Jump to ratings and reviews
Rate this book

İnsancıklar

Rate this book
Dostoyevski'nin ilk romanı olan İnsancıklar yayımlandığında büyük övgüyle karşılanmış, edebi bir dehanın habercisi olarak görülmüştü.

İnsancıklar, St. Petersburg'da bir devlet dairesinde çalışan orta yaşlı ve alçak gönüllü kâtip Makar Devuşkin ile uzaktan akrabası, yirmili yaşlarının başında genç bir kadın olan Varvara Dobroselova arasındaki mektuplaşmalardan oluşan bir eserdir. Dostoyevski'nin henüz 24 yaşındayken kaleme aldığı; yoksulluk, dostluk ve sanat sevgisi gibi temalarla örülü bu roman, dönemin eleştirmenlerince adeta göklere çıkarılarak yazarın edebiyat çevrelerine bir yıldız gibi girmesini sağlamış ve çok parlak bir "toplumsal roman" olarak nitelendirilmişti.

"Sahip olduğu ilham perisiyle çatı ve bodrum katlarında yaşayanlara hayat veren genç şairi tebrik ediyorum. Yaldızlı köşklerde yaşayanlara 'yoksullar da insan, onlar da kardeşlerimiz,' diye haykırıyor." - Visarion Belinski

212 pages, Paperback

First published January 1, 1846

Loading interface...
Loading interface...

About the author

Fyodor Dostoevsky

3,689 books58.8k followers
Works, such as the novels Crime and Punishment (1866), The Idiot (1869), and The Brothers Karamazov (1880), of Russian writer Feodor Mikhailovich Dostoyevsky or Dostoevski combine religious mysticism with profound psychological insight.

Very influential writings of Mikhail Mikhailovich Bakhtin included Problems of Dostoyevsky's Works (1929),

Fyodor Mikhailovich Dostoevsky composed short stories, essays, and journals. His literature explores humans in the troubled political, social, and spiritual atmospheres of 19th-century and engages with a variety of philosophies and themes. People most acclaimed his Demons (1872).

Many literary critics rate him of the greatest of world literature and consider multiple highly influential masterpieces. They consider his Notes from Underground of the first existentialist literature. He also well acts as a philosopher and theologian.

(Russian: Фёдор Михайлович Достоевский) (see also Fiodor Dostoïevski)

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
7,687 (23%)
4 stars
12,771 (39%)
3 stars
9,470 (29%)
2 stars
1,984 (6%)
1 star
469 (1%)
Displaying 1 - 30 of 3,162 reviews
Profile Image for فايز Ghazi.
Author 2 books4,578 followers
May 22, 2023
- اولى روايات دوستوفسكي، الذي نقل واقع من يعيش "تحت" الى من يعيش "فوق"!! ففي تلك الحقبة كان القراء بأغلبيتهم الساحقة هم الأغنياء، فالفقراء ما كانوا يملكون ان يأكلوا، فكيف بأن يقرأوا، وهنا عظمة دوستوفسكي في هذه الرواية.

- الرواية اتت عن طريق المراسلات، رسالة برسالة (تقريباً)، وكل رسالة تحمل بعض المتاعب اليومية التي يعانيها الفقراء من فقر وجوع وبرد وسحق ودونية وعبودية واشمئزاز وتسلّط ونميمة وعوز وفوضى و...

- جعل دوستوفسكي من الرجل كهلاً ("عجوز" لا تقال للمذكر وهذه احدى الاخطاء الشائعة للأسف) ومن الفتاة صبيةً ليبتعد عن اي شعور بالحب ويجنح الى المحبة الخالصة النقية التي لا يمكن ان تهبط بالروح الى مقام الجسد، ولتوجيه النظر نحو الفكرة المركزية: الفقر، الفقر والفقر فقط.

- عارض دوستوفسكي "غوغل" وروايته "المعطف" حيث وصف حالة الفقر كحالة انسانية لا تدعو للإستهزاء والإستخفاف بالناس ("ماذا في هذه القصة من خير، ماذا فيها من جمال خارق؟") واظنني الآن ادرك مغزى قوله يوماً:" خرجنا جميعاً من معطف غوغل"!!

- عرّج دوستوفسكي على موضوع الشرف بشكل ممتاز، فالفقر لا يعني فقدان الشرف (الدعارة)، والشرف اهم بكثير من المال (موت صديقه بعد ان حكمت المحكمة ببرائته)، كما عرّج على آفة استهزاء الفقراء ببعضهم.

- بعض السلبيات كانت بالإطالة والإعادة ولعمري لو كان غير دوستوفسكي لما اكملتها...

بعض الإقتباسات الجميلة:

-" ان الدموع عاجزة عن دفع الشقاء"
-" اماه ليتك تستطيعين ان تخرجي من قبرك فتعرفي ما صنعوه بي"
-" في هذه اللحظة افكر فيك مثلاً فيمتلئ قلبي فرحاً"
-" ذلك اننا معشر البشر لا نفعل فعلاً حسناً الا اذا شعرنا بشيئ من الخشية"
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews352 followers
September 23, 2021
Бедные люди = Bednye lyudi = Poor Folk= The Poor People, Fyodor Dostoyevsky

Poor People, sometimes translated as Poor Folk, is the first novel by Fyodor Dostoevsky, written over the span of nine months between 1844 and 1845.

Dostoyevsky was in financial difficulty because of his extravagant lifestyle and his developing gambling addiction; although he had produced some translations of foreign novels, they had little success, and he decided to write a novel of his own to try to raise funds.

Poor Folk is written in the form of letters between the two main characters, Makar Devushkin and Varvara Dobroselova, who are poor second cousins.

The novel showcases the life of poor people, their relationship with rich people, and poverty in general, all common themes of literary naturalism.

A deep but odd friendship develops between them until Dobroselova loses her interest in literature, and later in communicating with Devushkin after a rich widower Mr. Bykov proposes to her. Devushkin, a prototype of the clerk found in many works of naturalistic literature at that time, retains his sentimental characteristics; Dobroselova abandons art, while Devushkin cannot live without literature.

Varvara Dobroselova and Makar Devushkin are second cousins twice-removed and live across from each other on the same street in terrible apartments.

Devushkin's, for example, is merely a portioned-off section of the kitchen, and he lives with several other tenants, such as the Gorshkovs, whose son groans in agonizing hunger almost the entire story.

Devushkin and Dobroselova exchange letters attesting to their terrible living conditions and the former frequently squanders his money on gifts for her.

عنوانها: «بیچارگان»؛ «مردم فقیر»؛ «تیره بختان»؛ «نگونبخت»؛ نویسنده: فئودور داستایوسکی؛ تاریخ نخستین خوانش: ماه نوامیر سال1974میلادی

عنوان: بیچارگان؛ نویسنده: فئودور داستایوسکی؛ مترجم: محمد مجدی؛ تهران، صفیعلیشاه، 1337؛ در 163ص؛ چاپ دیگر مشهد، بوتیمار، 1394، در 275ص؛ شابک 9786004040624؛ موضوع داستانهای نویسندگان روسیه - سده 19م

مترجم: خشایار دیهیمی؛ تهران، نشر نی، 1388؛ در 207ص؛ شابک 9789641850694؛ چاپ چهارم 1392؛

مترجم: نسرین مجیدی؛ تهران، نشر روزگار، چاپ دوم 1392؛ در 144ص؛ شابک 9789643740498؛

عنوان دیگر: مردم فقیر؛ مترجم: کاظم انصاری؛ مشهد، جاودان خرد، چاپ سوم 1387، در 224ص؛ شابک 9789646030213؛

عنوان دیگر: تیره بختان؛ مترجم: کاظم خلخالی؛ تبریز ، تلاش، 1363، در 213ص؛ شابک 9645750989؛

عنوان دیگر نگونبخت؛ مترجم: محمدحسین عباسپور تمیجانی، تهران، عطائی، سال 1346؛

بیچارگان ترجمه‌ های کهنسالتری نیز دارد، «انتشارات گوتنبرگ» کتاب «بیچارگان» را با عنوان «مردم فقیر» در دهه ی شصت هجری خورشیدی با ترجمه‌ ی جناب «کاظم انصاری» منتشر کرد، و در همان سال‌ها «نشر عطایی» همین کتاب را، با ترجمه ‌ی جناب «احسان حدادی» با نام «نگون بخت» به چاپ رساند، در چند سال اخیر نیز دو ترجمه‌ ی دیگر، از این کتاب را، «انتشارات بوتیمار» با ترجمه‌ ی جناب «محمد مجدی» و «نشر نی» با ترجمه ‌ی جناب «خشایار دیهیمی» راهی بازار کرده‌ اند؛

بیچارگان، رمانی کوتاه، و در قالب مکاتبه را، «داستایوسکی»، در زمستان سالهای 45-1844میلادی بنوشته، و سپس آن را بازنویسی کرده است؛ پیش از چاپ، «داستایفسکی» نسخه ی دست‌نویس رمان را، به «گریگاروویچ»، به امانت دادند؛ «گریگاروویچ»، دست‌نویس را، نزد دوستش «نکراسوف» برد؛ هر دو با هم شبانه به خوانش دست‌نویس آغاز کردند، و سپیده‌ دم آنرا به پایان رساندند، و ساعت چهار صبح رفتند «دا��تایفسکی» را بیدار کردند، و برای شاهکاری که آفریده بود، به او تبریک گفتند؛ «نکراسوف» آنرا با این خبر، که «گوگول» تازه‌ ای ظهور کرده‌ است، نزد «بلینسکی» برد، و آن منتقد مشهور، پس از لحظه‌ ای تردید، بر حکم «نکراسوف»، مُهر تایید زد؛ روز بعد «بلینسکی» در دیدار با «داستایفسکی»، فریاد زد «جوان، هیچ می‌دانی چه نوشته‌ ای؟ تو با بیست سال سن، ممکن نیست خودت بدانی»؛ «داستایفسکی»، سی سال بعد، آن صحنه را، شعف‌ انگیزترین لحظه ی دوران حیاتش، خواند؛

چکیده ی داستان: رمان به صورت روایت نامه‌ ای، میان دختری جوان، و مرد مسنّی از خویشاندان دخترک، نگاشته شده است، آن دو در دو مجتمع در کنار هم، زندگی میکنند، و ترجیح میدهند به جای دیدار حضوری با هم، به جهت شایعات همسایگان، به یاری مستخدمه ای، با هم نامه نگاری کنند؛ موضوع داستان، روایت فقر و ناداری است؛ عده ای این رمان را متاثر از داستان «شنل» نوشته ی «نیکولای گوگول» میدانند

نقل از متن: (امروز خاطرات زیادی داشتم؛ اول صبح با سردرد شروع شد؛ برای رهایی از آن در فونتانکا قدم زدم؛ غروب دلگیر و تاریکی بود، می‌دانی این روزها ساعت پنج هوا تاریک می‌شود؛ باران نمی‌بارید، اما مه از باران شدید هم بدتر بود.؛ ابر سیاه آسمان را پوشانده بود؛ مردم با چهره ‌های غریب و افسرده، شتابان از ساحل رودخانه می‌گذشتند؛ در میان آنان دهقانان مست با پاهای برهنه، زنان فنلاندی با بینی‌های پهن و سرهای برهنه، درشکه ‌چی‌ها، انواع کارمندان، شاگرد مغازه ‌ای لاغر و مسلول، با روپوشی روغنی، سرباز قدبلندی که اخراج شده بود، دیده می‌شدند؛ مثل اینکه آن زمان، مخصوص بیرون آمدن چنین افرادی بود؛ کانال هم ارزش تماشا کردن داشت؛ چگونه آن کرجی، آنجا جلوی پل جا گرفته بود؛ زنان روی پل نان عسلی و سیب‌های پوسیده می‌فروختند؛ فونتانکا برای گردش، جای غم ‌انگیز و ناراحت ‌کننده‌ ای نیست.؛ در آنجا سنگ‌های مرطوب، و خانه‌ های بلند دودزده، به چشم می‌خورد؛ زمین و آسمان را مه پوشانده بود، چه غروب تیره و تار و غم‌انگیزی بود.؛ وقتی به سمت گوروخاوایا پیچیدم، هوا کاملا تاریک شده بود، و مردم مشغول روشن کردن چراغ‌های گازی بودند؛ مدتها بود از این خیابان عبور نکرده بودم، اما امروز خیلی زنده بود؛ در آنجا مغازه ‌های کوچک و بزرگ روشن و درخشانی قرار داشت، که پر از اشیاء لوکس و زیبا، و گل‌ها و کلاه‌های روبان‌دار بود؛ انگار همه ی تزئینات را برای نمایش گذاشته بودند؛ واقعا مردانی هستند، که برای همسرانشان، چنین هدایایی خریداری می‌کنند

خیابان ثروتمندی است، و بسیاری از نانوایی‌های آلمانی، در این خیابان هستند؛ حتما مردمان مرفه و ثروتمندی هستند؛ در این خیابان آنقدر کالسکه است، که انسان متحیر می‌شود، چگونه این خیابان می‌تواند وزن آن‌ها را تحمل کند.؛ این کالسکه‌ها با پنجره ‌های براق، روکش‌های ابریشمی و مخملی داخلی، و نوکرهایی که شمشیر و سردوشی دارند، خیلی شیک به نظر می‌رسند.؛ داخل هر یک از کالسکه ‌ها را نگاه می‌کردم، اما نمی‌توانستم بفهمم خانم‌هایی که در آن‌ها نشسته ‌اند کنتس هستند، یا پرنسس.؛ انگار به مجالس رقص، یا مهمانی‌های عصر می‌رفتند؛ همیشه دلم می‌خواست خانم‌های ثروتمند را از نزدیک نگاه کنم.)؛ پایان نقل

دست می­گشایم تا هرسال و امسال نیز، همچون بگذشته ها، خیالم باز هم بال خویش بیاراید، و نیرو بگیرد، و شادمان شود، و امروز را که آخرین روز تابستان است، از درّه ­های کشورم بگذراند؛ در خیالم، اسب­هایِ سرکش پاهایم را، راهوار خواهم کرد، رو به آن سربالائی­هایِ جادوئی باز هم خواهم تاخت، بگذار گرمایِ سینه ­ام در این رویا، با هر بازدم، خنکِای کوهسارِ غمگینِ کشورم را، آتش زند، می­نگارم: ای تابستان، باز هم تو بتاب هر تابستان بر این بستان، سراپرده­ یِ رنگینت را، در گذرگاه­هایِ سرزمینم برافراز، و در زیرِ درختانِ آلوچه، و باغ­هایِ اقاقیایِ آرزو، همچون بگذشته­ ها که می­آرمیدی، بخواب، در زیرِ انبوه­ترین سایه ­سارِ نور در خیالها، چه بسیار که روایتِ عشق و دل­دادگی، در شبها، از پشتِ بام­های خانه هایمان بشنیده ­ای، بازهم بشنو؛ یاد آمدم آن روزها، که مهرشیدت سوار بر گردونه­ یِ خویش، ژرفایِ شرقِ آسمان پیمود، و به نیمروز، تا به این زمینِ آریا خیره گشت، و مردمان را که دید، ایستاد، تا آسمان جامه از آبیِ فیروزه ­نگین بپوشد، تا آنگاه مردمانم را بار دهد، و یکان یکان را درود و سلام گوید، همان­گاه بوده باشد شاید، که مهر، هم چهره­ هایِ گلگونِ ما را دیده، هم حریرِ اندام، و گیسوانِ بالنده یِ سیاهِ دخترانمان را، شادمانه و یواشکی نگریسته البته که به مهر؛ ای تابستان، در کنارِ چشمه ­ساران، و آن درّه ­هایِ پوشیده از سبزه ی این دیار، بار دیگری نیز کاش به یاران و دوستانم فرصت دهید، تا دورِ هم بنشینند و بنشینیم، و آواز «با ما بنشین» را بار دیگر بشنویم، و هم­آوا با هم بخوانیم؛ آنگاه دل خویش گرو می­دهم که اگر شد، در پرده هایِ خیال یا در کناره­ ی آن رودِ زلال، بار دیگر جامه از تن برکنم، و بر رویِ سنگ­ها بگسترم، و به سویِ پاکیِ آبِ چشمه­ ها، به شتاب روان شوم؛ درّه­ های ما، تابستان­ها را برای همین کارهاست که سرفراز می­دانند، و برای همین­هاست که دوست می­دارند؛ خنیاگران، این نت­ها، بر تارهایِ نقره­ گونِ ��ازِ خودساخته، بارها بنواخته ­اند، و می­نوازند هنوز، آن­ها که از تبارِ خیال بلند آوازه ­اند

تاریخ بهنگام رسانی 30/08/1399هجری خورشیدی؛ 31/06/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Ahmed Jaber.
Author 5 books1,712 followers
June 2, 2018


بعد أن أنهيت الكتاب عرفت أن هذه الرواية هي الأولى التي كتبها دوستويفكسي، لكنها رابع ما أقرأه له، بعد كل من الزوج الأبدي، حلم العم، الأبله.

الفقراء، رواية كشف الغطاء عن الشعب، يعود دوستيفكسي بنا إلى القرن التاسع عشر في روسيا، ليظهر لنا صورة شريحة فقيرة مضطهدة عميقة.

موظف عجوز، وفتاة، فقيران صديقان، يتراسلان فيما بينهما ليخبرانا عن قصص يومهم. فالرواية كلها من بدايتها حتى نهايتها هي عبارة عن مجموعة رسائل منه إليها ومنها إليه، تبدأ في شهر أبريل وتنتهي في سبتمبر، خلالها نعيش معهما ظروفهما القاهرة، وكيف يحاولان تأمين لقمة عيشهما.

أود هنا أن أذكر بعضًا مما جاء في الرواية على لسانيهما، عبارات فيها الكثير الكثير من المشاعر المتضاربة:

"شرب الشاي هنا؟ إن جميع المستأجيرن ميسورون، وهو ما قد يخجلني أمامهم. أنا أشربه بسببهم، حفاظًا مني فقط على المظهر العام وعلى اللياقة."

"من أكون؟ أنا غير موجود على الإطلاق"

"إن الفضيلة المدنية الرئيسة هي أن يعرف المرء كيف يكسب مالًا. ألا يكون عالة على أحد، وأنا لست عالة على أي أحد، إن كسرة خبزي هي ملك لي ومن عرق جبيني."

"أنا لا أخشى سوى من مسألة واحدة: القيل والقال"

"أما أن الناس لا تعرف كيف تتصرف في فعل الخير، أو أنها حاذقة في فعل ذلك بكيفية كبيرة، ولا شيء غير تينك الأمرين. ربما أنت لا تعرفين هذا، لذا حان الوقت إذن لتعرفي ذلك. إن جهل الفقراء كبير حيال أمور أخرى، إلا أن معرفتهم بهذا الأمر وافية."

"نحن لا نرتدي المعاطف لأنفسنا، ولا ننتعل الجزمات لذواتنا وحسب، وإنما من أجل الناس، إن حاجتي إلى المعطف والجزمة هي لغاية صوت الشرف والحفاظ على السمعة"

"كي يأتي حقير آخر، وسافل غاية السفالة، ليهينك ويشتمك، لأنه يرتدي ثوباً أنيقاً فحسب"

Profile Image for BookHunter M  ُH  َM  َD.
1,569 reviews4,010 followers
January 5, 2023
إنني أدرك اليوم أن هناك حاجة إليّ. و أنني لا غنى عني. و إنه ليس من الخير أن يحاول الناس ازعاج انسان شريف دون ما داع لذلك. و أن يناكدوه في أمور سخيفة تافهة. فليعدوني فأرا ما داموا وجدوا بيني و بين الفأر شبها. أسلّم لهم بهذا. و لكن للفأر ضرورته أيضا. ان له نفعا في هذا العالم. و قد يُحرص على الفأر أحيانا و قد يعطى مكافآت .. أنا فأر من هذا النوع.
ماكار دييفوشكين يعيش على هامش الحياة. و كذلك صديقته فرفارا اليكسييفنا. أول روايات دوستويفسكي بعد حياة شاقة حافلة بالانكسارات.
إنه لأمر عجيب أن يستطيع امرؤ أن يعيش في هذا العالم دون أن يخطر بباله أن هناك على مقربة منه كتابا يقص فيه قصة حياتنا كلها شاهد عيان! إن أمورا من حياتي كانت خافية عليّ غامضة في نفسي. فإذا هي تظهر لي شيئا بعد شيء منبثقة من ذاكرتي أثناء قراءة هذه القصة. و إذا أنا أراها من جديد. و إذا أنا أفهمها لأول مرة.
كانا يتبادلان الرسائل بصورة شبه يومية. كهل عجوز لا أمل له في أي شيء حتى الحياة نفسها و فتاة يتيمة تعيش يوما بيوم. كانت الرسائل تهون عليهما الحياة. أحيانا كأنهما أب و ابنته و أحيانا أخرى كأنهما عاشقين لولا الشقاء لبثّ كل منهما للأخر اشواقه و لوعته.
كانوا جميعا أولئك التعساء يزعمون أن لي دماغا متحجرا. و كانوا يهزأون بي و يسخرون مني صراحة. حتى صرت أحتقر نفسي بنفسي. كانوا يؤكدون أنني غبي أبله. حتى صدقت أنني كذلك فعلا. فلما ظهرتِ لي. أضأت وجودي كله. و غمرت بالنور حياتي المظلمة القاتمة. صار كل شيء فيّ عندئذٍ مضيئا. قلبي و روحي. و أخذ كل شيء يشع. و فزت بالطمأنينة الداخلية حين أدركت بفضلكِ أنني لست أسوأ من غيري.
كل عذابات النفس الشقية بالفقر و كل المشاعر الطيبة التي يختزنها المرء و يود لو أن له شريكا يبثه إياها تتجلى في تلك الرواية القصيرة من بدايات دوستويفسكي و تجعلنا نتساءل معه عن كيفية الخلاص من تلك الظروف المعقدة.
لماذا أنت شقية هذا الشقاء كله يا فارنكا؟ يا ملاكي الرقيق. أهذه السيدات خير منك؟ أية ميزة لهن عليك؟ أنت طيبة جميلة مثقفة. فلماذا يكون حظك هذا الحظ؟ لماذا تعيش النفوس الطيبة النبيلة في الشقاء و الهجران؟ بينما لا يحتاج غيرها حتى إلى البحث عن السعادة لأن السعادة هي التي تلقي بنفسها بين ذراعيه؟ أعرف يا ماتوشكا أن هذا التفكير شر. أعرف أن هذا التفكير حرام. فهو لبرالية و زندقة و إلحاد. و مع ذلك فإنني أتسائل صادقا باسم الحقيقة المقدسة نفسها: لماذا خلق نساء للسعادة. بقرار من القدر منذ كن في أرحام أمهاتهن. بينما نساء أخريات يرين النور في ملاجئ الأيتام؟
Profile Image for Marcus.
311 reviews322 followers
November 24, 2009
This is a ridiculous book. It is the letters exchanged between a poor old man and a poor young woman who live in the same housing complex but who rarely see each other for the sake of propriety. It's basically something like this:
"Oh Makar this week I lost my job and I'm running out of cash and I'm feeling so sick that I just might die! Whatever shall I do!"

"Oh Varvara, you poor child. Let me, as a father figure, send you some flowers and linens even though I have no money and will probably get drunk this weekend and I am only half a man!"

"Oh Makar, stop sending me things you can't afford. You're so poor and you never come visit me and you have terrible taste in books and when I was a child I was once in love with a boy who died!"

"Oh Varvara, my taste in books isn't that bad. True, I can't write and I have no style and everything I write is so deliberate and forced that it's painful to read, except when I declare my love to you, in those instances where I'm passionate my writing improves slightly. Vavara you know that I like sending you things I can't afford but this week my horrible landlady needs money and I have none, and whatever shall I do! I am a broken man!"

And so on. These two make Myshkin, the "idiot" look like a genius.
Profile Image for sAmAnE.
1,139 reviews119 followers
April 14, 2021
فکر می‌کنم اکثرا این کتاب رو خونده باشید اگر نه! برای غرق شدن در یک دنیای سراسر غم و فقر و هم‌نوایی با آدم‌های فقیر؛ این کتاب بهترین گزینه میتونه باشه. داستان رد و بدل کردن نامه‌هایی از سمت دو شخصیت اصلی کتاب است که در این نامه‌ها روایت زندگی آدم‌های بیچاره و فقیر، اتفاقاتی که برای این دو شخص می‌افتد بیان شده. دختر کوچکی به نام واروارا آلکسییونا و کارمند میان سالی به نام ماکار آلکسییویچ با وصف زندگی پر از رنج خود سعی در کمک کردن و تسلی دادن هم هستند. طفلک دخترک.
قسمت مربوط به پاکروفسکی خیلی برام تاثیرگذار بود به خصوص پاکروفسکی جوان.
.
📖پاکروفسکی دائما به من کتاب قرض می‌داد، کتاب‌ها را می‌خواندم اولش فقط برای آنکه خوابم نبرد، بعد با توجه بیشتر، و بعد با ولع؛ ناگهان چیزهای بسیاری بر من آشکار شد که قبلا نمی‌دانستم یا با آن‌ها آشنا نبودم. فکرهای تازه تأثرات تازه هجومی بی‌وقفه بر دل و ذهنم داشتند و مرا فرا می‌گرفتند. بیشتر مثل خواب دیدن و رؤیا بود، و نجاتم در همین بود.
.
طبق نوشته‌ی پشت جلد داستایفسکی دست‌نوشته‌ی این رمان را در سال ۱۸۴۴ به دوستش می‌دهد و دوستش آن‌را پاکنویسی می‌کند و فردای آن‌روز به داستایفسکی به خاطر نوشتن این رمان تبریک می‌گوید. در آن زمان داستایفسکی بیست سال داشته.
Profile Image for Fernando.
704 reviews1,085 followers
August 21, 2020
“La tristeza alarga el tiempo.” Fiódor Dostoievski, 'La patrona'

La crudeza y la vida difícil del pobre peterburgués es retratada magistralmente en su primer libro por un Dostoievski de tan sólo 25 años.
Escrito en 1845 y en forma epistolar, Dostoievski entabla una tierna relación entre Makar Alekséievich Dévushkin y Várvara Alekséievna Dobrosélov en donde reflejan las duras instancias que atraviesan sus vidas entre la pobreza, el frío, el hambre y las vicisitudes.
El intercambio epistolar parece que lleva ya un tiempo cuando comenzamos a leer el libro. Es comenzado y terminado por Makar Alekséievich, un viejo funcionario del antiguo sistema de Tabla de Rangos impuesto en la Rusia del siglo XIX por el zar Pedro I el Grande, quien organizó todo el sistema burocrático que hacía girar el aparato del estado.
Leer por momentos algunos pasajes es realmente conmovedor, debido a la gran dosis de realismo (un realismo distinto al de un Balzac, por ejemplo) que utiliza Dostoievski. El realismo ruso estaba asociado a una extensión del realismo francés, llamado "Naturalismo", una corriente que encabezada por Emile Zolá se caracterizaba por mostrar el aspecto más sórdido, descarnado y miserable de las clases sociales más bajas, en donde el patetismo de la azarosa e indigente vida que llevan los personajes era detallado con suma crudeza (no se puede utilizar otro término), especialmente en un par de anécdotas narradas por ambos personajes.
Otro punto interesante es que Dostoievski utiliza un recurso propio de su admiración por Cervantes y su Quijote, que se refiere a contar historias individuales dentro de la historia principal que se está desarrollando.
La caracterización de ambos personajes está intrínsecamente relacionada a otros de su misma obra o de otros autores.
El personaje de Makar Aleksiéyevich está conectado con Akaki Akakiévich del cuento "El capote" de Nikólai Gógol, tanto en su modo de pensar como en la apariencia y sus costumbres y modos de vestir, tan pobres y humildes. Makar Aleksiéyevich remarca siempre el estado deplorable de sus botas como el personaje de Gógol centra toda su obsesión en su capote perdido.
Ya había confesado Dostoievski: "Todos descendemos de 'El capote' de Gógol" y creo que el personaje de Makar Aleksiéyevich es en cierto modo un homenaje al de Gógol, inmortalizado en semejante clásico, leído con sumo interés aún hoy en día. Es más, se puede apreciar cierto acercamiento a otros personajes como "Bartleby, el escribiente" de Herman Melville e incluso lejanamente a Grégor Samsa de "La metamorfosis".
Para el caso de Várvara Aleksieyevna, podemos notare Dostoievski desarrollaría largamente como estereotipo para personajes femeninos de sus otras novelas como por ejemplo el de "Nietoschka Nezvánova" o el personaje de Nelly de la novela "Humillados y ofendidos", que, aunque se tratan en ambos casos de niñas, son tal vez lo que más se aproximan a Várvara, por la durísima lucha y sufrimiento a los que están expuestos para avanzar en la vida.
Lo más notable de "Pobre gentes" es que significó un debut formidable Fiódor Dostoievski, quien pudo introducirse en los circuitos literarios de San Petersburgo al ser reconocido instantáneamente por esta novela, algo que iba a cambiar rotundamente en forma opuesta con su segundo libro, "El doble".
Cuenta el mismo Dostoievski que Vissarion Bielinski, el primer crítico literario de la época quedó tan deslumbrado con su historia, que lo llamó "el nuevo Gógol", luego de haber leído el libro durante toda la noche junto al poeta Nikólai Nekrásov y entre los dos le brindaron la posibilidad de darse a conocer en el ambiente de las letras rusas de esa época.
En 1877, Dostoievski, con nostalgia, rememoraba esos días en que ese episodio tan trascendental de su vida de esta manera:
"Recuerdo aquel instante con la mayor claridad. Y nunca he podido olvidarlo. Fue el instante más embriagador de toda mi vida. Cuando se me venía al pensamiento en los presidios de Siberia, se me levantaba nuevamente el espíritu. Aun ahora pienso en él con fruición."
"Pobres gentes" significó para su obra y para la literatura la representación de "la punta del iceberg" de este gran escritor que ahondó en la introspección psicológica de sus personajes como nadie y que supo entender y mostrar a la perfección qué le sucede al ser humano y cómo reacciona éste ante las situaciones más extremas y difíciles que pueda presentarle la vida.
Profile Image for ᴿᵒʸᵃ.
23 reviews
June 6, 2024
نکراسوف زمانی با خواندن نسخه‌ی دستنویسِ رمان بیچارگان، اظهار کرد که گوگول تازه‌ای ظهور کرده است.

حالا که مجموعه ‌داستان‌های نیکلای گوگول را خوانده‌ام، می‌توانم منظور نکراسوف و آن منتقد مشهور؛ بلینسکی را بهتر درك ‌کنم. به واقع آن دو از تأثیرپذیری عمیق داستایفسکیِ بیست ساله و توانایی‌اش در بازآفرینی فضای کلی قصه‌های گوگول به وجد آمده بودند.

فیودور داستایفسکی جوان، حدوداً سه سال پس از انتشار «شنلِ» گوگول، بیچارگان را نوشت (۱۸۴۴). ردّ پای پدرِ نثر روسی (لقبی که بلینسکی به گوگول داده بود) و بالاخص روح حاکم بر داستان شنل، در این اولین رمان او به وضوح دیده و حس می‌شود. حتی فرم اثر که در قالب مکاتبه میان آلکسییویچ و آلکسییونا به نگارش د��آمده، تداعی‌‌ کننده‌ی نامه‌نگاریِ کاوالیوف و گریگوریونا در داستان معروف «دماغ» است و به نوعی یادآورِ ایده‌ی فانتزیِ رد و بدل شدنِ نامه بین دو سگ به نام‌های مجی و فیدله در یادداشت‌های یک دیوانه‌ی گوگول. پیش از آن نیز، طنز و طعنه‌های منحصر به فرد گوگول، لحن رسمی نامه‌نگاری‌های اداری روسیه را در «ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوروویچ» هدف قرار داده بود.

چند نکته بنا بر نظر و تجربه‌ی شخصی
گرچه این کتاب را اقتباسی نه چندان دلنشین و خلاق از سبک بدیع و قریحه‌ی اصیل گوگول می‌دانم، «بیچارگان» می‌تواند مثالی خوب، آموزنده و جالب‌توجه از روند رشد و سیر تحولِ یک نویسنده‌ی بزرگ باشد.

برای شروع داستایفسکی‌خوانی «بیچارگان» را توصیه نمی‌کنم. بزرگی نام داستایفسکی در تصور مخاطبِ ناآشنا و مواجه شدن‌ با ناپختگی‌های اولین تجربه‌ی رمان‌نویسی و بالطبع قضاوت و شکل‌گیری ذهنیت اولیه‌ی ناشی از آن، در همین ابتدای امر می‌تواند ویرانگر بوده و ریزش‌های حاصل از این تخریب، مانع از ادامه‌ی مسیر شود 🙂

با این حال اگر بنا به هر دلیل به خواندن اولین رمان جناب داستایفسکی علاقه‌مند هستید، شنیدن نسخه‌ی صوتی این اثر را پیشنهاد می‌کنم. صدای شیرین و گوش‌نواز مریم محبوب و پیمان قریب پناه از ترجمه‌ی کم‌نظیر خشایار دیهیمی، فضای کسالت‌بار کتاب را تا حدی جبران می‌کند و ثبت رتبه‌ی کمتر از سه ستاره را احتمالاً غیرممکن.
Profile Image for Ahmed Ibrahim.
1,198 reviews1,775 followers
November 24, 2017
"ليست مصاعب المال هي التي تقتلني، وإنما تقتلني هذه الإذلالات، وهذه الهمسات، وهذه الابتسامات وهذه السخريات."

أن يستهل كاتب مشروعه الأدبي بمثل هذه الرواية لهو أمر عظيم.
دوستويفسكي يفعل السهل الممتنع بالمعنى الحرفي، كل رواية يكتبها تكون نابعة من حياته والمآسي التي عاناها، لكنه لا يكتبها على الورق بالشكل المعتاد بل أشعر بأنه يأتي بالشخصيات الواقعية ويضع تحتها الورق ثم يهزها طويلًا حتى تقع كل مشاعرها عليها، وعندما يشعر أنه جردها تمامًا من كل اضطراباتها النفسية يتكرها لحال سبيلها ويتفرغ لترتيب هذه المشاعر، ربما تخيلي هذا به لمحة من السذاجة لكني أرتضيته كتخيل وأشعر بأنه حقيقي تمامًا.

عانى فيودر في صغره من الفقر، وظل يعاني شتى أنواع المصاعب عندما كبر، فنجده في ورايته الأولى الفقراء يصف لنا حال هؤلاء الناس وكيف يشعرون.
الرواية عبارة عن رسائل متبادلة بين عجوز فقير وبنت صغيرة فقيرة، كان العجوز يعول البنت ويحبها كابنته بل أكثر ربما بسبب السن كان الحب ظاهرًا بأنه يحبها كابنته، بدأت الرواية متماسكة لا توحي إليك بمأساة، ثم بالدخول في الرواية تجد شتى الآلام، وفي الرسالة الأطول في هذه الرواية من الرجل للفتاة التي وصف فيها الفتى الصغير تجلّت المعاناة بشكل مؤلم، فيها أخرج الرجل كل آلامه.

هناك نقطة أعيبها على الترجمة، فقد الرجل يردد من البداية في رسائلة بأن أسلوبه ركيك ويعتزر للفتاة، لكن هذا لم يظهر في الترجمة، فلم أجد فرقًا بين رسائل الفتاة ورسائله، بين رسائله الأولى ورسائله الأخيرة الذي قال فيها بأن أسلوبه يتحسن.. ظهر الفرق فقط في أن الرجل نفسه أصبح أكثر بؤسًا وفقرًا فأصبح يتكلم وتفيض نفسه بالحديث، هذا تأثير الفقر وتأثير فيسكي، ولكن الدروبي لم يستطع أن يبرز هذا الفرق.

ليست هذه المرة الأولى الذي أقرأ لفيسكي لكني هذه المرة قد أزمعت قراءة أعماله الكاملة.
Profile Image for Luís.
2,167 reviews977 followers
August 28, 2023
This notable work is Dostoyevsky's first novel, which contains the premises of his talent.
For example, the characters are not alienated from their anguish as the Brothers Karamazov could be.
Here, it is a question of anguish linked to material misery.
A man no longer very young falls in love with an orphaned girl. It did not clearly state the ages, but specific allusions make us understand this difference and point us to their respective eras.
I liked this epistolary exchange in 19th-century Russia and got attached to the two characters.
I also liked the writing that borders on lyricism in this poverty.
Of course, Dostoevsky is a minor in psychology and darkness, but the great Dostoevsky!
Profile Image for Hamed Rahimi.
32 reviews25 followers
May 11, 2018
باید از دو منظر به آثار داستایوسکی نگاه داشت: آثاری که او پیش از رفتن بر “چوبه‌ی اعدام” نگاشته و یا آثاری که پس از آن اتفاق منتشر کرده است. داستایوسکی بیچارگان را «پیش» از متهم شدن به «براندازی حکومت» نوشت؛ اتهامی که غیر مستقیم نگرشش را دچار تحول کرد و باعث خلق شاهکارهای کلاسیک حال حاضر شد. بیچارگان اولین رمان این نویسنده است و دو موضوع مهم برای بررسی دارد. یکی «فرم و سبک نثر» و دیگری «داستان و محتوای اثر». داستان این رمان در قالب فرم #نامه‌نگاری میان دو شخصیت اصلی داستان روایت می‌شود. سبک و کیفیت نثر اثر از ابتدای متن تا انتها یکسان نیست. این موضوعی‌ست که اقای دیهیمی توجه به آن داشته. نویسنده‌ی نامه‌های کتاب دو نفر هستند، مرد فقیر و بیچاره‌ای که کارش رونویسی در یک اداره‌ معمولی است و دیگری دختر بیچاره و یتیمی که پدر و مادرش را از دست و در مضیقه‌ مالی قرار گرفته است. نثر و سبک نامه‌های دختر از اول تا انتها یکسان است، ولی نثر مرد میانسال تا انتها به تدریج بهتر می‌شود و در اخر بصورت ناخوداگاه سبک مختص به خود می‌گیرد، سبکی که دغدغه شخصیت مرد داستان است.
محتوای اثر، همانست که از عنوان می‌آید؛ بیچارگان. توصیف مردمان بیچاره‌ای که پیش از انقلاب روسیه در فقر و ناچیزی دست و پا میزنند. مردمانی که دچار معضلات هویتی هستند و دائم دست به گریبان کمبود ارزش هویتی و عزت نفس‌اند. داستایوسکی ضمن نمایش این فقرِ تراژیک از احساسات میان شخصیت‌هایش می‌گوید، احساستی گرم و صمیمی، شبیه همان علاقه‌ای که در «شب‌های روشن» دیدیم. در این کتاب، داستایوسکی عشق را توام با لذت جنسی نمی‌کند و فاصله‌ی شخصیت‌هایش را از هم نگه می‌دارد. همچنان که علاقه میانشان‌زیباتر و عمیق‌تر از عشق نمودار می‌شود. در واقع داستایوسکی مرز چندانی علاقه و عشق به تعبیر امروز قائل نمی‌شود، و علاقه و عشق میان شخصیت‌هایش را عمیق‌تر و پاک‌تر از تعبیر امروز نمودار می‌کند. در داستان مشکل این مردمان فقیر بیش از هرچه خود را «فقر مالی» نشان می‌دهد، اما در آخر داستایوسکی نشانمان می‌دهد که چطور شخصیت‌هایش به حداقل‌هایی میر‌سند ولی باز هم انچنان که باید کمر راست نمی‌کنند. مشکل این قشر فقدان عزت نفس و بی‌هویتی‌ست. اینکه این قشر چطور زیر نگاه تحقیر آمیز مردم بورژوازی پطرزبورگ له می‌شوند و چطور در آخر باید بخاطر کسب این هویت به احساساتشان پشت کنند و دست از بعضی ارزش‌ها بر می‌دارنذ. داستایوسکی این بار هم بی‌رحمانه- البته کمتر از همیشه- روایتگری کرده تا ما را به قلب داستانش ببرد. در کل کیفور شدم از این کتاب. میتوانم خط‌ها در موردش بنویسم.
Profile Image for B0nnie.
136 reviews49 followers
April 5, 2012
The first works of Dostoyevsky were translations of French fiction. He was translating Eugénie Grandet, and, on an evening stroll, he has "the vision on the Neva".

Да! я могу это сделать!

In his mind he sees two sad and hopeless people that just break his heart. He sat down and wrote Poor Folk, his first novel. He did it in just nine months. And he never quite got out of Balzac's grip: obviously Puskin and Gogol too - but it was the inspiration from Balzac that got him to pick up a pen and write this novel, and he uses those characters and themes again and again.

It's an important work because it is Dostoyevsky's first novel, it is written before he faced the firing squad, it was the beginning of a new type of literature. It is social criticism, psychological realism, and it is ironic. The critics were practically running in the street, his manuscript in hand, yelling "We have a new Gogol!"

The new Gogol was only 25 years old.

dostoyevsky

The Varenka narrative from June 1 - June 11 is incredible, building up to this scene:

It seemed as though he were impervious to the cruel elements as he ran from one side of the hearse to the other—the skirts of his old greatcoat flapping about him like a pair of wings. From every pocket of the garment protruded books, while in his hand he carried a specially large volume, which he hugged closely to his breast. The passers-by uncovered their heads and crossed themselves as the cortege passed, and some of them, having done so, remained staring in amazement at the poor old man. Every now and then a book would slip from one of his pockets and fall into the mud; whereupon somebody, stopping him, would direct his attention to his loss, and he would stop, pick up the book, and again set off in pursuit of the hearse. At the corner of the street he was joined by a ragged old woman; until at length the hearse turned a corner, and became hidden from my eyes.

This book is worth 5 stars for that section alone.

It's interesting that at the time when Dostoyevsky was translating, it wasn't considered so important to exactly adhere to the original, as long as the main idea was gotten across. Now translators try for something closer.

Compare several translations of a sample paragraph from Poor Folk and decide for yourself how successful this is:

1. A gay little child was I—my one idea being ceaselessly to run about the fields and the woods and the garden. No one ever gave me a thought, for my father was always occupied with business affairs, and my mother with her housekeeping. Nor did anyone ever give me any lessons—a circumstance for which I was not sorry. At earliest dawn I would hie me to a pond or a copse, or to a hay or a harvest field, where the sun could warm me, and I could roam wherever I liked, and scratch my hands with bushes, and tear my clothes in pieces. For this I used to get blamed afterwards, but I did not care.
- C.J. Hogarth

2. I was ever such a playful little child; all I ever did was run around the fields, the woods and the orchard, and no one ever paid me the slightest attention. Father was constantly preoccupied with business matters, and my mother took care of the household; no one tried to give me any education, for which I was grateful. I can remember that from the earliest morning onwards I would be running off to the pond, or the wood, or the haymaking, or the reapers - and never mind that the sun was baking down, that I had wandered heaven only knows where away from the village, was covered in scratches from the bushes, and had torn my clothes - I would be given a scolding at home later on, but I did not care.
- David McDuff

3. I was a playful little thing; I used to do nothing but run about the fields, the copses and the gardens, and no one troubled about me. My father was constantly busy about his work, my mother looked after the house; no one taught me anything, for which I was very glad. Sometimes at daybreak I would run away either to the pond or to the copse or to the hayfield or to the reapers - and it did not matter that the sun was baking, that I was running, I did not know where , away from the village, that I was scratched by the bushes, that I tore my dress…. I should be scolded afterwards at home, but I did not care for that.
- Contance Garnett

4. I was a wild little girl who did nothing but scamper about in the woods, fields and pastures, and no one bothered me. Often I was up as dawn, running out to the fishpond or into the woods or far down the meadow to where the mowers were. I never minded the hot sun or going astray far beyond the houseds and buildings or that the bushes scratched me and tor my dress. When I finally came home, I got a scolding, but I didn't care.
- Geir Kjetsaa

The other translators of Poor Folk (also called Poor People) are Hugh Aplin, Lena Milman and David Magarshack. The free Hogarth translation is here and it's the same one as the Kindle edition (I used it for the quotations, but prefer the McDuff or Garnett).
Profile Image for Dalia Nourelden.
630 reviews980 followers
April 25, 2023
الفقراء هى أولى روايات دوستوفيسكى ومنذ قراءتى عن حياة دوستوفيسكى وقراءة رد فعل النقاد والناس عن هذه الرواية فى ذلك الوقت ونجاحها وانا ارغب بشدة فى قراءة هذه الرواية

الرواية كتبت على هيئة رسائل بين الموظف البائس الحزين الفقير طيب القلب وفتاة فقيرة بائسة هى الاخرى فقيرة ومريضة يقصان على بعضهما احداث يومهما ومشاعرهم وبؤسهم .

كعادة دوستوفيسكى يغوص بنا فى المشاعر الانسانية والحزن والبؤس والفقر لاتملك سوى الغوص معهم .فى مشاعرهم .
وبالرغم من حالة الفقر والبؤس والديون التى يعانى منها هذا الموظف الا انه يفعل كل مايستطيع ويبذل كل ما يملك ويستدين ليدخل السعادة فى قلب الفتاة كما يعطى كل مايملك رغم احتياجه الشديد له لجاره الذى يطلب منه ان يقرضه اموال ليستطيع ان يكفل زوجته وابناءه .

١٩ /٢ /٢٠١٨
Profile Image for Magrat Ajostiernos.
656 reviews4,422 followers
August 5, 2018
Como buena amante de las novelas epistolares he disfrutado muchísimo de 'Pobre gente'.
Las cartas entre estos dos enamorados/amigos resultan tan entrañables... Son al fin y al cabo dos personas completamente solas en el mundo que a través de estas cartas se cuentan sus pesares y alegrías reconfortándose mutuamente. Y con ellos conoceremos a muchas otras personas con vidas humildes, personas trabajadoras que viven rodeadas de miseria pero que siempre muestran destellos de alegría y esperanza.
Aunque a veces parece que el autor se dispersa o se excede con el melodrama, creo que es una novela genial de personajes y con la que aprendemos mucho sobre cómo vivía en aquella época toda esta pobre gente...
Profile Image for Maziyar Yf.
651 reviews417 followers
April 16, 2024
بیچارگان یکی از اولین کتابهای داستایوفسکی نویسنده سرشناس و بلند آوازه روس است . او در این کتاب هم مانند آثار دیگرش فضایی تاریک و سرد با طعم فقر و تبعیض را ترسیم کرده و این گونه اعتراض خود را به نظام طبقاتی قرن 19 روسیه تزاری نشان داده است .
قهرمانان داستان او ماکار آلکسییویچ دووشکین ، کارمند میانسال دون پایه ، فقیر و خجالتی و واروارا آلکسییونا دخترجوانی خیاطی ایست که حقوق ناچیزی دریافت می کند . داستایوفسکی داستان خود را در قالب نامه هایی که دووشکین به واروارا نوشته و پاسخ های واروارا به ، جلو می برد . او این گونه خوا��نده را با فقری غیر قابل تحمل ، فقدان عدالت اجتماعی و شکاف عظیم بین طبقات ثروتمند و فقیر در روسیه آشنا کرده و زندگی فاجعه بار اکثریت فقیر را هم به خواننده نشان می دهد .
داستایوفسکی اثرات خُرد کننده فقر را بر چهره مردم روس با مهارت نشان داده ، این اثرات را بیشتر می توان بر رفتار و کردار دووشکین میانسال دید . گرچه بیشتر داستان در آپارتمان های سرد ، محقر و کثیف دو شخصیت اصلی داستان می گذرد اما هر از چند گاهی نویسنده گویی زاویه دید خود را کمی به عقب برده . در نمای بزرگ تری که داستایوفسکی نشان داده ده ها انسان به چشم می خورند که در آن منطقه همانند دووشکین و واروارا زندگی می کنند . به این ترتیب با بسط دادن شرایط زندگی در پیترزبورگ به سایر شهرها و روستا های کوچک و بزرگ ، می توان بیشتر و دقیق تر به ابعاد میلیونی فقر روسها پی برد .
نویسنده شکاف عظیم طبقاتی که به گسل شباهت بیشتری دارد را در مواجهه دووشکین نگون بخت با حضرت اشرف نشان داده ، فقر هم سیمای کارمند میانسال را از بین برده و هم رفتار او را فاقد هر گونه اصالت و شخصیت کرده ، رفتار او چنان حقیرانه است که دل حضرت اشرف به رحم آمده و پول خُردی که در جیب دارد به او می دهد ، غافل از آن که همین پول ناچیز می تواند سرنوشت او راکاملا تغییر دهد .
شاید در چنین شرایطی تنها راه زنده ماندن را باید عشق ورزیدن دانست . شاید اینگونه بتوان اندکی آرامش و حمایت پیدا کردو امیدی ضعیف برای آینده‌ای بهتر در دلشان زنده نگه می‌دارند.
مانند هر اثر هنری، بیچارگان نیز خالی از ایراد نیست . برای نمونه شخصیت‌های داستان، به ویژه دِوُشکین، شخصیتی کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی است و خواننده نمی‌تواند با او همذات ‌پنداری چندانی کند. هم چنین چرخشی که حضرت اشرف در داستان ایجاد کرده را نمی توان چندان باور پذیر دانست . داستان هم که حول محور نامه‌هایی که بین دو شخصیت رد و بدل می‌شود ، می‌چرخد فراز و نشیب‌ چندانی ندارد .
با وجود این ایرادات، بیچارگان را همچنان می توان یک رمان مهم در ادبیات روسیه به حساب آورد . داستایوفسکی کوشیده با ترسیم تصویری قدرتمند از فقر و ظلم در روسیه تزاری و نشان دادن رنج انسانی ، سیمای روسیه تزاری را با ظلم ستم، فقر و فساد بی‌حد و حصرترسیم کند .
Profile Image for Shaghayegh.
155 reviews176 followers
March 9, 2023
[...]بیا زندگی را عوض کنیم، بیا برویم جایی که هرگز از هم جدا نشویم؛ اوهایو؟ جنگل‌های وحشی ماساچوست؟ حتی اگر چشم‌های او چون چشم‌های نزدیک‌بین ماهی کوچک شود و نوک پستان‌هایش ورم کند و ترک بردارد، و دلتای ظریف و زیبای جوان و مخملی‌اش آسیب ببیند و پاره شود، حتی آن موقع از عشق دیدن صورت عزیز و رنگ پریده‌ات دیوانه خواهم شد، از صدای ناب و پرجنجال و جوانت، لولیتای من.[...]

لولیتا از ولادیمیر نابوکوف

[...]نمی‌ گذارم تو بروی! نه! آخر این چیست؟ به چه حقی چنین اتفاقی می‌افتد؟ من هم با تو خواهم آمد؛ من دنبال کالسکه‌ات خواهم دوید، اگر تو مرا با خودت نبری، من آنقدر دنبال کالسکه‌ات خواهم دوید تا از پا بیفتم، یا وقتی که نفس آخر را بکشم.[...] دیگر چه کسی را مامکم خطاب کنم؟ چه کسی را می‌توانم به این اسم محبت آمیز صدا کنم؟ دیگر وقتی رفتی از کجا تو را پیدا کنم فرشته‌ی کوچولوی من؟ من می‌میرم، وارنکا، من حتما می‌میرم؛ قلب من از این بدبختی جان به‌در نمی‌برد![...]

بیچارگان از فئودور داستایفسکی


خب این دو بخشی که انتخاب کردم، چه تفاوتی با هم دارن؟! چرا ناشرای آمریکایی از چاپ لولیتا خودداری کردن و چرا بیچارگان در حدی ازش تعریف و تمجید شد که نکراسوف با این خبر که "گوگول تازه‌ای ظهور کرده" پیش بلینسکی رفت و در آخر با به به و چه چه از اولین اثر داستایفسکی استقبال کردن؟
تفاوت در این هست که نابوکوف شلوار هامبرت رو پایین کشید و سر اصل مطلب رفت اما داستایفسکی حاضر نشد حتی کمربند ماکار رو باز کنه!
البته به داستایفسکی جوان خرده نمی‌گیرم که در اولین اثرش بخواد انقدر صریح و بی‌پرده باشه. فقط خواستم یکی از چیزهای رومخ کتاب رو بگم که فکر نکنم کسی بهش اشاره کرده بود.

ماجرا هم از این قرار بود که واروارای یتیم در همسایگی مرد مسنی به نام ماکار زندگی می‌کرد. ماکار به عنوان کسی که خویشاوندى دوری با دختر داره، بهش کمک مالی میکنه. در حدی که حاضر هست هشتش گرو نهش باشه اما دختر بدبختی نکشه. و برای حرف مردم این دو نفر با نامه جویای احوال هم میشن. اما به نظرم هر خواننده‌ای که منطقی باشه، متوجه میشه این نامه‌ها چیزی بیشتر از یه رابطه معمولی هستن. و حرف مردم اونقدرا هم بی‌راه نیست.
خلاصه که چون با آدم‌های فقیری سر و کار داریم، تو نامه‌ها هم وضعیت فلاکت‌بار رو می‌بینیم. نامه‌ها چیز ناب و خاصی نیستن. صرفا روزمرگی‌های دو‌ آدم نگون‌بخت هست. و خب، اصلا پا از در بذاری بیرون میتونی چنین مکالمه‌هایی رو از زبون رهگذرا بشنوی و به زندگی سگیت ادامه بدی.
در کل جزو آثاری نبود که پیشنهاد کنم برای شروع از فئودورخوانی انتخابش کنی و یا حتما تو برنامه‌ت بگنجونی. صرفا چون دوست دارم همه‌ی آثار ای�� بزرگوار رو بخونم، سمتش رفتم و خب می‌دونستم که نباید انتظار شاهکار رو ازش داشته باشم.
چیز دیگه‌ای که بعدها احساس میکنم باید دوباره بهش رجوع کنم، خوندن آثاری هست که تو کتاب بهشون اشاره کرد و چون نخونده بودمشون، رفرنس رو متوجه نمی‌شدم.
در کل تنها بخش دوست‌داشتنی کتاب، پاکروفسکی بود و بس :)
Profile Image for هَنَـــاءْ.
342 reviews2,511 followers
November 29, 2016
“ضعتُ , ضعتُ بشكلٍ حقيقيّ ! ضعتُ مرةً واحدةً وإلى الأبد , من
غير رجعة !“


-الفقراء/ دوستويفسيكي
-لوحة جيرمي مان





_______



‏الفقراء : العمل الأول لدوستويفسيكي .. "الرواية" الذي جعلته مشهوراً ودفعت به إلى واجهة الأدب الروسي.. ومع أنها بداياته إلا أنها جاءت عميقة برسالتها الإنسانية النبيلة .. لفئة كانت تسكن قلب المجتمع الروسي وتعاني ويلات الفقر المدقع وعذاباته ..


كم هو مؤلم .. أن تكون أساسياتك في الحياة، لا تشكل فرقاً عند من هو غارق في كمالياته ..!!

أن تحاط بالأثرياء والمنعمين الذي يحتقرون رداءك وحالك الرث أمام الألوان الذي تزخر بها حياتهم ..!!


‏فيدور دوستوفيسيكي كاتب الإنسانية الأول ! ولعل روايته هذه نذر البداية المشتعلة لنفس هذا الكاتب .. الذي يكتب بقلمه أشكال معاناة الإنسان وفصولها المجزءة على العناوين المختلفة.


تدور هذه الرواية بالتحديد على موظف كبير في السن يتبادل رسائله مع فتاة شابة يحبها كإبنة له، يشاركها ملامح الشقاء ويشكو لها أرسان الفقر .. يحكي التفاصيل المملة، الكئيبة، وتشاركه كذلك نفس الألم الذي يبوح به ...

لغة الفقر واحدة ... لا يفهمها سوى الفقراء !!



_______



“إني أنام! إنني-أنا الحقير- أنام! إذ يمكن للمرء أيضاً، بدل النوم، من غير حاجة ولا ضرورة، أن يُشغل نفسه بالجلوس إلى مكتبة بكيفية ممتعة، والانهماك في الكتابة.“


‏”إنّ المرء ليشعر بالطمأنينة والرّاحة في المكان الذي أَلِفَ العيش بين أركانه ‏.. ذلك أنه مهما لقي فيه من التعاسة والشقاء، فإنه يشعر فيه مع ذلك بالتوازن والطمأنينة.”


“ على المرء أن يعترف بأنه قد يحدث له أن يعيش في الحياة , وهو لا يعلم بأنّ هناك على مقربة منه , كتاباً يتضمن مجموع تفاصيل حياته , وقد سُلّط عليها الضوء , كتابا يتضمن جميع ما لم ينتبه إليه من قبل هو بالذات , أبداً , وما أن يشرع في قراءة ذلك الكتاب , حتى يأخذ في تذكر الماضي , ويستعيده , ويستوعبه شيئا فشيئا .“








“هل تدرين ما الذي يخنقني حد الموت ؟ إنه ليس المال , وإنما هذه المتاعب الحياتية , التي تصادفني , وجميع تلك الغمزات الساخرة التي تتخذني موضوعا لها , وجميع تلك الكلمات اللاذعة التي أقذف بها من وراء ظهري.“



“كل واحد منا لا يكترث إلا الى أن يحضر لمقر العمل ,أما العمل بالذات فإنه يترك جانبا .! “









Profile Image for Mandana..
77 reviews19 followers
August 10, 2020
شاهکار.
و این کتاب قطعاً از زیر شنلِ گوگول در اومده.


پی‌نوشت:
جایی از کتاب هست که پیرمرد دنبال ارابه‌ی تابوت پسرش زیر بارون می‌دَوه، و کتاب‌های محبوبِ پسرش دائم از جیب‌ها و دستش میفتن. اون تمام چیزیه که من از ادبیات می‌خوام.
Profile Image for Piyangie.
544 reviews653 followers
July 14, 2024
Poor Folk is Fyodor Dostoevsky's debut novel. Written in the epistolary style, this novella promises the potential of the great author he would become.

The story takes the form of correspondence between an old man and a young woman who lives across the street. Through these correspondences, Dostoevsky addresses the pressing issue of the Petersboughers, which is poverty. Dostoevsky's sympathy for the poor and suffering is quite apparent. He goes to great lengths to elucidate the position of the lower working-class families, who could barely cover their basic necessities with their meager salary. The detailed account of the never-ending suffering and the misfortunes of the underprivileged is heartbreaking. You feel their misery and shame. So, although there is not much to the story, the sensitive theme and Dostoevsky's beautiful writing make this debut novel worthy of reader attention.

Many debut novels betray the fact that they were the first product of the author. But it is not so here, not with Dostoevsky. Even in his first novel, Dostoevsky has maintained a high level of proficiency for a first-timer. That proves that he had the potential to become a grandmaster in classical literature from the beginning. Of course, Dostoevsky is one of my favourite classical authors, but this assessment is by no means biased. If you think I'm, read it and judge for yourselves.

As always, I was touched by the human sympathy and compassion of the author. Dostoevsky was a humane author, who wrote about the real nature of human psychology and human suffering. His works do not make you gay and happy. Rather, Dostoevsky wrote about the reality of human nature with much feeling forcing on the public the necessity of understanding and accepting the true position of human nature. If you look carefully, his loyalty to this theme is quite obvious throughout his work. But it amazes me that Dostoevsky, whose true motive for writing this novella was to extricate himself from financial difficulties that had arisen out of his gambling addiction, touched on this deeply sensitive theme in his debut. It had the necessary effect Dostoevsky expected; that is, the novella became a commercial success. But to risk a not too interesting storyline to bring about all his philosophy on human nature is something I consider extremely bold for a man who wrote it to make money.

More of my reviews can be found at http://piyangiejay.com/
Profile Image for Navid Rashidian.
35 reviews89 followers
March 18, 2019
در لابی هتلی نشسته بودم و این کتاب را می‌خواندم. فکر کنم خواهرم بود که بهم گفت محمدرضا گلزار آنجاست. ناخودآگاه سرم را بالا بردم، گلزار را دیدم و به ادامه‌ی خواندن مشغول شدم. بابت آن یک لحظه ترجیح گلزار به کتاب، از روح داستایفسکی طلب بخشش دارم.
Profile Image for Mohammed.
489 reviews672 followers
September 21, 2020
أثناء مسيرته التي بدأها بالفقراء وختمها بالأشقاء، كان قلم دوستويفسكي مشغولاً بالمواضيع التالية:
1- معاناة المعدمين وكيف يؤثر الفقر على كرامة الإنسان ونظرته لنفسه.
2- الصراع النفسي المصاحب لحالات معينة مثل إدمان الخمر والقمار والتعرض للفشل أو الإقصاء.
3- الحيرة الوجودية وتساؤلات عن الخير والشر وعن الله وفطرة الإنسان.

كما هو واضح من عنوان هذه الرواية، فهي تضع حياة الفقر تحت المجهر، ذلك النوع من الفاقة الذي يجعل الإنسان كسير الجناح يخشى من يومه قبل غده ومن نظرات الناس قبل كلماتهم. الفقر مأساة بحد ذاتها فكيف إذا كان المصاب به روحاً حساسة لا تكف عن التأمل ومداعبة الأحلام.

يجري السرد على شكل مراسلات بين الشخصيتيّن الرئيستيّن، ماكار الأربعيني وفارافار الشابة المرتبطان ببعضهما بقرابة بعيدة والعالقان في شبكة الفقر. نرى لمحات من العبقرية الدوستويفسكية وبذور أفكاره التي تبلورت لاحقاً في روايات مثل الجريمة والعقاب والمقامر.

لاحظت أنني لم أعرف مافيه الكفاية عن ماضي ماكار، كما اختل إيقاع السرد في مواضع قليلة من الرواية. ومع ذلك تبقى الروح الدوستويفسكية ترفرف بين الأسطر، تدور في فلك الإنسان ناعية آلامه الجسيمة ومحتفية بأفراحه الصغيرة.
Profile Image for Peiman.
552 reviews153 followers
July 12, 2024
بیچارگان یا مردمان فرودست یکی از اولین (شاید هم اولین مطمئن نیستم) رمان های داستایوفسکی هست. کتاب تشکیل شده از نامه‌های رد و بدل شده بین یک مرد و دختری که عاشقش شده هرچند جای دخترشه از نظر سنی. نامه ها شامل شرح زندگی گذشته (نه کامل) و حال و اتفاقاتی که می‌افته هست و فقر و بیچارگی که دو طرف درگیرش هستند و حتی بیچارگی همسایه ها و اطرافیان. اگه کتاب رو به چهار قسمت تقسیم کنیم قسمت اول کمی کسالت بار و خسته کننده هست، بعد کمی بهتر میشه و در نهایت با تلخی تمام میشه.ه
به نظر من یک کتاب معمولی هست برای زمان حاضر‌.ه
Profile Image for Alireza.
170 reviews1 follower
November 7, 2015
داستایفسکی نویسنده محبوب من است. نابغه ای است که دیگر تکرار نمی شود. بیچارگان، اولین رمان اوست که فرم روایت آن نامه نگاری است. مهمترین ویژگی آثار نویسندگان بزرگ یکدستی نگاه و ذهنیت آنها در همه آثارشان است. از این نظر بیچارگان، همان جنایت و مکافات است. همان برادران کارامازوف است. با روایتی دیگر.
Profile Image for Mohammed Orabi.
207 reviews623 followers
March 3, 2017

احببت اعتماد دوستويفسكي على الرسائل المتبادلة بين بطلى الرواية واختياره لهم ايضا .. عجوز هرم يفقد الثقة في كل من حوله ويرتاب في تصرفات كل المقربين اليه .. وفتاة يافعة صغيرة فقدت يد العون واصبحت تعيش وحيدة في الحياة .. جمعهم الفقر الذي لا يميز بين عجوز وفتاة فهربوا الى الرسائل ليشكوا كل منهما همه للاخر حتى اصبحا صديقين مقربين يسعيان فى اسعاد بعضهم البعض من خلال اشياء صغيرة كحلوى او قطعة ملابس بسيطة مصممة يدويا .. لكن ومع تقدمي في الرواية بدء يختفي هذا الاعجاب ويحل محله التفكير في الرواية والعمل الادبي بشكل كلي .. رايتها مفككة بعض الشيء وان لم تغب عنها فلسفة دوستويفسكي المعروفة عنه ، ولا اعلم هل لو كانت اكبر حجما من ذلك هل كنت استطيع اكملها ام لا ..
Profile Image for Robert Khorsand.
354 reviews286 followers
September 21, 2021
وقتی تو بروی من دیگر کی را دارم؟
من نامه‌هایم را به چه کسی بنویسم؟
خیلی غم‌انگیز است که آدم از روز بعدش یا حتی یک ساعت بعدش خبر ندارد... آدم می‌تواند همینطور بمیرد، بی‌هیچ دلیلی...



گفتار اندر معرفی بیچارگان
بیچارگان رمانی‌ست کوتاه به قلمِ داستایفسکیِ بیست و اندی ساله که از ابتدا تا انتهایش مربوط می‌شود به متن نامه‌‌نگاری دو شخص به نام‌های «ماکار آلکسییویچ» و «واروارا آلکسییونا».
صبر کنید، شاید وقتی به کتاب‌فروشی می‌روید و این کتاب را ورق می‌زنید و کمی از آن می‌خوانید، به خود بگویید این دیگر چیست؟ اما برای خواندن و درک این کتاب باید هم صبر داشت و هم شناخت خوبی نسبت به فقر و بدبختی داشت.
به فرموده‌ی نیچه: کسانی‌که در نور روز زندگی می‌کنند سیاهی شب را نمی‌توانند درک کنند، پس شخصی که بدبختی و تنگ‌دستی را تجربه نکرده قطعا این کتاب را ۲۰۷ صفحه اراجیف توصیف خواهد کرد.
این کتاب نامه‌نگاری میان دو نفر است اما هر چه که پیش می‌رویم نویسنده با خلاقیت و نبوغ ذاتی خود، شخصیت‌های فرعی را وارد داستان می‌کند و به داستان شاخ و برگ می‌دهد، اعتراف می‌کنم در ابتدا کمی با بی‌حوصلگی کتاب را می‌خواندم اما هرچه که جلوتر رفتم داستان برایم مهیج‌تر گشت و تا انتها مرا همراه خود کشید.

گفتار اندر داستان بیچارگان
ماکار آلکسییویچ، کارمندی مسنی است که در خانه‌ی یک پیرزن خرفت مستاجر است، پول اندکی در می‌آورد و به شکلی که در کتاب می‌خوانیم هشتش همیشه گرو نهش است و در قسمتی از داستان هم مفلس می‌شود.
واروارا آلکسییونا، دختری جوان که پدری ندارد و مادرش را نیز از دست داده و در همسایگیِ ماکار آلکسییویچ مستاجر است و خرج یومیه‌ي خود را با کارهای جزئی هم‌چون گلدوزی و پینه‌دوزی به همراه کمکی که از همسایه‌اش می‌گیرد سپران عمر می‌کند تا اینکه... .

کمک‌های ماکار آلکسییویچ به واروارا آلکسییونا و تنهاییِ آنان باعث به وجود آمدن نوعی رابطه بین آن‌ها می‌گردد، رابطه‌ای که در بخش‌های مختلف کتاب دست‌خوش فراز و فرودهای بسیاری می‌گردد که این فراز و فرودها را طبیعتا باید به نام زندگی‌ نوشت.

داستان کتاب سرراست است، گاهی انقدر سرراست که با خود می‌گویید اجازه بده از روی چند سطر بگذرم، بله من نیز به شما قول می‌دهم جز در برخی نقاط هیچ اتفاق خاصی رخ نخواهد داد، اتفا��ا یکی از هنرهای خواننده‌ی کتاب‌های کلاسیک این است که هنر این را داشته باشد که در جاهایی از برخی سطرها گذر کند اما من نیازی به آن ندیدم و خواندم و خواندم و از خواندنش لذت بردم و گاهی هم شدیدا به فکر فرو رفتم...

در قسمتی از کتاب، داستایفسکی جوان نوشته است:
"نامه چیز خوبی است، نامه‌ها از بار یکنواختیِ زندگی کم می‌کنند."
جمله‌ی فوق من را برد به دوران کودکی، زمانیکه کنار پدر و مادرم می‌نشستم و نامه نوشتن‌هایشان را تماشا می‌کردم و همیشه دوست داشتم زمانی برسد که خود بتوانم نامه بنویسم، یادش بخیر!

نقل‌قول نامه
"ما آدم‌هایی که اینهمه با مراقبت و زحمت زندگ�� می‌کنیم باید به شادیِ معصومانه و بی‌خیالیِ پرندگان آسمان غبطه بخوریم."

"نامه چیز خوبی است، نامه‌ها از بار یکنواختیِ زندگی کم می‌کنند."

"گاهی هم پیش می‌اید که مهار احساسات آدم از دستش خارج می‌شود و مزخرفاتی می‌نویسد. علتش هیچ‌چیز نیست مگر این گرمای افراطی و احمقانه‌ی دل آدم."

"بدبختی یک بیماری واگیردار است. آدم‌های بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند تا بدبختی‌شان به هم سرایت نکند و بیشتر نشود."

"بعضی وقت‌ها لحظاتی پیش می‌آید که خوشحال می‌شوم تنها بمانم، تنها بمانم و در غم خودم فرو بروم، در افسردگی‌ام، بی‌آنکه احساسم را با کسی قسمت کنم و چنین لحظاتی حالا هرچه بیشتر به سراغم می‌آید."

"من حتی نمی‌دانم چه دارم می‌نویسم، من اصلا نمی‌دانم، هیچ از آن نمی‌دانم، حتی دوباره نمی‌خوانمش، هیچوقت سبکم را اصلاح نمی‌کنم، من می‌نویسم فقط برای آنکه نوشته باشم، فقط برای آنکه هرقدر بیشتر به تو بنویسم..."

کارنامه
وقتی پیش‌ از این کتاب «قمارباز، جنایت و مکافات، برادران کارامازوف، شب‌های روشن، همزاد و ابله» را از داستایفسکی خوانده‌ام، به هیچ‌وجه نمی‌توانم به پنج یا چهارستاره حتی فکر کنم، از طرفی آن‌قدر خوب بود که بدون هرگونه حرف و سخن اضافه سه ستاره‌ی باقی‌مانده را برایش منظور کنم، ضمنا ترجمه‌ی کتاب هم بی‌نقص بود.

سی‌ام شهریورماه یک‌هزار و چهارصد
Profile Image for ياسمين ثابت.
Author 7 books3,237 followers
December 13, 2015


هنالك شئ غامض في كتابات ديستوفسكي
حين تقرا الكلمة الاولى من اول صفحة لاي كتاب له
تشعر انك في عالم حقيقي جدا
مهما كانت فكرة الرواية خيالية

تشعر انك في عالم دافئ
مهما كانت تفاصيل الرواية قاسية وغير انسانية

تشعر انك تستمع الى اشخاص تعرفهم
حتى لو كانوا روسيين عاشوا قبل ان تولد بقرون

شئ ما في اصابع هذا الرجل تجعلني حين اقرا له اشعر بالراحة والصدق
اشعر انه مهما كتب ساقرا وسيعجبني

رواية االفقراء ربما كان الاسم لا يعبر بشكل مباشر عن محتوى الرواية خصوصا حين تبدا في قراءتها فتجد انها عبارة عن رسائل بين شخصين
وكم اعشق هذا النوع من الكتب
حيث لا سرد فيه ويصير الكاتب محاصرا فقط بالكلمات التي تكتبها شخصياته وغير قادر على وضع اي نوع من انواع السرد
الرسائل ترسم لك الخطوط بشكل بطئ نوعا ثم تنتقل بك الى الالوان وشيئا فشيئا تتضح لك رؤية الصورة الكاملة
صورة هؤلاء الفقراء

رواية بسيطة عميقة تشبه الهمس
احببتها



Profile Image for Batool khalaf.
37 reviews46 followers
April 12, 2017
اكتشفت بعدما اقتنيت هذه الرواية انها العمل الأول لدوستويفسكي .. لأول مرة اقرأ له وأتعرف على الادب الروسي.. ولن تكون الأخيرة كما اعتقد .. رواية جميلة بقدر ما فيها من معاناة وألم .. تجذبني دائما النهاية السعيدة او - المرضية - الى حد ما ..

*اقتباس*
" إن الذكريات ، سواء أكانت ممتعة ام مؤلمة ، لتتسبب للمرء دائما في المعاناة ؛ هذا على الأقل هو الانطباع ، الذي اشعر به . لكن ، ثمة كذلك بعض العذوبة التي يشعر بها المرء في تلك المعاناة ؛ وحين ينوء القلب تحت ثقل التعاسة ، أو المرض ، او الحزن ، فإن تلك الذكريات سرعان ما تنعشه ، وتحييه من جديد ، مثلها كمثل الزهرة الصغيرة المسكينة ، التي تنتعش ،وتحيا مرة أخرى ، بفضل قطرات الندى التي تسقط فوقها ذات مساء رطب ، بعد نهار حارق يبّستها فيه اشعة الشمس " !
- مدهش-
Displaying 1 - 30 of 3,162 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.