلی این کتاب د�� این هست که ارجاع های آن طیف وسیعی است نظریات فیلسوفان و روانشناسان مکتب وجودی را پیش چشم خواننده می گسترد. از این رو شایسته است که بگوییم این کتاب ما را به ورای نوشته های دیگر رهنمون می سازد. گذشته از این، روان درمانی اگزیستانسیال یا مکتب اصالت وجود معیار مناسبی برای نقد آثار ادبی نیز هست.
مروری بر دلواپسی های غایی :
دلواپسی نخست : مرگ
حقیقتا مرگ بنیادی ترین و غایی ترینِ اضطرابهاست. یالوم می گوید نفس مرگ آدمی را نابود میکند اما اندیشه مرگ نجاتش میدهد. مرگ به مثابه یک موقعیت مرزی همچون واسطه ای عمل می کند که فرد را از مرتبه فراموشی هستی به مرتبه اندیشیدن به هستی نائل و امکان زندگی اصیل و موثق را برای او فراهم می کند. علاوه بر این چرخه زندگی افراد با مرگ تکامل می یابد و اگر قرار بود زندگی تا ابد ادامه یابد کسی تاب چنین اضطرابی را در خود نمی یافت.
دلواپسی دوم : آزادی
آزادی به خودی خود امری مثبت است پس چطور می تواند منشأ اضطراب باشد؟ برای پاسخ به چنین سوالی ابتدا باید از واژه ملازم آن یعنی مسئولیت سخن گفت. مسئولیت عمیق ترین توضیح را برای هستی ارائه می کند .لحظه روشن بینی یا لحظه کشف مسئولیتِ سارتر به ما می گوید که این آگاهی انسان و ماهیت ساختار ذهنی اوست که شکل بیرونی واقعیت را می سازد. از این رو ما به انتخاب خود تصمیم میگیریم که جهان پیرامون خود را چطور ببینیم. آزادی برای افراد مسئولیت گریز که تمایل به فرا فکنی دارند بدون تردید اضطراب آفرین هست. انسان خود خویشتن ش را می آفریند و زندگی فرد را انتخاب هایش می سازد. اگر شجاعانه بپذیریم که ما به وجود آورنده تجربه مان هستیم و مسئول هر آنچه که در طی این تجربه بر ما حادث می شود آنگاه می توان بر اضطراب بی پایگی فائق آمد و دست ب�� انتخاب آگاهانه زد..
دلواپسی سوم : تنهایی
یالوم از سه نوع تنهایی سخن می گوید که نوع اگزیستانسیال آن با تنهایی بین فردی در بیشتر موارد دارای وجوه اشتراک زیادی هستند .
"چشم پوشی از آمیختگی بین فردی به معنای رویارویی با تنهایی اگزیستانسیال با همه عجز و هراس هایش است. حل معضل آمیختگی _تنهایی یا پیوستگی _جدایی مهم ترین وظیفه تکاملی اگزیستانسیال است."
اگر انسان با موقعیت منفرد خویش رویاروی شده و آن را درک کند قادر به برقراری رابطه ای حقیقی با دیگران خواهد بود. رابطه حقیقی زمانی صورت حقیقی به خود خواهد گرفت که عاری از نیاز باشد نه برای انکار تنهایی اگزیستانسیال. تنها فردی که اوقات تنهایی خویش را در کمال آرامش و یا به زعم اریکا بیوئست سرشار از سرزندگی سپری می کند می تواند چنین کیفیتی از رابطه را تجربه کند و عشق بالغانه نیز در همین مقوله جای می گیرد؛ عشقی که انگیزه رشد می آفریند نه کاستی.
دلواپسی چهارم : پوچی
واژه معنا اغلب به دنبال پوچی در ذهن پدیدار می شود.
"چرا باید زندگی کنم؟ آیا هیچ معنایی در زندگی من هست که با مرگ ناگزیری که در انتظارم است، از بین نرود؟"
گفته می شود انسان ها به علت ساختار ادراکی _عصبی ای که دارند تمایل به گشتالتن و نگرش الگو وارانه به چیزها دارند این گرایش به انتساب معنا انسان را بر می انگیزد که در مورد هستی خویش نیز رویکرد معنا طلب در پیش گیرد. زیرا معنا التیام بخش اضطراب است. به علاوه معنا حس ارزش را در فرد تقویت می کند. بر خلاف سایر دلواپسی ها که باید بلافصل با آنها رویاروی شد ؛ با پوچی نمی توان بی واسطه رو در رو شد زیرا پرسش معنا آلودگی هایی دارد به عبارت دیگر بسیاری از چیزها زیر چتر پوچی پناه گرفته اند که یا ساخته فرهنگند و یا بخشی جابجا شده از دلواپسی های دیگر که پیشتر به توصیف آنها پرداخته شد. پرسش درباره معنا از دلواپسی های فراتر از معنا می گوید ؛ناپایداری و نامیرایی با حس چیزی از خود به جا گذاشتن پاسخ داده می شود که کوششی خلاقانه برای یافتن معنایی هست که بر مرگ چیره گردد.
"هر چه بیشتر با منطق و استدلال در جستجوی معنا باشیم کمتر می یابیمش؛ زیرا پرسش هایی که فرد در برابر معنا مطرح می کند ،همواره از پاسخ ها بیشتر عمر می کنند "
پس معنا را هم باید از مسیری غیر مستقیم بجوییم. احساس پرمعنایی محصول #تعهد است که بدون تردید رویکرد قوی تری است نسبت به منطقِ (فرانکل) ..تعهد آمیزه ای از درگیری عمیق با فعالیت های زندگی هست که از خود برگذرندگی را هم در بر می گیرد و این امر به اشتیاق به زیستن می افزاید.
کتابی به غایت سنگین برای من و بی نهایت زیبا از هار ترس وجودی بشر: مرگ ، آزادی، تنهایی و پوچی در استانه 32 سالگی فکر میکنم بسیار خواندنش ضروری و لازم بود اما خب سخت خوان هست واقعا
۱. البته خیلی زوده واسه ریویو نوشتن. ولی چیزی که به نظرم جالب بوده اینه که چهار دلواپسی غایی که در ابتدای کتاب مطرح شده و چهار بخش اصلی کتاب رو تشکیل میده، یعنی مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی، دقیقا مباحثی هستند که در دین اسلام هم بسیار مورد توجه بودن و در واقع اسلام تلاش کرده یک جورایی این مسائل رو حل کنه. که البته به نظر من بیشتر صورت مسئله رو پاک کرده. مثلا در مورد نگرانیهای مرتبط با مرگ، جهان پس از مرگ و جاودانگی رو مطرح میکنه. یا در مورد تنهایی، خدایی رو موجود میکنه که در همهی لحظات با بنده هست و نمیذاره که تنها بشه. امیدوارم این کتاب در این چهار بخش، پاسخی به این دغدغهها داده باشه. پاسخی واقعی و حلکننده، نه پاک کننده.
۲. تقریبا یک سال باز بود کتاب و از این لحاظ رکورددار شد. علت طولانی شدن فرایند خوندن این بود که واقعا یه وقتایی به تنفس نیاز داشتم وسطش. مخصوصا تو فصل تنهایی و آزادی. دلم میخاد فرصتی بشه و دوباره بخونمش. اینبار با پیوستگی بیشتر. و اینکه خوندن این کتاب رو به همه پیشنهاد میکنم. هرچند که قطعا همونجور که یالوم گفته این هم یک مدل مواجهه با زندگی ه و مطلقا درست نیست. ولی صحبتهاش در مورد مسائل اصلی خیلی منطقی و قابل قبوله برای من. فک میکنم عصارهای بود از افکار رمان نویسهای اگزیستانسیال که قبلا در قالب کتابهاشون به ذهنم منتقل شده بود.
۵۲۵ رنک معتقد بود در درون هر فرد ترسی اساسی و بدوی هست که گاه به شکل ترس از زندگی و گاه به شکل درس از مرگ رخ می نماید. منظور رنک از ترس از زندگی اضطرابی است که به صورت قطع ارتباط با یک کل عظیم تر ظاهر می شود. ترس از زندگی، ترس از رویارویی با زندگی به مثابه موجودی مجزا است، همان ترس از فردیت یابی است، ارس از پیش روی و قد راست کردن و در گذشتن از طبیعت. رنک معتقد بود نخستین الگوی ترس از زندگی تولد است، همان ضربه نخستین و جدایی نخستین. از دیدگاه رنک ترس از مرگ نیز همان ترس از انقراض، فقدان فردیت و حل شدن دوباره در کل است رنک گفته است: انسان در تمام طول عمر میان این دو ترس که در دو قطب مخالف یکدیگر جای دارند در نوسان است. فرد می کوشد خود را جدا کند، فردیت یابد، خودمختاری اش ارا به اثبات برساند، پیش رود و استعدادهایش را شکوفا کند. با این حال زمانی فرا می رسد که در مواجهه با زندگی دچار ترس می شود
"نگاهی به روان درمانی اگزیستاسیال نوشته ی اروین یالوم" روان درمانی اگزیستانسیال رویکردی پویا است و بر دلواپسی هایی تمرکز دارد که در هستی انسان ریشه دارد. هر انسانی سخت به جاودانگی، استواری همزیستی و الگو نیزمند است اما همگی با مرگ و تنهایی و بی پایگی و پوچی روبرو هستیم. این کتاب به چهار دلواپسی غایی انسان می پردازد: مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. رویارویی فرد با هریک از این حقایق زندگی، درونمایه ی تعارض پویای اگزیستانسیال را می سازد. این رویکرد بر دلواپسی های هستی انسان تمرکز دارد. در این کتاب توضیحات مفصلی در مورد هریک از این چهار حقیقت زندگی و نقش آنها در تفکرات انسان و حتی ناهنجاری های روانی وی داده شده است. مرگ: مرگ سرچشمه ی اصلی اضطراب انسان و حتی منشا ناهنجاری های روانی است. نفس مرگ آدمی را می کشد اما فکر آن نجات می دهد. هایدگر دو وجه برای هستی متصور است: مرحله ی فراموشی هستی و مرحله اندیشیدن به آن، گذر از مرحله اول به دوم با اندیشیدن صرف ممکن نیست و حوادث منحصر به فرد در این گذر نقش کلیدی دارد. فروید با تمرکز بر لیبیدو و توجه صرف بر یکی از وجوه انسانی از بقیه غافل مانده و با توجه به اینکه وی سالهای اولیه زندگی را در شکل گیری شخصیت مهم می داند و با توجه به عدم آگاهی کودک از مرگ، این مسئله را در تکامل روانی انسان مهم نمی داند . اما بسیاری از شاگردان وی در مورد این مسئله تحقیقات فراوانی کرده اند. هر انسانی در درون خود را استثنا و آسیب ناپذیر تصور می کند، کودک هنگام مواجه با مرگ یکی از نزدیکان با حس گناه، فقدان و ترس از مرگ خود مواجه است، بررسی ها نشان می دهد که فرد بزرگسال نیز در مواجه با مرگ افکار مشابهی دارد.راهکار های دفاعی ناخود آگاه در برابر این ترس اجتناب ناپذیر به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم می شود: در مورد نیروهای درونی حس گزند ناپذیری انسان که به صورت علاقه ی شدید به کار و یا نبرد با زمان که تلاش برای جاودانگی دورغین است، بروز می کند. اعتقاد به نجات دهنده ی غایی واکنش بیرونی انسان در برابر این دلهره می باشد که به صورت وابستگی شدیدی به فرد خاص و یا در افراد متعصب مذهبی دیده می شود و آنها با باور به وجود کسی که همیشه مراقب آنهاست خود را تسکین می دهند. خود ترس از مرگ شامل ترس از موارد زیر است: درد جسمی مردن، زندگی پس از مرگ، ترس از ناشناخته، نگرانی برای بازماندگان و در نهایت تنهایی . اصولا پرداختن به اضطراب مر�� به تشدید آن منجر می شود اما گذر از این مرحله در رشد شخصیت فرد و حتی کنترل اضطراب های ثانویه وی نقش اساسی دارد. تجربه های نزدیک به مرگ موقعیت مرزی بی نظیری است که موجب آگاهی از داشته های موجود و افزایش لذت از لحظه می شود. در حالت کلی روان درمانگر در صدد از بین بردن این اضطراب نیست، بلکه کاهش آن و حتی استفاده از این دلهره برای افزایش آگاهی و نشاط و سرزندگی بیمار هدف درمان می باشد. آزادی: احساس مسئولیت در برابر اعمالی که انجام داده ایم و حتی کوتاهی هایمان اهمیت زیادی در فلسفه اگزیستانسیال دارد. بنا بر این فلسفه سرنوشت انسان، گرفتاری ها و حتی رنج هایش بر عهده ی خودش است و ما در جهانی زندگی می کنیم که تنها در ذات خویش معنا دارد و انسان با آزادی که دارد سرنوشت خویش را می سازد. کسانی که از مسئولیت خود آگاهند هزینه ی اضطراب اگزیستانسیال را می پردازند. انکار مسئولیت یا جابجایی آن و نقش قربانی بازی کردن از جمله واکنش های افراد در برابر این دلواپسی هستی است. حتی وقتی ضریب بداقبالی فردی بالاست، باز فرد مسئول رفتاری است که نسبت به آن شرایط دارد و فرد مسئول موضع و احساس خود در برابر شرایط است. روی تاریک احساس مسئولیت در فرایند درمانی اگزیستانسیال احساس گناه است. البته کوتاهی در حق خود و عدم تحقق خود واقعی نیز اضطراب ایجاد می کند. در برابر هر آری یک نه وجود دارد و انتخاب هرکدام با اجتناب و گذشتن از موارد دیگر همراه است و انسان باید واقعیت محدودیت خود را در برابر هذیان استثنا بودن پذیرا باشد و هیچ کسی فراسوی قوانین طبیعت نیست . برخلاف روانکاوی فروید که علت رفتار فرد را در گذشته جستجو می کند در این روش هرآنچه که رفتار را براساس پدیده های خارج از حیطه مسئولیت فرد مانند محیط یا غرایز توصیف کند در روند درمانی مطلوب نیست. در این روش درمانگر به قبول مسئولیت رفتار فرد توسط خود او، در عین آزادی و محدودیت انسانی کمک می کند. تنهایی: عمیقترین جستجوهای درونی که هایدگر آنها را آشکار سازی می نامد مارا به این شناخت رهنمون می سا��د که فانی هستیم، آزادیم و تنهاییم. برخلاف مرگ و آزادی دلواپسی ازحس تنهایی به طور مستقیم و آشکار در درمان مطرح می شود. تنهایی اگزیستانسیال به جدایی فرد از دنیا می پردازد و فرم معتقد است که تنهایی نخستین خاستگاه اضطراب است. بشر از هیچی و نیستی می هراسد و این نیستی اوج تنهایی اگزیستانسیال است . جدا نشدن و عدم تمایز به معنای رشد نکردن است اما هزینه ی جدایی و رشد تنهایی انسان است. اساسی ترین وظیفه ی بین فردی این است که انسانها در عین جدایی بخشی از هم باشند و انسانی که با تنهایی روبرو شده باشد می تواند رابطه ای عمیق و پرمعنا برقرار کند. هیچ رابطه ای قادر به از بین بردن تنهایی نیست بلکه ما می توانیم در تنهایی همدیگر شریک باشیم . روی آوردن به دیگران برای از بین بردن تنهایی قطعا به شکست می انجامد و رابطه ی حقیقی بین انسانها باید فراتر از این باشد. پوچی: فلسفه اگزیستانسیال می گوید جهان تصادفی است و هر آنچه در آن هست می توانست طور دیگری باشد و معنایی جز آنچه خود فرد می آفریند وجود ندارد. چگونه انسانی که نیازمند معنا است آنرا در جهانی فاقد معنا بیابد؟ در معنای زندگی باور کیهانی و اینکه زندگی الگویی از بالا تعیین شده داشته و هرفرد نقش معینی دارد آرام بخش و دلگرم کننده است . اما در مورد کسانی که به معنای کیهانی معتقد نیستند این موضوع کمک کننده نیست. کامو بی تفاوتی جهان به تنش انسان برای آرمانش را پوچی انسانی می نامد. برخی فعالیت های جایگزین برای معنا دادن به زندگی وجود دارد که از جمله می توان به نوع دوستی، فداکاری برای یک آرمان، خلاقیت و از خود گذشتن اشاره کرد. معنا درمانی رویکرد اصلی فرانکل در درمان است، وی از خودگذشتگی و کمک به دیگران برای یافتن معنا را مطرح نمود. خواست معنا اصل روانکاوی فرانکل است و نزدیک به نود درصد حمعیت عمومی معتقدند که انسانها نیازمند چیزی هستند که به خاطرش زندگی کنند. فرانکل معنای زندگی را به سه دسته تقسیم می کند: 1. مخلوقاتی که انسان به دنیا عرضه می کند 2. آنچه انسان از جهان دریافت می کند. 3. استقامت فرد در برابر رنج و سرنوشتی که در عین آزادی و تنهایی قادر به تغییرش نیست . زندگی اتفاقی است که وجود دارد و ما اتفاقا به درون آن افکنده شده یم و زندگی رازی است که باید آن را زیست. در نهایت این چهار دلهره اگزیستانسیال نقش مهمی در رشد شخصی و حتی ناهنجاری های روانی انسان دارد، مرگ به ما کمک می کند که اضطراب را درک کنیم و همچون تجربه ای مرزی قادر به ایجاد دگرگونی گسترده ای در دیدگاه ماست در ادامه آزادی یاریمان می کند که مسئولیت پذیری، الزام به تغییر و عمل را درک کنیم. تنهایی انسان نقش رابطه را باز می نماید و منجر به ایجاد رابطه ی حقیقی می شود و در نهایت پوچی و بی معنایی جهان مارا به اصل تعهد در برابر یکدیگر معطوف می کند. این چهار دلهره نقش آن در روان انسان و کمک گرفتن از آن در روان درمانی در این کتاب مفصلا بین شده است در واقع نویسنده با استفاده از فلسفه ی اگزیستانسیال به مواردی اشاره کرده است که در درون تمام انسان ها مشترک بود و هیچ فردی با هیچ حال روحی از آن بیگانه نیست و خواندن این کتاب به کشف تعارضات درونی هر فرد و شناخت عمیقتر خود کمک می کند . اگوتین می گوی: کسی در درون من است که بیش از من خودم است پ ن : باید این خود درون را شناخت، پذیرفت و رشد داد.
یک سال شش روز کم، کتاب بزرگ «رواندرمانی اگزیستانسیال» امروز تمام شد. فکر نمیکنم در سال گذشته کسی باشد که با من گپی زده باشد و من نامی از این کتاب بینظیر نبرده باشم. «دکتر اروین د. یالوم»، بعد از تعریف مبتکرانه و قابل فهمی از فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم ، به ترتیب چار دلواپسی غایی بشر را محور اصلی گفتماناش قرار میدهد؛ مرگ آزادی تنهایی پوچی به اندازهٔ فهم و درک خودم از هر چار بحث بهرههای فراوان بردم هر چند ترتیب خوانش «یالوم» را رعایت نکردم. چرا که دغدغههای اگزیستانسیال متفاوتی با نویسنده یا مخاطب آمریکاییاش داشتم. باری امیدوارم در گذر سالها، بارها و بارها به این کتاب رجوع کنم و احتمالن تا مدتها از آن به عنوان تاثیر گذارترین کتاب زندگیام یاد میکنم اما توصیهام برای آنها که احیانن این چار خط سیا کاریِ مرا میخوانند سادهست: «جایی را که نمیخارد، نخارانید.» چار ستاره دادم برای این که قدری پُر گویی داشت و میشد بجای تکرار حرفها چند مثال بیشتر از مراجعه کنندگان واقعی بیاورد.
121217: this book becomes more interesting and convincing as it goes- and this is a long book. for me, the application of existential thought in psychology is most interesting when directed to therapists rather than patients, when clarity, approach, thought, is applied in finding and directing therapy, not to certain pathological cases eg. psychosis but to the point everyday conflicts of searching for meaning, purpose, value in life... such is not an easy process...
i have read of and by many existential thinkers, particularly the ones referred to here, sartre, heidegger, schopenhauer, kierkegaard, so i am conversant in the portrayal of the universe requiring engaged meaning from humans, as in camus, but it is useful to see these thoughts in another, parallel, emotional, psychological realm. this book is long because there are many vignettes, cases, which are used in support of the thesis that in fact human ultimate concerns, of death, freedom, isolation, meaninglessness, are underlying symptomatic psychological problems...
there is more direction to therapists, rather than academic argument, or patient experiences, and this reminds me of the Indic philosophy contention that any philosophy without moral, ethical, pragmatic, application is no philosophy... with eagerness this book seeks to correct this deficit for existentialism, however simplified, and does succeed in such project, as it presents comprehension, action, according to this philosophy, as useful and appropriate, and how this is not transcendental meditation, est, primal scream, or other popularized psychology ways...
the final section, on meaninglessness, is a curious interpretation, more zen than existentialism, but is perhaps offering a place of rest from constantly living 'authentically' or as an individual 'creating meaning', for he does suggest approaching this angst obliquely rather than directly, that is just 'doing' the immediate, accessible, concrete, acts that give you meaning, and when the big question is subsumed in living- the big 'meaning', the moral, ethical, pragmatic, will answer itself... well i like zen as well...
indeed the reason i give this a five is perhaps more in recognition of existentialism being incorporated, the aspiration rather than success of such, for though i have taken psych at u that was years (decades...) ago, and was more convinced the answer to meaning, purpose, value, was in reading another book... well i continue to read a lot, not with the idea of 'solving' the problem of life, but 'living' the experience of life... this book definitely helps...