Jump to ratings and reviews
Rate this book
Rate this book
از پادشاهی کیخسرو تا داستان بیژن و منیژه

422 pages, Hardcover

Loading interface...
Loading interface...

About the author

Abolqasem Ferdowsi

366 books318 followers
Abolqasem Ferdowsi (Persian: ابوالقاسم فردوسی), the son of a wealthy land owner, was born in 935 in a small village named Paj near Tus in Khorasan which is situated in today's Razavi Khorasan province in Iran.
He devoted more than 35 years to his great epic, the Shāhnāmeh. It was originally composed for presentation to the Samanid princes of Khorasan, who were the chief instigators of the revival of Iranian cultural traditions after the Arab conquest of the seventh century. Ferdowsi started his composition of the Shahnameh in the Samanid era in 977 A.D. During Ferdowsi's lifetime the Samanid dynasty was conquered by the Ghaznavid Empire. After 30 years of hard work, he finished the book and two or three years after that, Ferdowsi went to Ghazni, the Ghaznavid capital, to present it to the king, Sultan Mahmud.

Ferdowsi is said to have died around 1020 in poverty at the age of 85, embittered by royal neglect, though fully confident of his work's ultimate success and fame, as he says in the verse:
" ... I suffered during these thirty years, but I have revived the Iranians (Ajam) with the Persian language; I shall not die since I am alive again, as I have spread the seeds of this language ..."

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
49 (87%)
4 stars
6 (10%)
3 stars
1 (1%)
2 stars
0 (0%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 - 7 of 7 reviews
Profile Image for Robert Khorsand.
354 reviews289 followers
March 14, 2021
پیش از هر نقل و سخن٬ از جناب آقای دکتر جلال خالقی مطلق بابت سال‌ها تلاش جهت تصحیح و تشریح شاهنامه‌ی فردوسی٬ جناب آقای دکتر امیر خادم به جهت راه‌اندازیِ پادکستِ شاهنامه‌خوانی که آنقدر شیوا٬ روان و دوست‌داشتنی هر هفته به طور مرتب اپیزودِ جدید را بارگذاری می‌کنند که عاشقِ شاهنامه می‌شوید و در نهایت از دوستانِ عزیزم که در این وب‌سایت پس از اینکه ناراحتیِ خود را در عدمِ توانِ خواندن٬ درک و فهمِ‌ این اثرِ با ارزش به اشتراک گذاشتم به یاری من شتافتند و من را با پادکستِ جناب دکتر امیر خادم و تصحیحِ ۸جلدیِ شاهنامه به قلمِ دکتر جلال خالقی مطلق آشنا نمو‌دند تا من نیز از لذتِ خواندنِ داستان‌های زیبا و خواندنیِ‌ شاهنامه بی‌بهره نمانم٬ صمیمانه تشکر می‌کنم.

دوستانی که همانند من به خواندن شاهنامه علاقه دارند و سطح ادبیاتِ فارسیِ آنان آنقدر نیست که به تنهایی قادر به فهم و درک متون آن باشند می‌توانند از طریق کانال تلگرام زیر:
@readingferdowsi
و یا جستجوی نامِ «شاهنامه خوانی» به فارسی٬ یا جستجوی نامِ
«ReadingFerdowsi»
به انگلیسی در اپلیکیشن‌های پادکست چه در سیستم عامل آی-او-اس چه در سیستم عامل اندروید به پادکستِ جناب دکتر امیر خادم دسترسی داشته باشند و ضمنا بنده‌ی حقیر سوای اینکه زیر هر پست فایل پی‌دی‌اف کتاب را قرار می‌دهم کل فایل‌های ۸جلدِ تصحیح شاهنامه‌ی آقای دکتر جلال خالقی مطلق را یکجا در گوگل درایو برای‌ِ شما بارگذاری نموده‌ام و از طریق لینک زیر می‌توانید به کل آن دسترسی داشته باشید.
https://drive.google.com/drive/folder...
و یا از طریق لینک زیر آن را در تلگرام دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/147

این جلد که جلدِ سومِ شاهنامه است، به شرحِ بخشی از داستان‌ها و اتفاقات دورانِ ۶۰ سال پادشاهیِ کی‌خسرو که خود شامل داستان‌ها و ماجراهای بسیاری از جمله:
ماجرای جمع‌آوریِ پهلوانانِ نامی و جویای نام به جهت حمله به توران(ترکستان) جهت کین‌خواهیِ مجددِ سیاوش و گرفتن بخش‌هایی از خاکِ آنان، ماجرای پیدا شدنِ فرزند دیگری از سیاوش(فَرود) و ملاقاتِ عجیبِ او با سپاهِ ایران، ماجرای خوابِ مادرِ فَرود(جریره) و کشته شدنِ فَرود توسط بیژن، کشتنِ بلاشان توسطِ بیژن و ادامه‌ی منجلابی که توسط طوس به وجود آمده، آگاهیِ کی‌خسرو از منجلابی که طوس به وجود آورده که باعثِ‌ مرگِ برادرش و بهم ریختن و آشفتگیِ سپاهِ ایران گشته طی یک نامه و فرمانی که در یک نامه با خشم مبنی بر عزلِ‌ طوس و نصب فریبرز به فرماندهیِ سپاهِ ایران صادر کرد، شکست‌های پشت سرِهم و مرگ پهلوانانِ ایران(بهرام و بیژن) توسط تورانیان و عقب‌نشینیِ بازماندگانِ سپاهِ ایران، فراخواندنِ رستم توسط کی‌خسرو جهت مشورت و وساطتِ رستم جهت بخششِ پهلوانان و سپاهیانِ شکست خورده، آشتیِ کی‌خسرو با سپاه و هم‌قسم شدنِ سپاهیان جهت حمله و برگرداندنِ‌‌ آبرو به سپاهِ ایران، ماجراهای شکست‌های (طوس، گیو و گودرز) از (پیران، هومان و ...) و عقب‌نشینیِ مجددِ سپاهِ ایران و فرار به سمتِ ارتفاعاتِ کوه و تقاضای نیروی کمکی توسط یک نامه از طوس به کی‌خسرو جهت اعزام رستم، درخواستِ کی‌خسرو از رستم جهتِ حرکت به سوی لشگرِ ایران و درخواستِ متقابل رستم از کی‌خسرو بابت به همراه بردنِ فریبرز و گرگینِ میلاد با خود و حرکت آنها، ماجرای خوابِ عجیبِ طوس!، ماجرای رسیدنِ رستم به نزدِ سپاه ایران و نبردِ عجیبش با اَشکِبوس(مردِ اولِ کاموس)، ماجرای نبردِ رستم و کاموس، ماجرای نبردِ چِنگِش با رستم، دیدارِ هومان و رستم با یکدیگر و شروطِ رستم(به اسیری گرفتنِ عاملانِ مرگِ سیاوش از جمله کرسیوز) جهت پایانِ جنگ و همچنین درخواستِ ملاقات با پیران، ملاقات رستم و پیران و تکرار شروط از سوی رستم و بردن پیغام شروط توسط پیران برای افراسیاب و خاقانِ چین، ماجرای نبردِ رستم با خاقانِ چین، نامه‌ی رستم به کی‌خسرو جهت توضیح نبردها و تصمیم‌گیری در مورد اموالِ غارت شده‌ی خاقانِ چین و ...، ماجرای لشگرکشی رستم و لشگرِ ایران به قلعه‌ی بیداد و نبرد با قومِ آدم‌خوار، ماجرای نامه‌ی افراسیاب به پولادوند و درخواست نابودی رستم در ازای نصف کردن پادشاهی‌ش با او، نبردِ رستم و پولادوند، ماجرای نبردِ رستم با افراسیاب و پولادوند و فرار افراسیاب و پولادوند از میدانِ نبرد، برگشتِ پیروزمندانه‌ی رستم و سپاهِ ایران نزدِ کی‌خسرو و رخصت خواستنِ رستم از کی‌خسرو جهت حرکت به سوی زاولستان، ماجرای رستم و اکوانِ دیو، ماجرای سفر بیژن و گرگینِ میلاد و گیر افتادنِ بیژن در اتاقِ دخترِ افراسیاب(منیژه)، ماجرای با خبر شدن کرسیوز و سپس افراسیاب از حضور بیژن در اتاق دخترِ افراسیاب و صدورِ‌فرمانِ اعدامِ بیژن توسط افراسیاب، آگاهیِ پیران از وضعِ بیژنِ در حالِ اعدام و رفتن به سراغِ افراسیاب و نصیحتِ او مبنی بر اینکه بیژن را بجای اعدام اسیر بگیر و زندانی کن و دستورِ افراسیاب در پذیرشِ نصیحت به کرسیوز مبنی بر ساخت چالی تاریک برای زندانی کردنِ‌ بیژن و محروم کردنِ‌ منیژه از ارث و امکاناتِ کاخ، آگاهی یافتنِ گیو از غیبت بیژن و بازخواستِ گرگینِ میلاد و سپس پناه بردن به کی‌خسرو، ماجرای بازجوییِ کی‌خسرو از گرگینِ‌ میلاد، ماجرای گوی‌بینیِ کی‌خسرو در روزِ نوروز و یافتنِ محلِ زندانی شدنِ بیژن و نوشتنِ نامه به رستم جهت رفتن به سمتِ بیژن و نجاتِ او، خواندنِ نامه‌ی کی‌خسرو و حرکتِ رستم به همراه گیو به سمتِ ایران‌زمین، ماجرای فرجام‌خواهیِ گرگینِ میلاد مقابل رستم و پا در میانیِ رستم نزدِ کی‌خسرو، ماجرای رسیدن رستم و لشگریان به ترکستان و دیدار با منیژه، ماجرای یافتنِ بیژن توسط رستم و تقاضای بخششِ گرگینِ میلاد توسط رستم نزدِ بیژن، ماجرای لشگرکشیِ رستم و بیژن و ... به سوی درگاهِ افراسیاب و فرارِ مجددِ افراسیاب و به غارت بردنِ اموالِ کاخ توسطِ‌ رستم، برگشتنِ رستم و لشگریان به همراه بیژن و منیژه به ایران و رسیدن نزدِ کی‌خسرو، برپاییِ جشنِ شاهانه و جشن و پایکوبی و نهایتا هدیه‌ی کی‌خسرو به منیژه.

به عنوان سخنِ پایانی باید عرض کنم که خیلی زشت و تباه است که افسانه‌های یونانی٬ رومی و... از جمله افسانه‌های تبای را بخوانیم٬ از آنها لذت ببریم و همه جا از زیبایی آن نقل کنیم و بدون خواندنِ شاهنامه از دنیا برویم. دوستانِ عزیزم٬ عمر ما انسان‌ها همانطور که فردوسیِ بزرگ و والامقام در شاهنامه بارها٬ بارها و بارها تکرار می‌کند کوتاه است و مشخص نیست تا کی زنده‌ایم پس قبل از اینکه دیر شود پیشنهاد می‌کنم اقدام به خواندنِ این اثرِ بزرگ و با ارزش اقدام کنید.

نمره؟!؟ جدا فکر می‌کنید در این سایت جز ۵ستاره لایقِ نمره‌ی دیگری‌ست؟!؟ اگر من به افسانه‌های تبای ۵ستاره دادم حقِ شاهنامه حداقل ۹۵ تا ۱۰۰ستاره هست و چاره‌ای ندارم جز منظور کردن۵ستاره و شما هم اگر روزی شخصی را دیدید به شاهنامه نمره‌ی کمتر از ۵ستاره داده با پشت دست بزنید تو دهانش٬ شاید او نفهمد چرا این کتک را خورده اما شما می‌دانید چرا زده‌اید :))
Profile Image for E8RaH!M.
213 reviews54 followers
April 14, 2019
خدا خیر بدهد به جناب امیر خادم که به واسطه ی پروژه ی فردوسی خوانی باعث شدن من هم بتونم مطالعه ی این کتاب رو شروع کنم.

به جرات تا اینجای کار یکی از پر هیجان ترین دفاتر شاهنامه بوده. مثل سریال Game Of Thrones آدم رو میکشونه دنبال خودش. بخصوص نبرد هماون که دیگه اوج هنر دراماتیک شاهنامه تا اینجای کاره. یکی از داستانهای این دفتر (داستان کاموس کشانی) چنان تعلیق و جذابیت داشت که 5 اپیزود (هر اپیزود حدودا 40 دقیقه) را شب تا صبح گوش دادم. دلم نمیاد یکی از بهترین رجزهای شاهنامه که در این دفتر آمده رو نذارم. مربوط میشه به نبرد رستم و اشکبوسِ کشانی:
خروشيد کاي مرد رزم آزماي -- هم آوردت آمد مشو باز جاي
کشاني بخنديد و خيره بماند -- عنان را گران کرد و او را بخواند
بدو گفت خندان که نام تو چيست؟ -- تن بي سرت را که خواهد گريست؟
تهمتن چنين داد پاسخ که نام -- چه پرسي کزين پس نبيني تو کام
مرا مادرم نام مرگ تو کرد -- زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
Profile Image for محمد شکری.
171 reviews161 followers
July 27, 2020

جلد سوم شاهنامه یکی از عجیب‌ترین جلدهای این شاهکار است. از نظر معروفیت شاید داستان‌های کمتر شناخته‌شده‌ای در این جلد باشد، تا حدی که حاشیه‌ای‌ترین داستان آن (رستم و اکوان دیو) معروف‌ترین آن‌هاست. اما حاشیه داستان‌ها و سمت‌وسو و رنگ‌ورویشان بسیار تازه است. فضاها، گفتارها و کنش‌ها حال‌وهوای عجیبی دارند و هرکدام جای بسیار تأمل و لذت

کی‌خسرو، نماد بیهودگی تهمت‌های نژادپرستانه به فردوسی
در مرور جلدهای قبلی گفتم که تهمت نژادپرستی به فردوسی تهمت بی‌پایه‌ای است و انبوه شخصیت‌های مثبت و غیرایرانی شاهنامه را در همان دو جلد اول نشان دادم. اما اکنون که بزرگ‌ترین پادشاه پیشاساسانی شاهنامه معرفی می‌شود می‌توان بسیار واضح‌تر به آن پرداخت. در مقدمه جلد سوم، فردوسی جهان‌بینی شاهنامه و منظور خود را از چهار مؤلفه اصلی فره ایزدی آشکار می‌کند: ر
سزد گر گمانی برد بر سه چیز / کزین سه گذشتی چه چیزست نیز
هنر با نژادست و با گوهر است / سه چیزست و هر سه به‌بنداندر است
هنر کی بود تا نباشد گهر / نژاده بسی دیده‌ای بی‌هنر
گهر آنک از فر یزدان بود / نیازد به بد دست و بد نشنود
نژاد آنک باشد ز تخم پدر / سزد کاید از تخم پاکیزه بر
هنر گر بیاموزی از هر کسی / بکوشی و پیچی ز رنجش بسی
ازین هر سه گوهر بود مایه‌دار / که زیبا بود خلعت کردگار
چو هر سه بیابی خرد بایدت / شناسنده‌ نیک و بد بایدت
چو این چار با یک تن آید بهم / براساید از آز وز رنج و غم
از این چهار عنصر، تنها عنصر نژاد اکتسابی نیست - گوهر (اخلاق عملی)، هنر (فنون کاربردی) و خرد (دانستن علوم مجاز و پرهیز از علم ممنوعه) همگی در حیطه اختیار انسان است. اگر داستان کیکاووس را به یاد داشته باشید، به یاد دارید که او، در داستان سیاوش گوهر خود، در داستان نبرد مازندران هنر خود و در داستان پرواز به آسمان خرد خود را از دست داد و به تمام معنا فره ایزدی از او از بین رفت. اما نژاد چیست؟ بیت‌های بالا به وضوح نشان می‌دهد نژاد تنها یعنی حلال‌زادگی و نه هیچ چیز دیگر که ما آن را «نژادپرستی» می‌نامیم. نه تنها تصریح شعر بالا، بلکه داستان‌های شاهنامه هم این را تایید می‌کند. در داستان ضحاک فردوسی می‌گوید پدر ضحاک (مرداس)‌ فردی پاک‌سرشت و خوب بود و معلوم نیست چرا ضحاک این‌گونه شد. بعد خود پاسخ می‌دهد که «پژوهنده را رای با مادر است» یعنی احتمالا پدر ضحاک واقعا مرداس نیست. برعکس آن را نیز در این داستان می‌بینیم: کی‌خسرو بیش از هر پادشاه دیگری ستایش می‌شود. اما مادر او (مانند مادر سیاوش) ایرانی نیست و بلکه دختر دشمن ایران، افراسیاب، پادشاه ترکان (تورانیان) است. پس اینکه تاکید فردوسی بر نژاد را نژادپرستی بخوانیم نوعی خطای خامِ زمان‌پریشانه (آناکرونیسم) و ناشی از ناآشنایی با معنای نژاد در شاهنامه در برابر معنای مدرن مفهوم نژاد است
حال وارد خود داستان‌های جلد سوم شویم

فرود سیاوش: چرخه معیوب بدگمانی
داستان فرود ریشه در آخرین ماجرای جلد دوم دارد. سیاوش که در توران به سر می‌برد به دستور افراسیاب کشته می‌شود. پیش از مرگ، سیاوش آینده خود را برای فریگیس بازگو می‌کند و از او می‌خواهد فرزندشان را که آبستن است «خسرو» بنامد. سیاوش سر بریده می‌شود و فریگیس و فرزند در راهش به وساطت پیران (که زمان مرگ سیاوش غایب بود) نجات می‌یابند. خسرو در میان رعایا بزرگ می‌شود و به طرز غریبی حین‌بن یقظان‌وار به شکوفایی‌های باورنکردنی می‌رسد. پس از سال‌ها سروشی به خواب گودرز آمده و او را از وجود پادشاهی عالم‌گیر و دادگر در توران باخبر می‌کند. گودرز که مانند باقی پهلوانان از اوضاع نابسامان ایران تحت بی‌کفایتی ��یکاووس ناامید است پسرش گیو را برای پیدا کردن کی‌خسرو راهی توران می‌کند. گیو یکه و تنها راهی توران می‌شود و پس از هفت سال آزگار جست‌وجوی پرماجرا، دقیقا زمانی که از وجود کی‌خسرو ناامید شده او را می‌یابد. گیو پس از نبردهای فراوان با لشکریان افراسیاب کی‌خسرو را سالم به ایران می‌رساند. اما توس، پهلوان دیگر ایران که از خاندان نوذر است، مدعی است که فرامرز (دیگر فرزند کیکاووس) باید پادشاه باشد و به اقدام سرخود خاندان گودرز بدگمان است
پس از آزمونی جنگی-مذهبی، تفوق کی‌خسرو بر فرامرز آشکار شده و اقتدار و مرجعیت او را همگان می‌پذیرند
پس از مدتی کی‌خسرو به قصد خون‌خواهی پدر لشکرآرایی می‌کند. طوس را با سپاهی که گیو و بیژن (فرزند و نوه گودرز) عضو آن‌اند راهی نبرد با سپاه جدید افراسیاب می‌کند. ولی طوس برخلاف توصیه آشکار کی‌خسرو از راهی می‌رود که با فرود، برادر ناتنی کی‌خسرو، مواجه شده و جنگی تراژیک بین آن‌ها در می‌گیرد. داستان این جنگ سراسر داستان القای متقابل بدگمانی و سوءتفاهم است. سوءتفاهم با بدفهمی تفاوتی مهم دارد. در بدفهمی نوعی حرکت یکباره از یک کنش یا گفتار به سمتی خلاف نیت آن متن یا گوینده رخ می‌دهد. اما در سوءتفاهم (که از باب مفاعله و حاکی از حرکتی رفت و برگشتی است) این بدفهمی متقابلا تشدید شده و بدگمانی در چرخه‌ای معیوب گرفتار می‌شود که عموما نتیجه‌ای تراژیک دارد: جدایی، قهر، طلاق و بدتر از همه: قتل
فرود که از مادرش، جریره، می‌شنود که سپاهی که سمتشان آمده خون‌خواه پدر اویند، می‌خواهد از آن‌ها پذیرایی کرده و خود به آن‌ها بپیوندد. پس با مشاور خود به بالای کوه رفته و نشان آن‌ها را از او می‌جوید. از پایین کوه طوس آن‌ها را می‌بیند اما نمی‌شناسد. به بهرام فرمان می‌دهد که آن دو را دستگیر کرده یا بکشد. بهرام وقتی بالای کوه رفته و با فرود هم‌کلام می‌شود متوجه می‌شود او فرود است. بهرام قصد بازگشت به سپاه خود را می‌کند تا این خبر را منتقل کند، اما از فرود می‌خواهد که تنها در صورتی که خود او (بهرام) بازگشت به استقبال بیاید و الا به دژ بازگردد. دلیل بهرام برای این توصیه، بدگمانی به طوس و تصمیم‌های اوست. پس از بازگشت و انتقال آن به فرمانده سپاه، طوس که از ماجرای پادشاهی کی‌خسرو به گودرزیان بدگمان شده، بر پایه همان بدبینی با بهرام (که از نوادگان گودرز است) عتاب می‌کند و داماد خود را برای دستگیری آن دو می‌فرستد. فرود پیش از آنکه داماد طوس را ملاقات کند برای اینکه بازگشت او به دژ نوعی ترس و خفت نباشد با تیری حریف را از پای در می‌آورد. طوس خشمگین شده و پسرش را برای خون‌خواهی داماد روانه می‌کند. پسر طوس هم به تیر کشته می‌شود. این اتفاق گودرزیان را با طوس همراه می‌کند زیرا این جسارت را توهین به کل سپاه می‌خوانند. سرانجام بیژن به سمت فرود حمله می‌کند. فرود به دژ خود فرار می‌کند اما در راه فرار دست او بریده می‌شود و صبح فردا از شدت خون‌ریزی در آغوش مادرش جان می‌دهد. جریره که سپاه فرزند را تار و مار می‌بیند دستور می‌دهد همه زنان دژ خود را از بلندی به پایین پرت کنند، خود نیز سر تمام اسب‌ها را بریده و جواهرات را آتش می‌زند و دست‌آخر با دشنه پسرش در کنار او خودکشی می‌کند. این صحنه بهت‌آور که با تندی رخ می‌دهد و سپس با مکثی کوتاه برای سوگواری فردوسی همراه می‌شود بسیار تاثیرگذار است. این مرثیه‌ها نه تنها مکث‌هایی است برای خواننده تا از کنار «مرگ» که عادی‌ترین اتفاق داستان‌های حماسی است به سادگی نگذرد، بلکه خودِ صدای روایت را نیز تنظیم و عواطف خواننده را نیز در حد یک اثر تراژیک تحریک و تزکیه می‌کند

نبرد هماون و تاریک و روش سپاه ایران
پس از مرگ فرود، بزرگ‌ترین داستان این جلد از شاهنامه رقم می‌خورد: نبرد سپاه ایران با سپاهی متفق از توران، چین، هند و ماچین که سرداران آن به ترتیب عبارت‌اند از پیران (از جانب افراسیاب)، خاقان، شَنگُل و کاموس
در این نبرد سپاه ایران در اقلیت محض است و به کوهی به نام هماون پناه می‌برد تا پس از مدتی سپاه رستم از راه برسد. در این مدت گودرز ده‌ها تن از فرزندان و نوادگان خود را از دست می‌دهد و به همراه طوس و گیو تقریبا خود را برای کشته شدن آماده می‌کند. فردوسی که شخصیت طوس را در دو داستان پیش تخریب کرده بود در اینجا از او اعاده حیثیت می‌کند و دلاوری‌های او را در عین سبک‌سری‌هایش نشان می‌دهد. این توان عجیب فردوسی در ترسیم شخصیت‌های متعادل و چندبعدی بسیار عجیب و بسیار شیرین است

می‌توان حدس زد پس از رسیدن لشگر رستم چه رخ می‌دهد. رستم یک تنه تمام قهرمانان دشمن را شکست می‌دهد که شرح بسیار مفصلش را اینجا نمی‌گویم. فقط این نکته جالب را در ادامه شخصیت‌پردازی فردوسی اضافه کنم که روز اول، رستم از دیدن سپاه دشمن وحشت می‌کند تا حدی که پس از دیدن سپاه روبرو از سوی دیگر کوه پایین می‌رود تا سپاه خودی این ترس و ناامیدی را در او نبیند. پس از پایان جنگ نیز، هنگامی که یک تنه تمام سرداران مهیب سپاه متفق افراسیاب را تار و مار می‌کند، در عین تواضع به این ترس ابتدایی خود اعتراف کرده و به نوعی اعتراف می‌کند که رستم یعنی تمام ایرانیان نه یک نفر

دو داستان فرعی در این میان داستان نبرد سپاه ایران با کشور مردم‌خواران در توران است و نبرد رستم ��ا آخرین متحد افراسیاب به نام پولادوند که همان‌طور که امیر خادم می‌گوید به نظر دیو می‌آيد. این دو داستان به ترتیب جایگاه ظلم‌ستیزی و حق‌طلبی سپاه ایران را نشان می‌دهد. اما اینجا هم فردوسی از کلیشه‌ها به دور می‌ایستد و در ترسیم ادامه ماجرا، تاریکی‌های سپاه ایران را نیز از جایگاه دانای کل واقعی و بی‌طرف آشکار می‌کند: پس از شکست کامل افراسیاب و گریختن دوباره او، سپاه ایران مدت زمانی طولانی در توران به تاراج و کشتار می‌پردازند. روایتی واقع‌گرایانه که کمتر از زبان مورخان فاتح می‌شنویم چه رسد به شعرای فاتح. این چند بیت را ببینید که کردار ظالمانه سپاه ایران را نشان می‌دهد: ر
همان غارت و کشتن اندر گرفت / همه بوم و بر دست بر سر گرفت
ز توران زمین تا به سقلاب و روم / نماندند یک مرز آباد بوم
همی سر بریدند برنا و پیر / زن و کودک خرد کردند اسیر
برین گونه فرسنگ بیش از هزار / برآمد ز کشور سراسر دمار
هرآنکس که بد مهتری با گهر / همه پیش رفتند بر خاک سر
که بیزار گشتیم ز افراسیاب / نخواهیم دیدار او را به خواب
...
چو چیره شدی بیگنه خون مریز / مکن چنگ گردون گردنده تیز
ندانیم ما کان جفاگر کجاست / به ابرست گر در دم اژدهاست

منیژه و مرد «ستاندن» او
آخرین داستان جلد سوم نیز یکی از عجایب شاهنامه است که ندیدم به آن توجهی شده باشد. در مرور جلد دوم گفتم که شخصیت‌های مرد شاهنامه از نظر جنسیتی نیمه‌کلیشه‌ای هستند. یعنی هرچند نماد خشم و خشونت در رزم و می‌گساری و شهوت در بزم‌اند، اما مولفه‌های بسیار ویژه‌ای مانند درددل کردن و اشک‌ریختن ساده را هم به همراه دارند. حال وقت آن است که درباره زنان شاهنامه هم همین ادعا را تکرار کنم. زنان شاهنامه هم غالبا در «پس پرده» و در نقش شوهردار و مادر ظاهر می‌شوند (بجز استثناهایی مانند گردآفرید که پیشتر دیدیم و همای که بعدا می‌بینیم). اما همین زن‌ها ویژگی‌های بسیار جالبی دارند که یکی از آن‌ها جسارت در روابط جنسی است. دست‌کم زنان مجرد شاهنامه هر زمان که بخواهند با هرکه بخواهند هم‌بستر می‌شوند. پیش از این داستان تهمینه را دیدیم که خود را بر رستم عرضه می‌کند به طوری که بسیاری از مصححان بعدی شاهنامه از ترس و شرم بیت‌هایی جعلی به آن افزودند که گویی در همان بستر ناگهان چند موبد دینی هم حاضر می‌شوند و آن دو را عقد شرعی می‌کنند! حال داستان منیژه حتی از آن هم جالب‌تر است: بیژن به دستور کی‌خسرو راهی مرز توران می‌شود تا مردم آن دیار را از شر گرازهای وحشی نجات دهد. پس از انجام این کار داخل مرز می‌شود و بساط بزم منیژه، دختر افراسیاب، را می‌بیند. بیژن خود را به جواهراتی که خود برای ما بسیار غیرمعمول است (گردن‌بند، دست‌بند و گوش‌واره) مزین می‌کند و در حاشیه آن بزم وارد می‌شود. منیژه از بیژن خوشش می‌آید و پس از چند روز معاشرت، هنگامی که بیژن قصد بازگشت دارد او را با دارویی بیهوش کرده و به قصر خود می‌برد! بیژن پس از بیدار شدن از کار منیژه بیم‌ناک می‌شود اما ظاهرا او هم دل به منیژه داده و تن به اجبار او می‌دهد. افراسیاب که از این ماجرا مطلع می‌شود بیژن را به چاه انداخته و دختر خود را نیز خلع لباس می‌کند. منیژه بر سر چاه با مستمندی خود و بیژن را زنده نگه می‌دارد تا اینکه رستم برای نجات او سر می‌رسد و هر دو را به ایران باز می‌گرداند. نکته جالب دیگر این داستان (علاوه بر جسارت منیژه در اجرای خواست خود) مکالمه‌ای است که بین بیژن و منیژه هنگامی درمی‌گیرد که بیژن متوجه می‌شود رستم برای نجاتش آمده و شادان می‌خندد در حالی که منیژه از ماجرا بی‌خبر است: ر
منیژه چو بشنید خندیدنش / از آن چاه تاریک بسته تنش
[زمان�� فرو ماند زان کار سخت / بگفت این چه خندست ای نیکبخت]
چه رازست پیش آر و با من بگوی / مگر بخت نیکت نمودست روی
بدو گفت بیژن کزین کارسخت / بر اومید آنم که بگشاد بخت
بگویم سراسر تو را داستان / چو باشی به سوگند هم‌داستان
که گر لب بدوزی ز بهر گزند / زنان را زبان کم بماند ببند
...
منیژه خروشید و نالید زار / که بر من چه آمد بد روزگار
بدادم به بیژن تن و خان و مان / کنون گشت بر من چنین بدگمان
بپوشد همی راز بر من چنین / تو داناتری ای جهان آفرین
...
بدو گفت بیژن همه راستست / ز من کار تو جمله برکاستست
چنین گفتم اکنون نبایست گفت / ایا مهربان یار و هشیار جفت
سزد گر بهر کار پندم دهی / که مغزم برنج اندرون شد تهی

این اعتراف بیژن به گفتار نابخردانه‌ و زن‌ستیزانه‌اش یک بار برای همیشه مشخص می‌کند که نمی‌توان تهمت «زن‌ستیزی» به فردوسی چسباند؛ ضمنا اگرچه کلیشه‌های جنسیتی در آثار او کم نیست، از ضدکلیشه‌ها نیز در این داستان تاریخی نباید چشم پوشید

پی‌نوشت: داستان مرگ بهرام فرزند گودرز و بیزاری او از کشتار و جنگ قبل از مردنش و بخشش قاتلش برای پایان خون‌ریزی را ننوشتم. متن بسیار طولانی شد. اما شاید بعدها که دوباره این نوشته را ویراستم آن را هم در کنار درخشش‌های بی‌نظیر این جلد اضافه کنم
Profile Image for Sheyda Heydari Shovir.
146 reviews91 followers
February 6, 2017
این جلد سوم از شاهن��مه تصحیح خالقیه که در دوران پادشاهی کیومرث می‌گذره. در مورد تصحیح خالقی و نسخهٔ فلورانس واقعا دلم نمیخواد حرف بزنم و حرفی هم ندارم به واقع که بزنم ولی حرف در موردش زیاده. منم ورود نمی‌کنم. و نمی‌دونم که این نسخه خوبه یا نه. ولی اگه بخوام یه روزی برای دل خودم دوباره شاهنامه بخونم (تاکید می‌کنم برای دل خودم) حتما چاپ مسکو می‌خونم. شما هم اگر مخاطب عام ادبیاتید چاپ مسکو بخونید. خیلی کلمات و نحوش راحتتره (نه لزوما اصیل‌تر) و به لحاظ فیزیکی و چاپی تو دست‌تره. چونکه درین چاپ خالقی کار ارزشمندی کرده و نسخه بدل‌هارو پایین صفحه آورده. برای مطالعه منظوردار و دقیق شاهنامه مفیده؛ ولی اگر برای دل می‌خواید بخونین کیفتونو سنگین می‌کنه. ولی چیز خاصی ندارم در مورد تصحیح بگم. خوشا به حال کسانی که حوصله دارن درین چیزها مداقه کنند و در نتیجه چیزی دارند بگن.
اما در مورد شرحش می‌تونم بگم. شرح شاهنامه که خودش تو سه جلد با نام یادداشت‌های شاهنامه چاپ شده شرح جالبی نیست، نمی‌تونه آدم رو کمک کنه. غلط زیاد داره و همینطور مخاطبش هم معلوم نیست. بیت‌های خیلی مشکلی رو در موردش سکوت کرده و در عوض واضحاتی رو توضیح داده. خیلی نمی‌تونه به فهم متن کمک کنه. بگذریم.
من از فرازهایی از این جلد لذت بردم ولی به طور کلی خیلی ملال‌آور بود برام. قسمت زیادی‌ش جنگ‌هایی بود شبیه هم ولی با اسامی جنگاوران مختلف. تکرار مکررات (که مرحوم صفا می‌گفت از مشخصات فنی شاهنامه‌ست) علی‌الخصوص تو این جلد خیلی مشهوده. فکر می‌کنم شاهنامه جای جالبتر ازین جلد هم داشته باشه. ولی از حکمت‌ها و درس‌های اخلاقی و مذمت دنیا که هر از گاهی فردوسی لای داستان می‌گه خیلی می‌شه لذت برد.
اگه یه روزی دست داد بقیه‌شو می‌خونم ولی ترجیح می‌دم یه خلاصهٔ درست‌حسابی قشنگ ازش درست کرده باشن اونو بخونم. چون این یکی واقعا حوصله‌مو سر برد.
Profile Image for Zahra Mohsenpour.
70 reviews2 followers
June 11, 2019
آغاز مطالعه شاهنامه یا به عبارت بهتر گوش دادن به شاهنامه برای من به واسطه آشنایی با یک کانال تلگرامی با عنوان فردوسی خوانی @readingferdowsi بود. یکی از بهترین و مفیدترین کانال‌های تلگرامی هست که من دارم. ابیات شاهنامه به‌همراه معانی واژگان سخت توسط آقای امیر خادم خوانده می‌شود و هر کجا که نیاز به توضیحات بیشتری باشد ایشان همانند یک معلم توانا توضیحات لازم را ارائه می‌دهند. تا الان به بیش از سی نفر این کانال رو معرفی کردم. به شما هم توصیه می‌کنم حتما فایل‌های آقای امیر خادم رو گوش بدید.
Displaying 1 - 7 of 7 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.