Jump to ratings and reviews
Rate this book

Rhinocéros

Rate this book
"Tous les chats sont mortels. Socrate est mortel. Donc Socrate est un chat." Tout langage stéréotypé devient aberrant. C'est ce que Ionesco démontre dans Rhinocéros, pièce qui a tout d'abord vu le jour sous la forme d'une nouvelle. Partisan d'un théâtre total, il porte l'absurde à son paroxysme en l'incarnant matériellement. Allégorie des idéologies de masse, le rhinocéros, cruel et dévastateur, ne se déplace qu'en groupe et gagne du terrain à une vitesse vertigineuse. Seul et sans trop savoir pourquoi, Bérenger résiste à la mutation. Il résiste pour notre plus grande délectation, car sa lutte désespérée donne lieu à des caricatures savoureuses, à des variations de tons et de genres audacieuses et anticonformistes. La sclérose intellectuelle, l'incommunicabilité et la perversion du langage engendrent des situations tellement tragiques qu'elles en deviennent comiques, tellement grotesques qu'elles ne peuvent être que dramatiques. On a dit du théâtre de Ionesco qu'il était engagé ; il l'est, en faveur de l'individu, menacé de marginalisation quand, malgré ses faiblesses, il parvient à résister aux tentations avilissantes qu'il a lui-même fait naître.`

246 pages, Paperback

First published January 1, 1959

Loading interface...
Loading interface...

About the author

Eugène Ionesco

424 books897 followers
Eugène Ionesco, born Eugen Ionescu, was a Romanian playwright and dramatist; one of the foremost playwrights of the Theatre of the Absurd. Beyond ridiculing the most banal situations, Ionesco's plays depict in a tangible way the solitude and insignificance of human existence.

Excerpted from Wikipedia.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
4,991 (28%)
4 stars
6,615 (37%)
3 stars
4,212 (24%)
2 stars
1,171 (6%)
1 star
457 (2%)
Displaying 1 - 30 of 898 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews342 followers
October 7, 2021
Rhinocéros = Rhinoceros, Eugène Ionesco

Rhinoceros is a play by Eugène Ionesco, written in 1959.

The play was included in Martin Esslin's study of post-war avant-garde drama, The Theatre of the Absurd, although scholars have also rejected this label as too interpretatively narrow.

Over the course of three acts, the inhabitants of a small, provincial French town turn into rhinoceroses; ultimately the only human who does not succumb to this mass metamorphosis is the central character, Bérenger, a flustered every-man figure who is initially criticized in the play for his drinking, tardiness, and slovenly lifestyle and then, later, for his increasing paranoia and obsession with the rhinoceroses.

The play is often read as a response and criticism to the sudden upsurge of Fascism and Nazism during the events preceding World War II, and explores the themes of conformity, culture, fascism, responsibility, logic, mass movements, mob mentality, philosophy and morality.

تاریخ نخستین خوانش: بیست و نهم ماه اکتبر سال 2012میلادی

عنوان: کرگدن : نمایشنامه در سه پرده و چهار مجلس؛ نویسنده: اوژن یونسکو؛ مترجم: جلال آل احمد؛ تهران، جوانه، 1345، در 256ص؛ موضوع نمایشنامه ها نویسندگان رومانی تبار فرانسه - سده 20م

مترجمهای دیگر «کرگدن» خانمها و آقایان: پری صابری؛ سحر داوری؛ منیره اکبرپوران؛ محمد حیاتی؛ مدیا کاشیگر؛ خشایار معتمد؛ احمد کامیابی هستند؛

نمایشنامه «گرگدن‌» در کنار «در انتظار گودو»ی «ساموئل بکت»، شاخص‌ترین نمونه‌ های تئاتر «آبسورد» به شمار است؛ منتقدان، این نوع از تئاتر را، هنر نمایش در سده ی بیستم میلادی می‌دانند؛ «هنری» که قواعد تئاتر کلاسیک را، که از زمان «ارسطو» تا پایان سده نوزدهم میلادی، حاکم بلامنازع صحنه ها بوده، چنان کنار گذاشته، که گاه برخی آن را «ضد تئاتر» خوانده اند؛ تئاتر «آبسورد» با کنار گذاشتن قالب‌های پذیرفته شده، در واقع فکر و فلسفه ی دنیای مدرن را به چالش می‌کشد، و بیهودگی، و بی معنایی موقعیت انسان مدرن را آشکار می‌کند، جنبه های آرمانی و حماسی نمایش‌های کلاسیک را کنار می‌گذارد، تا نمایشگر پریشانی و بی‌معنایی برخی از موقعیت‌های انسان امروزین باشد؛

این تئاتر از کنار هم قرارگرفتن گفتارها، و رفتارهایی شکل می‌گیرد، که ظاهرا هیچ ارتباط منطقی با یکدیگر ندارند؛ در نمونه ها هیچ موقعیت، یا پیامی به شیوه ی گذشته، و در توالی مرسوم صحنه های نمایش‌های کلاسیک، بازگو نمی‌شود، بلکه چیز دیگری که واقعیت انسان مدرن فرض شده، به نمایش درمیآید؛ صحنه ها بدون هیچ ارتباط منطقی ظاهری، کنار هم قرار می‌گیرند، تا جلوه ای از بی معنایی، و سطحی بودن زندگی باشند؛ «اوژن یونسکو» زمانی در توضیح نگاه خود به جهان گفته بودند: «آبسورد چیزی ست که هدفی پیش رو ندارد...؛ انسانی که ریشه های اعتقاد، اساطیر و باورهایش گسسته شده، از دست رفته و تمام اعمالش بی معنا، آبسورد و بی‌فایده است.»؛

اوژن یونسکو روشنفکری چپگرا بودند، ایشان در آثارشان با نگاهی انتقادی، به مسائل اجتماعی و سیاسی زمانه ی خود پرداخته اند؛ ظاهرا آثار هیچ نمایشنامه نویس «فرانسوی زبان» دیگری، به اندازه ی آثار «یونسکو»، در جهان بر صحنه نرفته است؛ افسردگی سال‌های آخر عمر، و تلخی مضامینی که «یونسکو» در آثارشان به نمایش می‌گذارند، هیچ کدام باعث نمی‌شود، که نمایشنامه های ایشان از شوخ طبعی، و سرزندگی کم بهره باشند

عنوانهای مهم‌ترین نمایش‌نامه های ایشان: «درس 1951میلادی»، «صندلی‌ها (1952میلادی)»، «آمده، یا، چگونه می‌توان از شرش خلاص شد (1954میلادی)»، «مستأجر جدید (1957میلادی)»، «کرگدن‌ (1960میلادی)»، «شاه می‌میرد (1962میلادی)»، «تشنگی و گرسنگی (1966میلادی)» و «مکبت 1972میلادی» هستند

تاریخ بهنگام رسانی 11/08/1399هجری خورشیدی؛ 14/07/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Lisa.
1,087 reviews3,310 followers
November 20, 2017
One of the best plays ever on the individual human's stand against mass propaganda and oppressive societies! Do we have another outbreak of Rhinoceritis coming in the world?

I read Rhinoceros in French many years ago and had a vague memory of being moved by it. As I reread it in English to reflect on whether or not it could be used for a teaching unit on totalitarian societies, I was completely shaken by the horrific message. Fighting conformity and the pressure of the supposedly "inevitable" is shockingly familiar to me, and I don't have to refer to the political nightmares of the 20th century to see the main character's dilemma.

Bérenger witnesses the sudden transformation of a human into a rhinoceros. In the beginning, everybody is shocked by it, and people try to find rational explanations for individuals' failure to stay human. But the rhinoceros metamorphosis gets more and more common, and affects people who are educated, well-behaved, and express common sense in their daily life. How can this be explained? In the end, the pressure to transform into a brutal animal, following instincts rather than critical thinking, is so strong, Bérenger finds himself completely alone in his resistance. Even the perception of beauty and ugliness has changed, and he exclaims:

"Ce sont eux qui sont beaux. J'ai eu tort! Oh! Comme je voudrais être comme eux. Je n'ai pas de corne, hélas! Que c'est laid, un front plat!"

In his frustration, he yells:

"Malheur à celui qui veut conserver sa originalité!"

But then he resigns himself to his identity, different from all others, and accepts the consequence of his humanity. His choice, in the end, to stay human no matter what, is the bravest - and loneliest - act imaginable.

"Contre tout le monde, je me défendrai! Je suis le dernier homme, je le resterai jusqu'au bout! je ne capitule pas!"

Great read! Hard to digest.
Profile Image for Agir(آگِر).
437 reviews595 followers
September 19, 2016
کمدی وحشت آور است
کمدی دردناک است
من می نویسم تا جوابی به خود داده باشم
کی هستیم و چرا هستیم؟


description

کرگدن دومین نمایشنامه ای است که از اوژن یونسکو می خونم. همانند دیگر اثرش "آوازخوان طاس" به «هویت»ِ انسان امروزی می پردازد، اما اینبار به گونه ای وسیع تر: اصالت درونی انسان در تقابل با بی هویتی که در جامعه‌ی مدرن شاهد آن هستیم
در دنیای شهری و ماشینی ما، انسان زیر نقاب شغل گم می شود. به یک نویسنده یا طبیب یا هرکس دیگر، برای همیشه برچسب بخصوصی زده می شود. حتی در رختخواب

:چگونگی انتخاب

ما در جامعه ای زندگی می کنیم که در بیشتر موارد ناچار از همرنگ شدن هستیم. در نتیجه این سوال ها پیش می آید که جامعه چه تاثیری بر اختیار ما دارد؟ خویشتن ما، در تصمیم های ما چقدر نقش دارد؟ و انسان در انتخاب هایش چقدر آزاد است؟

...اوژن یونسکو: بهتر است آدم بد فکر کند، غلط فکر کند
!پری صابری: ولی خودش فکر کند
اوژن یونسکو: بله، خودش فکر کند! خودش باشد به همین دلیل انسان به خلوت نیاز دارد. به این دلیل مرام اشتراکی مانع این خلوت می شود. عجبا که هر فردی مرکز دنیاست. پدیده ای اسرارآمیز. در حدود سه میلیارد بشر روی کره ی زمین زندگی می کند. ولی هر فرد فرد ِ ما به تنهایی با دلهره های اساسی دست و پنجه نرم می کنیم: دلهره ی مردن، دلهره ی زیستن

در یکی از پرده های نمایش، نویسنده از خودش نام می برد که بیشتر مردم برای تماشای نمایشنامه هایش می روند. و دوستان خود را تشویق می کنند که به دیدن آن بروند. او این مردم را مورد تمسخر قرار می دهد که فقط بخاطر پیروی از مُد نمایشنامه‌هایش را می بینند

یونسکو بر این عقیده است که نظام اجتماعی، اجتماع را تبدیل کرده به هیولا
انسان ها در چنین جامعه ای بی هویت اند و این واقعا وحشتناک است. همین تفکر گله ای و عدم فرد گرایی بود که باعث شد بیشتر مردم آلمان به تقلید از یکدیگر نازی شوند و همراه با هیتلر به کشتار میلیونها انسان دست بزنند

description


:کرگدن شدن یا انسان ماندن

description

برانژه شخصیت اصلی داستان، انسانی است که هویت اش برایش مهم است و حتی پیش از آنکه سروکله کرگدن ها پیدا شود، جامعه را با خود بیگانه می بیند و نمی تواند مانند بقیه به آن عادت کند

برانژه: من آنقدرام مشروب دوست ندارم. با وجود این اگه نخورم حالم سرجا نیست. درست مثل اینکه ترسیده باشم. اونوقت هی الکل می خورم که دیگه نترسم
ژان: از چی میترسی؟
برانژه: خودمم درست نمی دونم. یه نوع دلهره ایه که توصیفش مشکله. من خودمو تو زندگی ناراحت حس می کنم، بین مردم. اونوقت یه گیلاس مشروب می خورم. آرومم می کنه. اعصابو راحت می کنه، اون وقت فراموش می کنم

او دوباره به اصالتش پایبند می ماند زمانی که همه جامعه کرگدن می شوند. چون به سادگی می داند انسانی که کرگدن می شود به هزاران سال تمدن پشت پا می زند و به خوی حیوانی و اولیه خود بر می گردد به غریزه

برانژه: تو اصلا حساب اختلاف طرز تفکر را کرده ای؟
ژان: خیال می کنی طرز فکر ما بهتره؟
برانژه: هرچی باشه ما ملاک های اخلاقی خودمونو داریم که به نظر من با اخلاق حیوونات کاملا مغایره
ژان: اخلاق. خیال کردی. اخلاقو بذار در کوزه آبشو بخور. دیگه اخلاق کفرمو در آورده
برانژه: حالا اخلاق بره چی جاش بیاد؟
طبیعت. طبیعت؟

ژان: طبیعت قوانین خودشو داره. اخلاق ضد طبیعته
برانژه: اگر درست فهمیده باشم تو می خوای به جای ملاک های اخلاقی قوانین جنگلو رواج بدی
ژان: من تو این جنگل زندگی می کنم. زندگی. ما باید شالوده ی زندگی مونو از نو بریزیم. باید برگردیم به همون خلوص اولیه
برانژه: د ِ آخه یک کمی فکر کن. تو می دونی ما یک فلسفه ای داریم که این حیوونات ندارن. قرن ها تمدن بشری اونو ساخته

یونسکو بطرزی جالب نشان می دهد اگر بگوییم کرگدن شدن طبیعی است پس مرگ هم طبیعی است. یعنی وقتی بخاطر طبیعی بودن کرگدن را انتخاب میکنیم پس باید بجای زندگی هم مرگ را برگزید

برانژه: پس به نظر تو این قضیه طبیعیه؟
دودار: آخه از کرگدن طبیعی تر چی هست؟


برانژه: زندگی کردن یه چیز غیر طبیعیه
ژان: برعکس، خیلی هم طبیعیه. دلیلش اینکه همه ی مردم زندگی میکنن
برانژه: مرده ها خیلی بیشتر از زنده ها هستند. تعدادشونم روز به رو.ز زیادتر میشه. زنده ها کمند


او نه سواد آنچنانی دارد و نه کتاب خوانده است و نه به دیدن نمایشنامه ای رفته است؛ اما او خودش است و برای انسان بودنش ارزش قائل است و بخاطر همین محکوم به تنهایی است
برانژه: وای بر روزگار کسی که بخواد اصالت خودشو حفظ کنه

description

اما برانژه بمانند اساطیری چون سیز��ف تسلیم نشدنی است. همینگوی چه زیبا گفته که انسان واقعی ممکن است نابود شود ولی هرگز شکست نخواهد خورد

برانژه:باشه. به درک. در مقابل همه از خودم دفاع می کنم. تفنگم کو؟ تفنگم کو؟
در مقابل همه از خودم دفاع می کنم. در مقابل همه. من آخرین آدمم. و تا آخر هم آدم می مونم. من تسلیم نمیشم


description


:اوژن یونسکو و برخی افکارش

Profile Image for Nika.
202 reviews241 followers
September 6, 2024
Imagine that one day you wake up and discover that you are surrounded by rhinoceros. Your relatives, friends, and colleagues swapped their human form for the skin of those animals. What was the starting point for these strange metamorphoses? Did they happen inadvertently or deliberately?
The unexpected arrival of a rhino in one provincial town makes its inhabitants restless and suspicious. Hot discussions arise around the origins and appearance of the visiting animal.
People argue whether he has come from Africa or Asia. In the meantime, the number of rhinos in the town increases exponentially.

What are the reasons behind these conversions? You might, perhaps, assume that people have become the victims of the powerful spell of some evil magician. Or conjecture that human beings transform into rhinos because of some incredibly rare disease.
However, everything turns out to be way more prosaic. Some voluntarily turn into these thick-skinned species; others start seriously considering making such a fatal step.
But why did the author choose rhinos and not, say, butterflies or fish? Thick skin implies their organic deficiency in feeling others and sympathizing with them. By analogy, the few persons who struggle to keep their humanity should not entertain any hope for empathy on behalf of the converted rhinos.

If I were one of those who tried to maintain their human shape, my biggest concern would be rhino-neophytes. They may want to prove their complete belonging to the group of rhinos with great zeal. The sort of thing that could metaphorically be described by the desire “to be more Catholic than the Pope himself.
The reader cannot help but be impressed by the rapidity with which the weight of rhinos in the town increases. This happens, of course, at the expense of human beings.
Today the animals are still a minority, but tomorrow you will see them wherever you go. Those who remain humans, both literally and figuratively, can only watch helplessly what’s going on...

It is difficult to determine where a bifurcation point is located between the two different world orders. At what exact point did normal and abnormal switch places? Regardless of such ‘details’, the rhinos’ power is gaining momentum.
Should the decision to become a rhino be problematic? What prevents the remaining population from abandoning their human shape and merging with the majority? It is a pity that rhinos do not probably possess a sense of humor and are deprived of pleasant recollections. Otherwise, they might be an acceptable choice.

The gist of this slightly Kafkaesque story manifests itself in a famous tale about the “well of madness.” When most people in some imaginary kingdom drank water from this well and became mad, those, who still did not taste this ‘crazy’ water, turned into outcasts of society. As a result, they ended up having to drink from this well, as others had done in order to be accepted by society.

The play by Ionesco also deals with how the quantitative majority starts dictating the ethical standards to everyone. As the proverb goes, “when in Rome, do as the Romans do.” Odds are, the very first rhino predetermined the fate of the town. But the question remains open.
Profile Image for فؤاد.
1,081 reviews2,043 followers
August 12, 2016


خطاب به همه ی کرگدن ها: من از شما پیروی نمی کنم، من حرف شما را نمی فهمم. من همانی که هستم می مانم، یک آدمیزاد!

موجی راه افتاده، نهضتی همگانی، نهضت کرگدنیسم. سیلی که همه ی اقشار جامعه را با خود همراه کرده، از منطق دان تا معترض دوآتشه ی کمونیست تا روشنفکر، همه به دلایل خاص خود، یکی چون قدرت بیشتری در کرگدن ها می بیند، یکی چون آن ها را زیباتر می بیند، یکی چون حق را به جانب اکثریت می داند، یکی چون صرفاً دلایل فلسفی و اخلاقی کافی برای رد کرگدنیسم ندارد.
در این میان، تنها یک میخواره است که هشیاری خود را حفظ می کند، و نمی فهمد که چرا مردم عقل شان را از دست داده اند و ح��ضر نمی شود به این نهضت بپیوندد. شاید برای انسان بودنش و ماشینی نبودنش.

اما همه ی این ها بخش کوچکی از نمایشنامه است و روح طنز و سوررئال نمایشنامه را نشان نمی دهد. لذت بخشی این نمایشنامه، به خاطر این طنز سوررئالش بود که باعث شد یک روزه یک نفس بخوانمش.
Profile Image for Luís.
2,166 reviews973 followers
August 23, 2023
Even if it means going to the theatre, you might as well go to a classic, never-before-read.
This rhino did not disappoint me.
We are amid the theme of the absurd. Here, the beings trade their existence to become rhinoceros, animals undoubtedly sympathetic but ugly.
Yet, those who make the transition find advantages in this mutation. Everyone goes there: the convinced, the skeptics, the weak, the strong, the lovers.
The link with the rise of Nazism is easy to make: How to follow an aberrant doctrine against all rational thought. Ionesco very well renders the mass effect.
Bérenger's last tirade pushes the absurdity of the situation to its height!
It is dense, original, and effortless to read work.
Profile Image for KamRun .
393 reviews1,535 followers
July 21, 2024
نمایشنامه سه پرده ای کرگدن یکی از مهم ترین آثار یونسکو و اثری مطرح در سبک ابزورد به شمار می رود. قهرمان داستان کاراکتری به نامبرانژه است که به جز کرگدن، در سه اثر دیگر یونسکو : عابر هوایی، شاه می میرد (در نقش شاه برانژه اول) و قاتل بی مزد (در نقش قهرمانی ساده لوح) حضور دارد. برانژه ی کرگدن، یک کارمند دون پایه در بخش تولید یک شرکت انتشارات حقوقی (مانند خود یونسکو) است. او عاشق یکی از همکارانش به نام دیزی شده که محبوبیت زیادی میان دیگر کارمندان دارد. برانژه یکشنبه صبح با دوستش ژان مشغول صحبت است که ناگهان آن ها کرگدن هایی را می بینند که در خیابان مشغول تاخت و تازند. اندک اندک تعداد کرگدن ها بیشتر شده و سپس مشخص می شود این مردم شهر هستند که دچار بیماری کرگدن شدگی می شوند. در پایان نمایش تنها برانژه و دیزی انسان باقی می مانند که دیزی نیز تاب مقاومت در برابر میل به کرگدن شدن را از دست می دهد و برانژه را تنها می گذارد. در میانه نمایش برانژه در می یابد که کرگدن شدن امری دل بخواهی ست. بعضی شخصیت های نمایش پوست ضخیم و شاخ کرگدن را اختیار می کنند، زیرا نیروی حیوانی و صراحت کرگدن را تحسین می کنند. عده ای نیز بر این عقیده هستند که برای برقراری ارتباط با کرگدن ها و فهمیدن زبان آن ها باید مانند خود آنان شد(شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی). گروهی دیگر مانند دیزی نمی توانند در برابر جاذبه همرنگی و سازگار شدن مقاومت کنند و به کرگدن شدگی تن می دهند(خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو). وضعیت برانژه در پایان نمایش یادآور وضعیت گریگور سامسای کافکاست، معیار هیولا یا طبیعی بودن متغیر و وابسته به جامعه است،در جایی که همه کرگدن شده اند، انسان بودن امری ست هیولایی (خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو). برانژه نیز در پایان نمایش تصمیم می گیرد کرگدن شود ولی در لحظات آخر پیشمان شده و نطقی کوتاه در باب مقاومت آخرین انسان ایراد می کند. همین اجرای ناهمگون و متضاد برانژه کافی ست تا فضای کلی نمایش روشن شود
به نظر می رسد پیوستن دوستان و اقوام یونسکو به گروه های فاشیستی در حوالی سال 1938 نظیر گارد‌آهنین در نوشتن این اثر تاثیر زیادی داشته است. خودش در این باره می گوید:
مثل همیشه به وسواس های شخصی ام بازگشته ام. یادم می آید که در طول زندگی بارها از آنچه که شاید بشود نام آن را عقیده رایج گذاشت ضربه خورده ام. از توسعه ناگهانی آن، قدرت گسترش و مسری بودنش. مردم می گذارند تا به ناگاه مذهب، مسلک یا تعصب جدیدی آنها را تحت سلطه خود در آورد. در چنین زمانی ما شاهد دگرگونی روحی تمام عیاری می شویم. نمی دانم شما به آن توجه کرده اید یا نه اما وقتی دیگر عقاید آدم ها با شما یکی نیست، وقتی دیگر نمی توانید خودتان را از طریق آن ها بفهمید، ادم خیال می کند با غول ها طرف شده، مثلا با کرگدن ها. آن ها ترکیبی از صراحت و درنده خویی هستند و نهایتا وجدان را در شما می کشند و تاریخ به ما نشان داده که در این ربع آخر قرن، آدمها نه تنها دگ��گون شده و ما را یاد کرگدنها می اندازند، بلکه واقعا کرگدن شده اند

نمایش کرگدن هیچ پیام اخلاقی ای را منتقل نمی کند زیرا نمایش نامه نویس معلم اخلاق نیست. هنرمند صرفا نمایش هایی می نویسد تا در آن حرفی زده باشد (هنر برای هنر) نه اینکه معلم وار پیام بدهد. بنابر عقیده یونسکو هر اثر هنری که ایدئولوژیک باشد بی معنا می شود، حقیرتر از نظریه ای که داعیه آن را دارد، نظریه ای که قبلا به زبان خاص خودش، یعنی برهان جدلی بیان شده است (در تضاد با برشت و گورکی)
کرگدن پیش از آنکه رساله ای علیه سازگاری با عرف و بی تفاوتی باشد، حمله‌ای است به خرده سرمایه داری، تشخص دادن به اندیشه ها و شعارهای مورد قبول، سازگار شدن با جامعه، پذیرش شعارها توسط توده ها و تبدیل آدمها به آدمک هایی کنترل شونده. انسان هایی که دیگر نمی توانند حرف بزنند،حرف نمی زنند زیرا نمی توانند فکر کنند، فکر نمی کنند زیرا دیگر احسا��شان برانگیخته نمی شود. آن ها دیگر نمی توانند باشند، می توانند هرکسی بشوند، آن ها با از دست دادن هویتشان، هویت دیگری را به خود می گیرند، آن ها جای یکدیگر قرار می گیرند. چنانکه در پایان نمایش برانژه و دیزی عینا دیالوگ های پیشین یکدیگر را تکرار می کنند.

در این نمایشنامه نیز مانند دیگر آثار یونسکو تصاویر مشهودی از اضظراب، یاس، ندامت، تاسف، و از خودبیگانگی نمایش داده می شود. این کنش منحصر به بازیگران نیست و یونسکو تلاش نموده تا کنش را از دیالوگ به واژه های بصری (مانند صحنه و دکور، اشیا و به هم ریختگی ارتباط عناصر نمایش با هم) منتقل کند

یونسکو نیز مانند بکت از الگوی خاصی برای شخصیت هایش استفاده می کند. در آثار یونسکو نقش مکمل قهرمان داستان یک زن است که نقش حمایت کننده و مشوق ولی آزاردهنده برای مرد دارد.(مانند خدمتکار زن/ استاد مرد در نمایشنامه درس یا برانژه و دیزی در کرگدن). شخصیت ها علیرغم آنکه در جامعه ای یکپارچه ( خانواده، اداره، شهر) زندگی می کنند، اما تنها هستند و خانواده نیز خود عامل فشاری برای سازگاری و همرنگی با جامعه است. درون‌مایه های اصلی آثار وی نیز تنهایی و انزوای فرد است، اما می توان موارد مهم دیگری را نیز نام برد: مشکل انسان در برقراری ارتباط با دیگران، محکوم بودن به تحمل فشارهای منحط بیرونی و درونی، اضطراب های ناشی از عدم هویت و مرگ
یونسکو مخالف ساختار منطقی و موزون نمایش سنتی است. او در این ارتباط می گوید:
شیوه تئاتر باید وارد کردن شوک های درست و حسابی باشد واقعیت، آگاهی بیننده و ابزار عادتی تفکر(زبان) باید به دور انداخته شود،به هم بریزد، واژگون گردد تا ناگهان بیننده با ادراک جدیدی از واقعیت روبرو شود. بنابراین همه چیز در نمایش جایز است. نه تنها زندگی بخشیدن به شخصیت ها، بلکه عینیت دادن به اضطراب ها و اشباح درونی شان. بنابراین وارد کردن اسباب صحنه در بازی، جان دادن به اشیا و روح بخشیدن به نمادها و عینی کردنشان نه تنها جایز است، بلکه عاقلانه هم هست. درست مانند حرکت دست و صورت در لال بازی که وقتی کلمه ها کافی به نظر نمی آیند جای آنها را می گیرند، اسباب صحنه هم می توانند به نوبه‌ی خود این‌ها را تشدید کنند

از این صحبت ها چنین نتیجه می شود که باید نقش زبانتا حدی کمرنگ گردد. در تئاتر ابزورد زبان با هدف در تعارض نیست، بلکه فقط عنصری است میان بسیاری عناصر دیگر که نویسنده می تواند کاملا آزادانه با آن ها برخورد کند، کنش را مخالف متن قرار دهد و یا زبان شخصیت ها را به کلی تکه تکه کند. و این وسیله ای است در خدمت الگوی تشدیدی که تئاتر یونسکو را بارز می کند .با رساندن زبان به مرز طغیان می توان آن ها را به دست مایه ای تئاتری بدل کرد. برای اینکه به تئاتر معیار حقیقی اش را ببخشیم، معیاری که تنها در افراط وجود دارد، باید خود کلمه ها را به حدود نهایی شان برسانیم.زبان باید تا مرز انفجار برود یا به دلیل ناتوانی اش در بیان معانی به کلی نابود شود
الگوی تشدیدی یونسکو در نمایشنامه نویسی بدین صورت است: از کمدی شروع کردن و به سمت تشدید و التهاب تدریجی پیش رفتن تا در نهایت به همان جایی بازگردد که شروع شده( مانند نمایش درس و آوازخوان طاس). تشدید، شتاب، انباشتگی، تکثیر تا سر حد جنون تا آنجا که تنش روانشناختی غیرقابل تحمل شود و این خود یادآور الگوی ارگاسم نیز هست. به دنبال ارگاسم باید آرامش و افسردگی پس از آن بیاید و این به صورت خنده نمود پیدا می کند. دلیل کمدی بودن نمایش های یونسکو نیز همین امر است. یونسکو در این ارتباط می گوید:
تا آنجا که به من مربوط است، هیچگاه نتوانسته ام آن چیزی را بفهمم که میان کمدی و تراژدی تفاوت ایجاد می کند. با اینکه کمدی شهود بیهودگی ست اما به نظر من بیشتر از تراژدی منشا ناامیدی است. کمدی راه چاره ای نشان نمی دهد. می گویم منشا ناامیدی اما در واقع فراتر از ناامیدی یا امید است

بی تکلفی و وضوح طنز ما را از امر تراژیک یا بیهودگی وضعیت انسان آگاه می کند. این نه فقط به خاطر خود روح انتقاد است، بلکه طنز تنها امکان ما برای جدا کردن خودمان از وضعیت تراژی-کمیک انسانی مان و بیهودگی بودنمان است، اما فقط بعد از اینکه بر آن فایق آمدیم، جذبش شدیم و درکش کردیم. آگاه شدن از آنچه هولناک است و خندیدن به آن ، مسلط شدن بر آن هولناکی است. منطق خودش را در بی منطقی امر عبثی نشان می دهد که ما از آن آگاه شده‌ایم. خنده حرمت هیچ تابویی را نگاه نمی دارد.

اما مخالفان یونسکو این نظریات را یک تهدید جدی علیه رئالیسم (مخصوصا نمایش رئالیسم اجتماعی) تلقی می کنند:

خطر وقتی روی می دهد که این دیدگاه به عنوان دروازه ورود به تئاتر اقبال عام یابد و دنیای جدید را از ایمان اومانیستی به منطق و علم دلسرد کند و باعث شود اعتماد به انسان ها برای همیشه از میان رود.(که باید همینطور هم باشد.)

یونسکو نویسنده ای شدیدا شهودی است و نمایش هایش تجسم جهان خاص کابوس هایش است. دنیا از دید وی از بعد متافیزیکی خالی شده و انسان حس رازآبود وجودی خویش را از دست داده، بنابراین امکان دریافت هرگونه شهودی از وی سلب شده است. اما شهودی که یونسکو از آن صحبت می کند شادی آور و وجدآسا نیست،بلکه برعکس، شهودی پر از یاس است:
ما امید به درمان شدن یا تسکین یافتن ر�� نداریم. ما درد مشترکی داریم. در این صورت چرا این ها را در نمایش اقرار می کنیم؟ چه فایده ای دارد؟ به این دلیل که با تمام این ها ما نمی توانیم به آگاهی نرسیم. به آگاهی تیزتری از واقعیت، از واقعیت بدبختی وجود داشتن(بودن)، از این واقعیت که وضعیت بشری غیرقابل قبول است


تئاتر یونسکو تئاتری شاعرانه با دغدغده انتقال تجربه‌ی بودن است، که این به دلیل مفهومی،کلی و عقیم بودن زبان امری به غایت دشوار است

از نمایشنامه گرگدن دو فیلم اقتباسی ساخته شده است: کرگدن ها به کارگردانی تام اهارگان (1974) و زامبی استریپرز به کارگردانی جی لی( اقتباسی بسیار ضعیف و مضحک)
Profile Image for Eliasdgian.
432 reviews123 followers
May 9, 2020
Κάθε φορά που ξαναδιαβάζω τον Ρινόκερο (η πρώτη ήταν, πολλά χρόνια πριν, στο αναγνωστήριο της Δημόσιας Κεντρικής Βιβλιοθήκης Λαμίας), θυμάμαι το Τέλος Εποχής του Αντώνη Κόκκινου, και κάθε φορά που ξαναβλέπω το Τέλος Εποχής, όλο λέω ότι πρέπει να ξαναδιαβάσω τον Ρινόκερο.

Σε μια λιγότερο "βιωματική" και περισσότερο διαφωτιστική προσέγγιση του περιεχομένου και των συμβολισμών του πιο σπουδαίου έργου του Ιονέσκο, θα όφειλε κανείς να επισημάνει τις αλληγορικές αναφορές του στην παθητικότητα του σύγχρονου ανθρώπου έναντι κάθε μορφής μόδας, μαζικής υστερίας και ιδεολογίας, και την πειθήνια υποταγή του στους απανταχού ολοκληρωτισμούς (όπως ο ίδιος ο Ιονέσκο είχε αναφέρει, ο Ρινόκερος ήταν ένα έργο αντιναζιστικό, αν και το ίδιο εύκολα θα μπορούσε να αφορά οποιοδήποτε ανελεύθερο περιβάλλον, τότε και σήμερα).

Θα μπορούσαν να ειπωθούν πολλά ακόμη, για τον Μπερανζέ, την απόφασή του να μην υπακούσει στην "ρινοκερίτιδα" ("Όχι, εμένα δεν θα με καταφέρετε. Εγώ δεν θα γίνω σαν και σας!") και την ηθική τελείωση του ανθρώπου που αντιστέκεται, αλλά, όπως έγινε σαφές εξαρχής, το παρόν ποστ είναι ως επί το πλείστον "βιωματικό", γι' αυτό και θα αρκεστώ σε πολύ λιγότερα, όπως λ.χ. να σας εξομολογηθώ ότι το (πολυαγαπημένο μου) Τέλος Εποχής είναι ήδη προγραμματισμένο να παίξει στην τηλεόρασή μου. Ξανά.
Profile Image for Erasmia Kritikou.
308 reviews106 followers
November 3, 2019
Σε μια φιλήσυχη πόλη, ξαφνικά ενας- ενας οι κάτοικοί της αρχιζουν να μεταμορφωνονται σε ρινοκερους. Αρχικα ολο αυτο μοιαζει απιστευτο, ανηκουστο - θορυβουνται οι κατοικοι, ανησυχουν.
Μετα αρχιζει να μετατρεπεται ο συζυγος, ο γειτονας, ο προισταμενος, η κοπελα που σου αρεσει.. αρα, το πραγμα αλλαζει. 'Για να εγινε ρινοκερος ο διπλανος μου, που ξερω κι εκτιμω, καποιο λογο, καποιο δικιο θα εχει. Μηπως εγω ειμαι το λαθος τελικα σ αυτη την πολη; Μηπως ολοι εχουν δικιο και εγω αδικο;'

------------

ΝΤΑΙΖΗ: Τους ακους; Τραγουδανε!
ΜΠΕΡΑΝΖΕ: Δεν τραγουδανε, μουγκανίζουν
ΝΤΑΙΖΗ: Κοιτα τους, παιζογελανε, χορευουν.. ειναι ο χορος των ρινοκερων..
κοιτα τι ομορφοι που ειναι!
ΜΠΕΡΑΝΖΕ: Ειναι απροκρουστικος.
ΝΤΑΙΖΗ: Ειναι σαν θεοι!

-------------------------

Στο μνημειωδες αυτο μεταπολεμικο εργο του Ιονεσκο η αλληγορια για την μαζικοποιηση του φασισμου και την ραγδαια ανοδο του Ναζισμου ειναι ξεκαθαρη. Το εκτρωμα γοητευει οσο σε πλησιαζει. Το τερας αρχιζει να σου μοιαζει.

Ειδα την παρασταση στο Θεατρο Κιβωτος (Μπερανζέ: Αρης Σερβεταλης) και γοητευτηκα τοσο απο τα - ακομη και σημερα- τοσο επικαιρα λογια του κειμενου, και ισως τωρα περισσοτερο απο ποτέ, που πηγα στη Βιβλιοθηκη την αλλη μερα και δανειστηκα το κειμενο. Ηθελα να το μελετησω.

Πού ειναι το λαθος, και κατι απανθρωπο σε κυριευει, πότε χανουμε τον ελεγχο στην ανθρωπια και εναντια στην ανθρωποτητα;
Ηταν ολοι οι Ναζιστες τέρατα ή μηπως παρασυρμενοι στην ψυχολογια το�� όχλου;
Πού τελειωνει άραγε η δικαιολογια της μαζικοποίησης και που ξεκιναει η ατομική ευθύνη;

Συγκλονίστηκα απο τον παραλληλισμό της Ευρωπης στα μεσα του 20ου, με την Ευρωπη του 21ου αιωνα, οπου το φιδι του ναζισμου αρχιζει ξανα να εκολλαπτεται.
Ζω σ ενα παραμεθοριο νησι, τη Σαμο, με μειζον θεμα προσφυγικου/ μεταναστευτικού εδω και χρονια, και ειχα μεινει αφωνη με τους διαλογους, μου θυμιζαν τοσο πολυ διαλογους των ντοπιων στο νησι μου, για τους οποιους ντρεπομαι και τους οποιους φοβαμαι.

Εως πού μπορεις να δικαιολογησεις εναν αγανακτισμ��νο, και απο πού αρχι��ει να γινεται επικίδυνος;
Ειμαστε σιγουροι οτι ελεγχουμε, ως κοινωνια, το μετρο;
Πού βρισκεται το λεπτό οριο του να περιοριστουν οι συγχρονοι ρινοκεροι, και ποτε θα μας ποδοπατησουν ολους; Πότε ειμαστε καθησυχασμενοι οτι ειναι μειοψηφια και για πότε γινοται πλειοψηφια...Θα προλαβουμε να το παρουμε χαμπαρι;


-----------------------------

ΝΤΑΙΖΗ: Λοιπον, ολα ειναι μια συνήθεια. Τωρα πια, κανενας δεν τρομαζει οταν βλεπει κοπάδια ρινόκερους να καλπάζουνε στους δρόμους. Οι ανθρωποι παραμερίζουν, τους αφήνουν να περάσουν, κι υστερα συνεχίζουν τον περιπατο τους ή πανε στις δουλειες τους αμέριμνοι, σαν να μην τρεχει τίποτα. [...]
Ελάτε να φαμε γρηγορα, κι ας κανουμε καλυτερα τους αδιάφορους!

ΜΠΕΡΑΝΖΕ: Α οχι, εγω ποτέ μου δεν θα μπορέσω να τους συνηθίσω!
[...]
Θα υπερασπίσω τον εαυτο μου εναντια σε ολο τον κοσμο.. εχω χρέος να το κανω!
Δε θα καθησω με σταυρωμενα χερια.. θα πολεμησω.. ειμαι ο τελευταιος ανθρωπος
και μεχρι το τελος θα παραμεινω ανθρωπος!
οχι δεν θα συνθηκολογησω!
... ΔΕΝ ΘΑ ΓΙΝΩ ΣΑΝ ΚΙ ΕΣΑΣ!

-ΑΥΛΑΙΑ-


-------------------------


Ενα αριστουργημα και μια προειδοποιηση.
Με συγκλονισε.

Προσοχη στους Ρινοκερους. Ειναι γυρω μου, ειναι γυρω σου και πληθαινουν καθε στιγμή.
Και κυριως, προσεχε μην γινεις κι εσυ.
Έχεις χρέος να παραμείνεις Άνθρωπος, όποιες κι αν είναι οι συνθήκες.


*****
Profile Image for Flo Camus.
111 reviews87 followers
June 12, 2024
[3.9⭐] 𝙀𝙡 𝙧𝙞𝙣𝙤𝙘𝙚𝙧𝙤𝙣𝙩𝙚 es una obra clave del teatro del absurdo y fue escrita por Eugène Ionesco en 1954, aquí explora la deshumanización y el conformismo social. El rinoceronte simboliza a la masa sin pensamiento crítico, que se deja llevar tanto por la bondad como por la violencia. La obra describe cómo los habitantes de un pequeño pueblo se transforman en rinocerontes, dejando al protagonista, Berenguer, como el único humano que resiste esta metamorfosis.


Lo primero que hay que tener en cuenta para leer esta obra es que después del metateatro surge el teatro del absurdo, un movimiento con una base filosófica sólida enraizada en el existencialismo de Jean-Paul Sartre y Albert Camus. Este movimiento literario y teatral se nutre de la atmósfera lúgubre de la postguerra en Europa, donde la búsqueda de sentido en un mundo incomprensible se vuelve primordial. La crítica de Martin Esslin categoriza este teatro como influenciado por la filosofía y la psicología y que requiere una audiencia activa debido a su naturaleza simbólica y su lenguaje ilógico e incoherente. Este teatro me ha llamado bastante la atención por ser tan único y original.

Cada personaje logra ser realmente interesante y llamativo, Ionesco logra que cada uno de ellos tenga una personalidad bastante pronunciada. Berenguer, el protagonista, es un personaje criticado por su apariencia y hábitos, pero que se destaca por su resistencia al conformismo. A través de su perspectiva, la obra expone lo absurdo del mundo y su lucha por mantener su identidad humana. En cuanto a Juan, es amigo de este último; es responsable y prolijo pero hipócrita y es uno de los primeros en sucumbir al régimen de los rinocerontes. Luego, hay personajes como Daisy que es compañera de trabajo de Berenguer y que eventualmente también se adapta a la situación y se une a los rinocerontes. También está Botard, un profesor jubilado y escéptico, inicialmente niega la existencia de los rinocerontes pero termina rindiéndose a ellos. Dudard es un compañero de trabajo de Berenguer, intelectual y neutral, que de igual forma sucumbe a la influencia de los rinocerontes.
Los personajes secundarios, como el lógico y otros habitantes del pueblo, representan a la masa sin identidad propia, repitiendo frases y comportamientos sin reflexión.
Otro punto importante y muy destacable sería las temáticas que tiene. La obra se centra en la incomprensibilidad del mundo y la deshumanización a través de la conformidad social. Ionesco utiliza elementos de farsa, humor y cabaret para desafiar las convenciones teatrales y romper la ilusión escénica. La obra carece de una moraleja explícita, dejando al público la tarea de reflexionar sobre el significado de la transformación en rinoceronte y la pérdida de la individualidad.


Finalmente, puedo decir que 𝙀𝙡 𝙧𝙞𝙣𝙤𝙘𝙚𝙧𝙤𝙣𝙩𝙚 es una obra emblemática del teatro del absurdo, llena de simbolismos y crítica social. Su exploración de la deshumanización y el conformismo sigue siendo relevante, aunque su estilo puede resultar desafiante para algunos espectadores. Hay un gran valor intelectual y tiene un fuerte impacto en el teatro, aunque puede no ser del gusto de todos debido a su complejidad y enfoque abstracto.
Profile Image for Hossein Sharifi.
162 reviews8 followers
February 7, 2017
Eugène Ionesco

SPOILER ALERT !

خلاصه نمایشنامه
در یک شهر کوچک اروپایی، در یک صبح یک‌شنبه، کرگدنی ظاهر می‌شود و همه مردم را به حیرت و هراس می‌افکند . ویروسی که باعث تبدیل انسانها به کرگدن می شود. ابتدا همه از کرگدن شدن واهمه دارنداما کم کم فریفته نیرو و قدرت کرگدن ها می‌شوند. بیماری مسری کرگدن شدن در میان آدمیان رواج پیدا می‌کند.
شخصیت اصلی این نمایشنامه مردی به نام «برانژه» است که در موسسه‌ای از نشر کتاب کار می‌کند. این مرد یکی از همکاران خود به نام «دیزی» را دوست می ‌دارد و عاشق اوست. دوست بسیار نزدیکی هم به نام «ژان» دارد که هر دو برای نخستین بار کرگدن را که به سوی مرکز شهر می ‌دود، در نظر می‌آورند.
در آخر این دیزی و برانژه‌اند که کرگدن نمی‌��وند. اما دیزی که وسوسه بیماری دگرگونی دامن‌گیرش شده است، برانژه را تنها می‌گذارد؛ برانژه با مقاومتی سرسختانه در برابر این دگرگونی قد علم می‌کند.

description

ژانر:

تئاتر آبزورد
آبزرود چیست؟ هنگامی که تضادی بین آرمان ها و واقعیت وجود دارد. یک بی قوارگی و عدم تناسب بین خواست شخص و واقعیتی که آن شخص با آن رو به رو خواهد شد. این واژه در تئاتر اولین بار توسط مارتین اسیلین معرفی شد.
The theatre of the absurd
همانگونه که مشاهده میکنید قبل از واژه
Absurd
از حرف تعریف
The
استفاده شده است. این حرف تعریف به واژه ذکر شده جنبه همگانی و جهانی می دهد. این پوچی و عدم تناسبی را که شما در واقع در شخصیت ها و یا ساختار و یا مفهوم یک اثر آبزورد می بینید، بازتابی است از جهان و بی قوارگی های اطرافش. وضعیت و حال انسان آشفته و سرگردان.
به عقیده مارتین اسلین : اگر یک نمایشنامه خوب باید داستانی طرح ریزی شده و روشن داشته باشد ، نمایش آبزورد نه داستانی دارد و نه طرحی ؛ اگر یک نمایشنامه خوب باید به خاطر شخصیت پردازی موشکافانه و انگیزه های درست آن در جهت عمل اشخاص قضاوت شود ، نمایش های آبزورد اغلب فاقد شخصیت هایی باهویت بوده و تقریبا " آدم ها شبیه به عروسک های مکانیکی به تماشاگر عرضه می شوند.
به عقیده مارتین اسلین اگر یک نمایش غیر ابزورد باید طرحی کاملا " دقیق با تمام جزئیات داشته باشد ، در نمایش های آبزورد نمی توان دقیقا " مشخص کرد نمایش از کجا آغاز شده و در کجا خاتمه می یابد زیرا این گونه نمایش ها غالبا " شروع و پایان مشخصی ندارند .
وی همچنین می گوید اگر یک نمایشنامه غیر ابزورد باید آیینه ای از طبیعت و محیط اجتماعی باشد و خلق و خوی عصر خود را به بهترین وجه شرح کند نمایش های آبزورد اغلب انعکاس هایی از رویاها و کابوس های بشری هستند و بالاخره اگر یک نمایشنامه غیر ابزورد بر زبانی شوخ و زنده و تند تکیه دارد ، نمایش های آبزورد اغلب ترکیبی از سخنان نامعلوم و بی ربط و متناقض هستند .
اما اگر چه بسیاری از این موارد را می توان در اکثر نمایشنامه های آبزورد یافت ، اما وجود چنین مواردی به منزله ضعف نمایشنامه های آبزورد نیست چرا که آبزوردیسم محصول سیر تحولی فلسفه ، مذهب ، افکار اجتماعی ، سیاست ، اقتصاد ، ادب و هنر عصر خود بوده و آیینه تمام نمای جامعه غربی به شمار می روند .

شخصیت ها:

برانژه
قهرمان داستان که شخصیتی است همیشه مست و در نهایت به قیام و مقامت در مقابل کرگدن ها قد علم میکند.
رفتار برانژه، طرز لباس پوشیدن و تفاوت هایش با شخصیت دیگر داستان ژان، همه از فردگرایی او سخن میگوید. و در آخر همین فردگرایی که برانژه است که به او در جهت نجات انسانیت کمک میکند چرا که دیگران همگی به کرگدن های کریه و پوست کلفتی مبدل شده اند. اما این شخصیت دائم الخمر آیا گزینه ی مناسبی است که توانایی قهرمان بودن و نجات بشریت را داشته باشد؟ حتا خود او نیز در تصمیمش شک میکند ولی در نهایت فریاد انسانیت بر میدارد. هرچند که همه میدانیم این فریادهایش راهی به جایی نخواهد برد و این دقیقا همان صحنه از یک تئاتر آبزورد و پوچ گراست.
در مورد این شخصیت در قسمت نمادگرایی و سمبولیسم بیشتر بحث خواهم کرد.

ژان
شما هم یقینا دوستانی دارید که بنظرشان همه چیز در مورد شما میدانند و فقط به سخنرانی کردن و نقد و بررسی دیگران می پردازند؛ ژان هم چنین شخصیتی دارد. برانژه هم بخشی از نصایح دوستش ژان را به جان و دل میخرد ، اما هرگز تن به تمامی آنها نمیدهد. شخصیتی مثل ژان که هم خواننده و هم دوستش برانژه برین باور بودند که از شرایط خود خرسند است، اما در واقع دیدیم که چگونه با علاقه تبدیل به کرگدنی با پوستی کلفت بجای لباس های زیبایش شد. در پایان همین پرده ی دوم است که وقتی برانژه مسخ شدن دوستش ژان را می بیند، پی می برد که هیچکس در مقابل این تغییرات ایمن نیست. وقتی دوستش می تواند مسخ شود، پس شاید نفر بعدی خود او باشد. اگرچه ژان تنها در دو صحنه از نمایش حضور دارد، اما تاثیری مهم در کل نمایش دارد. او نمادیست از شخصی مطابق با استاندارد های یک جامعه، طرز لباس پوشیدن، حرف زدن، همه و همه اورا به عنوان عضو نمونه ی یک جامعه معرفی میکند که این نقطه ی مقابل شخصیت اصلی ما برانژه است. گفتیم برانژه شخصیت فردگرایی دارد در حالی که ژان مخالف اوست. و این همان دلیلی است که ژان به راحتی به خیل جمعیت کردگدن ها پیوست.

description

دیزی
همه در آخر شمارا تنها میگذارند، چنان که دیزی برانژه را در آخر رها کرد و به خیل کردگدن ها پیوست. پس چرا همه مثل برانژه فردگرا نباشیم !؟ اما شخصیت دیزی تنها برای نشان دادن چنین چیزی در نمایشنامه قرار نگرفته است. زمانی که دیزی به طرف کرگدن ها میرود جمله ای را به برانژه میگوید: آنها شبیه خدایان هستند!
ژان رفتاری طبیعی نسبت به کرگدن ها داشت. دودار دلایلی برای پیوستن به آنها ارائه کرد اما از میان تمامی شخصیت ها، دیزی مسخ قوی تری داشت. او کرگدن ها را می پرستید. شخصیتی که تا آن لحظه دوام آورده بود از همه بیشتر مسخ شد. ��نهارا چون خدا میدانست و فکر میکرد که اگر به آنها به پیوندد او نیز میتواند یکی از آن خدایان باشد. این دیدگاه فاشیستی دیزی است که اورا این گونه بی تاب کرگدن شدن میکند.

دودار
برانژه عقیده داشت که کرگدن شدن ریشه در قضا و قدر دارد، همانند ویروسی که جان انسان ها را میگیرد. اما دودار بر خلاف او عقیده داشت که انسان ها انتخاب میکنند که کرگدن باشند. پس زمانی که دودار نیز به کردگدنی تبدیل شد تنها برای عقایدی بود که داشت. عقایدی که از منطق خویش ریشه میگرفت.
یونسکو با آوردن این سه مدل مسخ مختلف میخواهد نشان دهد، زمانی که گروهی از مردم به یک جمعیت قالب می پیوندند، همه شبیه به هم نیستند و عقاید و دلایل و نقطه نظارت مختلفی دارند.

همکاران برانژه
یکی بوتار که شخصیتی شکاک دارد و دیر باور است. شخصیتی که سعی در آزار دیگران دارد و هیچ چیز را باو�� نمیکند و همه چیز را به تمسخر میگیرد. در آخر او نیز کرگدنی شده که باز هم آزاردهنده است.
و همکار دیگر آقای شاپرک که همانگونه که نامش بیان میکند شخصیت بلند پرواز و آرمانگرا دارد. در طول نمایشنامه در صحنه ای از محل کار، رفتاری جنسی از او دیده میشود، زمانی که دستش را به صورت دیزی میزند و دیزی بلافاصله متذکر میشود که هرگز نمیخواهم دست پوست کلفتت را به من بزنی. این شخص که در ظآهر مدیری نمونه در یک جامعه بود نیز هم درینجا میبینیم که کرگدن کوچکی در درون خود دارد.

مردم شهر
جالب ترین شخصیت در میان مردم شهر شخصی به نام منطق دان است. او که شغلش بررسی منطق است در آخر میبینیم که چگونه منطق را به تمسخر گرفته است و نمونه ی از یک شخصیت تماما آبزورد میشود. شخصیت مضحکی که در نهایت کرگدنی با شاخی بر پیشانیش می شود.

محل وقوع داستان: ستینگ داستان
میدان یک شهر کوچک.
اما چرا شهری کوچک؟؟ چرا شهری بزرگ نه ؟! یونسکو با قرار دادن محل وقوع داستان در میدان یک شهر کوچک توانسته است که دیدی کلی از تمام مردم یک منطقه به خواننده دهد. مشت نمونه ی خروار ! به همین سادگی.

description

نمادگرایی:

کرگدن ها:
کرگدن ها نمادی هستند از فاشیست ها و نازی هایی که در رومانی، شهر نویسنده کتاب اوژن یونسکو زندگی میکردند. این گروه معروف به iron guard ویا همان گارد آهنی بودند. که خود میتواند دلیلی بر این باشد که چرا یونسکو از کرگدن به عنوان این نماد استفاده کرده است. بدن سخت و کرگدن مارا به یاد گارد آهنی می اندازد. این کرگدن ها همچنین تمایلات انسان را به پیوستن به چنین گروه هایی نشان میدهد.
گربه:
در پرده ی اول از نمایشنامه ما خانوم خانه داری را با یک گربه می بینیم. این گربه نمادی است از خرابی هایی که در آینده ی نه چندان دور به وقوع می پیوندند.
وقتی اولین کرگدن خود را نشان داد، تنها خرابی هایی چون شکستن و بهم ریختن مغازه ها و خیابان را می دیدیم. اما زمانی که کرگدن دوم را مشاهده کردیم زمانی بود که گربه را زیر پاهای خود له کرد. که این خود اوج خطر و آغاز خرابی های واقعی را نشان میدهد.

تم های داستان

فردگرایی و فاشیسم:
که در بالا در قسسم نمادگرایی کرگدنها کاملا توضیح داده شد.

انسان در مقابل طبیعت:
در آخر داستان دیدیم که چگونه برانژه به نبرد علیه کرگدن ها قیام میکند. و کرگدن ها چه تاثیرات مخربی بر زندگی انسان ها گذاشتند. این تاثیرات میتواند خط مرزی بین زندگی بشر و طبیعت اطرافش مشخص کند.

قضا و قدر:
در قسمت شخصیت ها، برای شخصیت دودار کاملا توضیح داده شد.

هویت:
تا به حال شده که صبح بلند شود و به آینه نگاهی بیندازید و از خود بپرسید : من که هستم و امروز قصد انجام چه کاری را دارم؟ به راستی هویت انسانی چیست ؟ این سوالی است که هرگز دست از دامان شخصت های یونسکو بر نمیدارد. آنها تا لحظه ی آخر برای شناخت خود به عنوان یک فرد و هویت اصلیشان در یک جامعه تلاش میکنند. تمام شخصیت ها بارها با سوالاتی از این قبیل مواجه میشوند. برانژه نیز در آخر با نهایت توان خود فریاد میزند که هنوز انسان است. انسانی که بوده و هرگز دست از هویت اصلی خویش بر نخواهد داشت.

ترجمه ی خانم پری صابری را خواندم که بنظرم بسیار مناسب و سالم بود.

حرف های زیادی برای گفتن است اما فعلا همینقدر را بسنده میکنم... امیدوارم که این ریویووی ناقص مفیدتان واقع شود .

منابع:
مجید امرایی - تئاتر آخرالزمانی
theatre of the absurd by Simon Lea | 2012
the theatre of the absurd by martin esslin
shmoop.com
وبسایت تبیان : تعریف فاشیسم

همچنین پیشنهاد میکنم ریویوو خوب و مفید دوست عزیز، جناب آقای افشار را نیز مطالعه کنید که بسیار زیبا نوشته اند.
لینک ریویوو جناب آقای افشار
Profile Image for Peiman E iran.
1,437 reviews879 followers
March 8, 2019
دوستانِ گرانقدر، این کتاب، نمایشنامه ایست هنرمندانه از «یونسکو»، با همان سبکِ مشهورِ خویش... گفتگوهایِ بی ربط میانِ شخصیت هایِ داستان به نوعی که بی ربط بودنِ آنها به یکدیگر مرتبط میشود... و البته ته مایه ای از طنز نیز در داستان جای داده شده است
‎در این نمایشنامه بیشتر از هرچیز گفتگوها و بحث هایِ «ژان» و «برانژه» جالب و خواندنی است... ژان شخصیتی خودخواه و البته قانونمند و منظم دارد... برانژه یک انسان بی قید و بی تفاوت است که در این میان عاشقِ همکارش «دیزی» شده است که در پایان، گفتگو و بحث هایِ این دو نیز جالب میباشد
‎موضوع نمایشنامه نیز از نامش مشخص است... ساکنین شهر لحظه به لحظه و پی در پی از انسان به کرگدن تبدیل میشوند.. و البته خودشان از کرگدن شدن راضی هستند
‎در این نمایشنامه، آن شخصیتی که کسی فکرش را نمیکند، تنها کسی میباشد که در پایان تصمیم میگیرد که تسلیم نشده و کرگدن نشود و انسان باقی بماند.............. بهتر است خودتان این داستان را خوانده و از سرانجام آن آگاه شوید
---------------------------------------------
‎ امیدوارم با خواندنِ این نمایشنامه برایِ لحظاتی خنده بر رویِ لبِ شما بنشیند و از آن لذت ببرید
«پیروز باشید و ایرانی»
Profile Image for Fereshteh.
249 reviews639 followers
August 3, 2015
خب اگه قرار بر مسخ شدن باشه من کرگدن یونسکو رو به سوسک کافکا ترجیح میدم حداقلش اینه که کرگدن به میل خودش مسخ شده و اون قدر تو موضع قدرته که وقتی تو شهر رویت میشه همه از ترسش فرار کنند نه که با جارو دنبالش بیفتند :دی و در انتها کرگدن قصه نه تنها مثل سوسک کافکا نمی میره بلکه تنها شخصیت مسخ نشده ی داستان رو هم به فکر خودکشی میندازه

پرده ی اول کمی شلوغ و سخت خوان به نظر میاد ولی باید اعتراف کنم مکالمات جالبی بین کاراکترها تو این پرده رد و بدل میشه . دوست داشتنی ترین قسمت برای من پرده ی آخر بود

تعبیر و تفسیرهای زیادی برای این نمایشنامه ی یونسکو نوشته شده که با یه سرچ کوچولو تو اینترنت میشه ازش سر در آورد
Profile Image for Chadi Raheb.
422 reviews401 followers
February 3, 2019
جلال آل احمد منو از هرچی کتابه بیزار میکنه! پوف
Profile Image for Ali Karimnejad.
327 reviews184 followers
May 17, 2022
همرنگ جماعت نشدن: میل به متفاوت بودن یا مقاومت در برابر جنبش‌های توده‌وار؟

نمایشنامه سورئال "کرگدن" رو بنظرم باید و باید با توجه به زمان نوشته شدنش مطالعه کرد. این نمایشنامه در سال 1959 نوشته شد. یعنی حدود 20 سال بعد از خیزش جنبش‌های توده‌وار عظیمی که اروپا رو در آتش جنگ ویران کرد و همزمان با اوج‌گیری جنبش‌های کمونیستی در اقصی نقاط جهان.

داستان از نظر من چندان ظرافتی نداشت و از همین جهت هم یک ستاره کم دادم. ولی داستان شسته‌رفته‌ای داره و از اون مهم‌تر سوال سختی در بطن ماجرا نهفته است که بنظرم تمام ارزش نمایشنامه به همونه: "اگر یک روز همه مردم تبدیل به کرگدن شدن (شما بخونید یک دفعه زیر و رو شدن یا حامی یک نظام ارزشی تماما جدید شدن) تکلیف چیه؟"

در مقام حرف شاید آسون باشه پاسخ بدیم که انسان باید "اصالت" خودش رو حفظ کنه. ولی اوژن یونسکو اونقدر منصف هست تا نشون بده که توی کل شهر فقط یک میخواره بود که این راه رو انتخاب کرد. حقیقت امر اینه که عقل راه تعامل با محیط رو انتخاب می‌کنه. عقل خواهان زنده موندن و زندگی کردنه و از این جهت هست که با محیطش سازگار می‌شه که اگر نمی‌شد، آدمیزاد بارها و بارها قبل از این منقرض شده بود. اما همین عقل هست که خیلی وقت‌ها پاشنه آشیل آدم می‌شه و اتفاقا همین عقل هست که در خیزش جنبش‌های توده‌وار هر کسی از اقشار مختلف جامعه رو مجاب می‌کنه تا به توده‌ای بپیونده که شاید در حالت عادی تمام ارزشهای اون رو به سخره می‌گرفت. در واقع تمام هنر اوژن یونسکو در این نمایشنامه نشون دادن همین مساله است که چطور افراد مختلف با طرز فکرهای مختلف نهایتا همه با دلایل مختلف به توده کرگدن‌ها یا جنبش "کرگدنیسم" می‌پیوندن. هرچند همچنان معتقدم این کار با اون ظرافتی که باید انجام نشده و از این جهت واقعا حیف باشه! با این همه، حتما توصیه‌اش می‌کنم و بنظرم ارزش خوندن و فکر کردن راجع بهش رو داره.

اما یک نکته‌ای هم به ذهنم می‌رسه و اونم اینکه بنظرم برای خواننده امروزی که در جهان مدرن زندگی می‌کنه، خوندن این کتاب می‌تونه مخاطراتی هم داشته باشه. ببینید، پاسخ انسان قرن بیستم به رخدادهای اون قرن، به رسمیت شناختن تفاوت‌های انسان‌ها و طرز تفکرهای مختلف و مبارزه با یکسان‌سازی جامعه به جهت اجتناب از بروز مجدد جنبش‌های توده‌وار بود. در حالی که چیزی که انسان مدرن رو بیش از هر چیز تهدید می‌کنه، میل افراطی به "متفاوت بودن" و از اون بدتر تقاضای اون برای به‌رسمیت شناختن این تفاوت‌هاست. کسی که امروز نمایشنامه "کرگدن" رو بخونه احتمالا بسیار از این جهت که همرنگی با جماعت رو به باد طنز و انتقاد گرفته حس اطمینان بهش دست خواهد داد غافل از اینکه درد انسان قرن بیستمی چیز دیگه‌ای بود و درد انسان امروزی چیز دیگه. بحث البته در این زمینه بسیاره ولی بنظرم بهتره اینجا به همین قدر بسنده کرد.


پ.ن: چندتا از دوستان به جنبه‌ها و اشارات فلسفی کتاب پرداختن که از دستشون ندید.
پ.ن 2: نمایشنامه رو صوتی گوش کردم با کارگردانی رادنوش مقدم. حقیقتش کیفیت اجراش چندان چنگی به دل نمی‌زد.
Profile Image for Marc.
3,248 reviews1,587 followers
July 27, 2021
More than 40 years ago this was mandatory school reading, usually a sure recipe for disliking a book ever after. But after a recent reread this play remains very enjoyable, and that's quite something. I'm not a fan of the absurdist theatre (in the line of Boris Vian and the likes), but in this case it really works. Of course, one can read this play in very different ways, but to me it is foremost about the individual that maintains him/herself or submerges in a society that has completely got in the grip of totalitarianism. And so many years after its publication it can also be read as a sharp critique on the rampant consumerism everywhere. Well done, Ionesco!
(rating 3.5 stars)
Profile Image for Forrest.
Author 46 books811 followers
May 11, 2015
A libertarian manifesto, of sorts; not in the strictly political sense, or in the philosophical sense of free will versus determinism, but in the broader sense of one who values personal liberty and freedom above all else in or out of the political arena. I just saw a fantastic rendering of this play put on by the theater troupe at the high school where my wife teaches. I wasn't certain that they could pull off a play that demands such a high level of skill from its actors and director, but they did it, and they did it well. The lead actor, playing the part of Berenger, brilliantly portrayed the transformation of Berenger from a waffling, unsure drunk to the morally certain, but crushingly alone last-man-standing, after the inhabitants of his town slowly choose to turn into rhinoceroses.

Afterwards, having been near the edges of the audience and having had one of the "rhinoceroses" brush up against me (they wander around among the audience for much of the play), I remarked to my wife that I felt like the absurdist (and strongly existentialist) play was a sort of audience-participation episode of the Twilight Zone. And since TZ is my favorite television show of all time, that was the highest compliment I could give it. Reading the play may not lend the same intensity, as this was written "for the stage, not for the page" (as my daughter so frequently characterized Shakespeare when she was a child). But the blueprint is there, and a well-directed group of actors can really plunge the audience into the middle of the angst.

The central theme running throughout is that of individualism versus conformity. Though the play is frequently cited as being "anti-Nazi," Ionesco says:

"Rhinoceros is certainly an anti-Nazi play, yet it is also and mainly an attack on collective hysteria and the epidemics that lurk beneath the surface of reason and ideas but are none the less serious collective diseases passed off as ideologies."

The play runs far deeper than a simple invective against one group. Rather, it questions *all* groups and the human need to belong vis-a-vis the need for human individuation. Ionesco is careful to make Berenger a complex character, who struggles with the decision of whether or not to become a rhinoceros, thus avoiding a pedantic forcing of the audience to hate the rhinoceroses. This is not a propaganda piece that ignores the psychological subtleties behind such a difficult choice. The situations portrayed pull forth feelings of tolerance, possibly even sympathy, for those who succumb to the allure of the crowd. One must ask, "what would I do in this situation, given all that is presented to me?" The question of who the rhinoceroses are is completely irrelevant:

People always wish me to spell out whether I mean the rhinos to be fascists or communists. Rhinoceritis is not an illness of the Right or the Left: it cannot be contained within geo-political borders. Nor is it characteristic of a social class. It is the malady of conformity which knows no bounds, no boundaries.

There are no easy answers: Tolerate the crowd, accept them, become one of them and accept their sociality, or resist them, become intolerant, and remain staunchly individual, and alone?

Before you answer, think about it. Read or see this play, then think about it. This isn't a decision you'll want to make in haste.
Profile Image for Katayoon.
141 reviews68 followers
June 16, 2022
وای بر روزگار کسی که بخواد اصالت خودشو حفظ کنه...
Profile Image for Anna.
604 reviews120 followers
January 3, 2016
Το έργο του Ιονέσκο γράφτηκε το 1959 και εντάσσεται στο θέατρο του παραλόγου. Διαπραγματεύεται τη σταδιακή μεταμόρφωση των κατοίκων μιας μικρής γαλλικής πόλης σε ρινόκερους, οι οποίοι αφήνονται στα κτηνώδη ένστικτά τους για διάφορους λόγους. Πρόκειται για έργο που μέσω της κωμωδίας περνάει κοινωνικά μηνύματα όπως η μαζικοποίηση και η άνεση που αισθάνεται κάποιος όταν είναι μέρος της μάζας, ενώ ταυτόχρονα αυτός που έμεινε φυσιολογικός αναρωτιέται κατά πόσο τελικά είναι πράγματι φυσιολογικός ή όχι. Περιέχονται επίσης μοναδικές ατάκες όπως: "Υπάρχει κάτι στο μυαλό και των περισσότερο άμυαλων", "Μια γάτα έχει τέσσερις πατούσες, το ίδιο και ένας σκύλος. Άρα με βάση τη λογική η γάτα θα είναι σκύλος, αλλά μπορεί και το αντίστροφο", "Είδες ένα ρινόκερο με δυο κέρατα και ένα ρινόκερο με ένα κέρατο. Θα μπορούσες να είχες δει δυο διαφορετικούς ρινόκερους ή θα μπορούσες να είχες δει τον ίδιο ρινόκερο αν ήταν αυτός με τα δυο κέρατα που είδες πρώτο, γιατί μπορεί στην πορεία να έχασε ένα κέρατο. Όμως δεν θα μπορούσε να είδες πρώτα αυτόν με το ένα κέρατο, γιατί δεν είναι πιθανό να φύτρωσε τόσο γρήγορα ένα ακόμα κέρατο".

Απολαυστικότατο!!!!!!!
Profile Image for Maria Espadinha.
1,080 reviews450 followers
Read
November 25, 2019
Os Rinocerontes também Voam


Numa mercearia encontram-se reunidos alguns clientes habituais, quando um som remoto e não identificável perturba a amena atmosfera do modesto estabelecimento.
Porém, à medida que o dito ruído se intensifica, as conversas interrompem-se e as curiosidades aguçam-se. Decorrem alguns momentos expectantes e eis que o enigma é desvendado: UM RINOCERONTE 🦏 aproxima-se velozmente, rasando a entrada da mercearia!

Sobre a sua proveniência e destino, não seremos elucidados. Contudo serão aventadas algumas hipóteses sobre a sua origem, entre as quais a remota possibilidade da fera em referência provir dalgum galho numa árvore onde teria edificado diligentemente o seu ninho, tratando-se provavelmente dalgum rinoceronte voador...

E, com a fera já longe e fora de vista, as conversas prosseguem animadamente:
Fala-se de gatos, silogismos, Sócrates e muito mais!...
Leiam e divirtam-se:

https://programadeleitura.files.wordp...
Profile Image for Comfortably.
127 reviews43 followers
November 18, 2019
Αυτό το έργο που ο Ιονέσκο το εμπνεύστηκε από την αντίδραση του συγγραφέα Ντενί ντε Ρουζμόν ενάντια στο Χίτλερ, θα έπρεπε να διδάσκεται στα σχολεία. Αντίσταση είναι ο μόνος δρόμος. Τα είπε και ο Σαμπάτο στο ομώνυμο βιβλίο του.
Profile Image for Nercs.
127 reviews37 followers
April 21, 2024
با این نمایشنامه آقای یونسکو تونست با اقتدار یه جای سفت و محکم واسه خودش تو بالاترین نقطه قلبم تصرف کنه. 😌
Profile Image for Gary Inbinder.
Author 12 books180 followers
August 7, 2018
Ionesco's brilliant satire about a person's struggle to maintain one's individuality when everyone around you starts running with the herd. Ionesco struck a blow for individual rights and liberty in the face of authoritarian oppression.

In 1961, I was privileged to see an outstanding stage performance with Ralph Meeker as Berenger and Zero Mostel as Jean. The play left an indelible impression on my young mind.
Profile Image for AiK.
709 reviews229 followers
August 24, 2022
Правильное название «Носороги», и это логично, потому что проблематика пьесы сосредоточена на обществе, на массовости явления, стадности, если хотите. Начиная пьесу с разборов ложных силлогизмов, доказывающих абсурдные тезисы, такие как «Все кошки смертны. Сократ смертен. Следовательно, Сократ — кошка. - И у него четыре лапы», Ионеско вскрывает манипулятивную природу пропаганды и тупую природу обывателя (структурной единицы толпы), не умеющей различить откровенной глупости, а также проблему стадной склонности общества идти за большинством, его способности глотать как наживку любую идеологическую ложь. Единственный отказавшийся превратиться в носорога герой пьесы Беранже остается один против всех. В этом абсурд и трагедия жизни. Это великая пьеса великого автора.
Profile Image for Robert Khorsand.
354 reviews289 followers
August 12, 2023
کرگدن یک نمایشنامه‌ی ساده نیست.
اوژین یونسکو در این اثر، دنیایی را وصف کرده که مردم در آن با تمامی اختلافات اعم از نوع زندگی، فکر، عقیده و ... با منافع مشترکی که برای آن‌ها مناسب نیست به یک گله می‌پیوندند. در دنیای یونسکو، اصول آدمی رها شده و هیچ‌یک از این اصول که زمانی مردمانش تحت هیچ شرایطی حاضر نمی‌شدند به آن پشت کنند دیگر توان نفوذ در پوست کلفت کرگدن را نداشته و در نتیجه تمام آن ایدئولوژی‌ها بر باد می‌رود. کرگدن مناسب تمام سنین نیست. البته منظور من به طور مشخص به توان خواننده از سنی به بعد به جهت بررسی امور پرداخته شده در اثر است، وگرنه یک کودک نیز می‌تواند آن‌را خوانده و حین خواندنش بخندد و پس از پایان هم چیزی جز نام کرگدن در ذهنش باقی نماند.

هسته‌ی داستان کرگدن برای من غریبه نبود.
مسخ شدن انسان را به زیبایی هرچه تمام‌تر در شاهکار کافکای عزیزم، و همچنین مواجهه‌ی انسان با تسخیر این دنیا توسط موجودات دیگر را در شاهکار آقای «کارل چابک» تحت عنوان «جنگ با بزمجه‌ها» و همچنین نمونه‌ی کوچکتر آن‌را در «شهر گربه‌ها» از موراکامی عزیزم خوانده بودم. هر بار که فکر می‌کنم، می‌بینم هیچ موجودی به خودخواهی، طمع‌کاری و قدرت‌طلبی انسان در این دنیا زندگی نمی‌کند و حاضر است برای بقای خود دست به هر اقدام بزند حتی اگر آن‌ اقدام برخلاف اصول و ایدئولوژی‌هایی باشد که خود برای آن‌ها تا پای جان می‌جنگد.

کرگدن، نمایشنامه‌ای پوچ و بی‌ارزش نبود.
تلاش اوژین یونسکو برای نشان دادن ترس و واهمه‌اش از دسیسه‌هایی بود که ناگهان به وجود می‌آیند و نیروی موجش انسان‌ را بی‌اراده به سوی هدفی مشترک سوق می‌دهد.
در اینجا لازم است، با زنده نگاه داشتن یاد عباس‌آقای معروفی، نقل قولی کنم به قلم او از کتاب «فریدون سه پسر داشت»:
"گیج و گول بودیم،‌بی‌ هدف بودیم. از شکستن و آتش زدن کیف می‌کردیم و نمی‌دانستیم چه می‌خواهیم. دود چشم‌های ما را گرفته بود و هیچ وقت از خودمان نپرسیدیم چرا؟"
در داستان کرگدن همه چیز به خوبی و خوشی می‌گذرد تا اینکه ناگهان دسیسه‌ای به وقوع می‌پیوندد. مردم کم کم متوجه می‌شوند که در جایی که تاکنون کرگدن دیده نشده، آن‌ها وارد شهرشان شده‌اند. در ابتدا عده‌ای انکار می‌کنند و به سادگی از این موضوع عبور می‌کنند. عده‌ای آن را توهم توطئه پنداشته و به تمسخر مدعیان دیدن این حیوان متهم می‌کنند اما واقعیت این است که دیر یا زود خواهند فهمید که موضوع چیست. مردم بدون آن‌که توان تحلیل موضوع و یا خوب و بد را داشته باشند، سعی می‌کنند همرنگ موضوع شده و این‌چنین می‌شود که کرگدن شدن مود می‌شود. بازمانده‌های مخالف به دنبال راهی به جهت مقابله و حفظ موقعیت خود هستند، اما نهایتا همه تبدیل به کرگدن می‌شوند و تنها قهرمان داستان انسان باقی می‌ماند که سرآخر در میان دنیایی از کرگدن‌ها احاطه شده است. کرگدن‌ها تشویقش می‌کنند که همرنگ آن‌ها شود و او در آخرین سخنان خود که نمایشنامه به پایان می‌رسد با فریاد می‌گوید:
در مقابل همه‌ی شما از خود دفاع می‌کنم. من آخرین نفر از آدمی‌زاد هستم و تا آخر همین‌طور انسان می‌مانم. من تسلیم نمی‌شوم.

کرگدن نمایشنامه‌ای خشک و بدون‌ ظرافت‌های ادبی بود.
نه هسته‌ی داستان برای من جذابیت داشت، نه نویسنده آن‌طور که باید به داستانش پرداخت و نه مترجم کتاب، آقای جلال آل‌احمد این‌کاره بود. آقاجلال مترجم نیست و اگر زنده بود و او را می‌دیدم، به او می‌گفتم:
آقاجان، صد می‌دم شما دیگه ترجمه نکن.

فایل پی‌دی‌اف ترجمه‌ی فارسی نمایشنامه را از لینک زیر می‌توانید دانلود نمایید.
https://t.me/reviewsbysoheil/662

بیست و یکم مردادماه یک‌هزار و چهارصد و دو
Profile Image for Amir.
98 reviews31 followers
December 3, 2020
چهار دگردیسی جان را بهر شما نام‌می‌برم: چه گونه جان شتر می شود و شتر شیر و شیر کودک و سرانجام، کودک کرگدن.

۱.‌ چه‌ چیز دکارت‌ را‌ که‌ در گوشه ای از اتاقش لمیده بود واداشت تا به همه چیز‌ شک کند؟‌ یک خانه تکانی عظیم در تمام عقاید و باور ها تا انچه را که نمی توان به آن یقین داشت دور بنیدازد و انچه را که می‌توان، نگاه دارد و به قول خودش: "افکار خویش را اصلاح کنم و بربنیادی استوار سازم که خود آن را پی افکنده باشم." و در انتهای این مسیر به کشف بزرگش نائل شد: من در همه چیز شک می کنم اما نمی توانم به خود شک کردن، شک کنم. من فکر می کنم؛ پس هستم. گفته اند این همان لحظه ای بود که در آن نطفه سوژه بسته می شود. سوژه، بنیانی برای تمام باورها.

۲. در پرده اول نمایش کرگدن اثر اوژن یونسکو، ژان و برانژه این دو رفیق قدیمی را در حال‌ گپ و گفت می‌بینیم. برانژه حال خوش و سر و وضع مناسبی ندارد. سفره دلش را پیش رفیقش باز می کند: دلهره ای دارم‌ که رهایم نمی کند. مدام‌ وجود تنم را احساس می‌کنم. انگار که از سرب ساخته شده. به خودم عادت نکرده‌ام. انگار زندگی کردن یک چیز غیرعادی شده. مدام از خود می پرسم که ایا اصلا وجود دارم؟ ژان پاسخ می دهد: "تو وجود نداری دوست عزیز...چون فکر نمی کنی...فکر بکن، اونوقت وجود خواهی داشت."

۳. در یونان باستان، بشر هنگامی که به آسمان بالای سر خویش نگاه می کرد، نظمی زیبا را میدید (کوسموس)‌ که در تضاد با هرج و مرج (کائوس) قرار می گرفت. نظمی زیبا که او خود را جزئی از ان احساس می کرد. انسان مسیحی هم زمانی که به دوردست ها در آسمان خیره می شد، جهانی را می دید که ساخته و پرداخته خدایش بود. خدایی که شامگاه‌ هرروز به‌ کار خویش می نگرد و نه تنها تصدیق می‌کرد این کار از اوست، بلکه می گفت که چون از خود اوست، پس نیکوست. حال انسان مدرن،‌ انسانی که پس‌ از دکارت پا به عرصه وجود گذاشته، انسانی که‌ "از صغارتی که خود بر خویش تحمیل کرده بود رها شده بود"، این انسان زمانی که به تاریکی کیهان خیره می شد، چه می دید؟‌ به چه می اندیشید؟

۴. کاسیرر در رساله ای "درباره سرشت بشر"، درباره بحرانی که انسان را با آن دست به گریبان می دید سخن می گوید. بحرانی‌ که از پرسش چیستی بشر و جایگان‌ او‌ در این جهان سربرکشید. پیش از آن روز بشر یا درون نظمی زیبا می زیست یا در جهانی که مشیت الهی بر ان حاکم است. اما علم جدید به تدریج، هرگونه غایت شناسی را مورد تردید قرار داد. انسان فراورده محض تصادفی طبیعت بود. بدون هیچ معنایی دیگر. حال گویی خود پرسش از سرشت و چیستی بشر و غایت و معنایش دیگر بی معناست. انسانی که تا پیش از این روی زمینی سفت قدم برمیداشت، در کیهانی که بی وقفه درحال دوران است، به سرگیجه افتاد. انسانی که چشمانش در تاریکی کیهان چیزی نمی دید اما جانش جای خالی بسیاری چیز ها را احساس می کرد.

۵. آیا فکر کردن برای وجود داشتن کفایت‌ می‌کرد؟ اشاره‌ کردیم که دکارت‌ تلاش کرد تا تمام عقاید و باورهایش را بر بنیان محکمی بنا کند.‌ اما این ستون های کاخی که دکارت در پی ساختنش بود‌، سنگینی وجود را تاب خواهند اورد؟ انسانی که به قول کانت شجاعت به‌ کار گیری فهم خودش را‌ پیدا کرده، و قرار‌ نیست که دیگر زیر یوغ هیچ‌ باوری که به محک عقل‌اش نخورده برود، چه سرنوشتی‌ پیدا می‌کند؟‌

۶. برانژه در برابر‌آینه به خودش خیره شده. تمام‌ آنانی که‌ می شناخت، کرگدن شدن را انتخاب کرده بودند و حالا برانژه،‌ واپسین انسانی است که در برابر کردگدن شدن ایستادگی‌کرده. هر چند‌ می داند‌ که برای انسان ماندن هیچ دلیلی باقی نمانده. پس به اراده ای کور متوسل‌می شود. برانژه با‌خود چنین‌ می‌گوید: "آه که چقدر زشتم! وای به حال انکه بخواهد اصالت خودش را حفظ‌ کند...بسیار خب! به درک! در مقابل تمام آنها از خودم دفاع می کنم. من اخرین نفر ادمیزادم‌ و تا اخر همینجور می‌مانم. من تسلیم‌ نمی‌شوم."
Profile Image for Aida.
27 reviews23 followers
June 1, 2018
اين نمايشنامه به نظر من عالي بود و احساس ميكنم چه وقت مناسبي خوندمش؛وقتايي كه احساس ميكني آيا داري راه درستي ميري؟نميري؟نكنه خسته بشي؟
داستان درباره ي مسخ آدم هاست.آدمهايي كه گرفتار زندگي روزمره ي خود شده اند و در عالم بي خبري و جهالت دنباله رو آدم هاي پرمدعايي هستند كه آن ها را تحقير ميكنند.
"يادت مي آيد كه خودت تصريح كردي كه بهترين طرز دفاع در مقابل واقعه،داشتن اراده است."
"گفت:"بايد از زمانه پيروي كرد."اين آخرين حرف دوره ي آدميزاديش بود.
"پس ما حق داريم كه زندگي كنيم.حتا در مقابل خودمان وظيفه داريم كه مستقل از همه ي مردم خوشحال باشيم"
"گوش كن ديزي.هنوز كارهايي از دست ما بر مي آيد.ما بچه دار ميشويم؛بچه هامان هم بچه دار مي شوند،درست است كه طول مي كشد؛اما با همين كار ما دو تايي مي توانيم نسل آدميزاد را از نو دوام و قوام بدهيم"
Profile Image for Mohsen.
177 reviews95 followers
April 7, 2020
یه کتاب خوب با ترجمه‌ی بسیار بد جلال‌آقا!

چند نمونه:

“Oh yes, I can; I can predict things all right.”
‎“البته که می‌کنم. پیشبینی می‌کنم. میکنم.”

“The more I know you the better you seem”
‎“.تو هرچه بیشتر شناخته شوی برد باهات است”

“What does that prove?”
‎“.این هیچی را ثابت نمی‌کند”

“You keep saying the same thing, my dear.”
‎“چرا هی حرف خودت رو تکرار می‌کنی، مامانی؟” 😐

و ...
Profile Image for M.rmt.
125 reviews267 followers
June 1, 2020
دلم برای تئاتر تنگ شده بود و چه انتخاب خوبی!
هر چند موضوعش خیلی جدید نبود و منو یاد رمان کوری انداخت.اما خواندنش شیرین و جذاب بود.
Displaying 1 - 30 of 898 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.