What do you think?
Rate this book
96 pages, Paperback
First published September 1, 1938
’Stop it. We’re in danger. These people don’t fool around. You could murder [someone] by writing letters to him.’
"A short time before the war, some cultivated, intellectual, warmhearted German friends of mine returned to Germany after living in the United States. In a very short time they turned into sworn Nazis. They refused to listen to the slightest criticism about Hitler. During a return visit to California, they met an old, dear friend of theirs on the street who had been very close to them and who was a Jew. They did not speak to him. They turned their backs on him when he held his hands out to embrace them. How can such a thing happen? I wondered. What changed their hearts so? What steps brought them to such cruelty?
These questions haunted me very much and I could not forget them. It was hard to believe that these people whom I knew and respected had fallen victim to the Nazi poison. I began researching Hitler and reading his speeches and the writings of his advisors. What I discovered was terrifying. What worried me most was that no one in America was aware of what was happening in Germany and they also did not care. In 1938, the isolationist movement in America was strong; the politicians said that affairs in Europe were none of our business and that Germany was fine. Even Charles Lindbergh came back from Germany saying how wonderful the people were. But some students who had returned from studying in Germany told the truth about the Nazi atrocities. When their fraternity brothers thought it would be fun to send them letters making fun of Hitler, they wrote back and said, “Stop it. We’re in danger. These people don’t fool around. You could murder one of these Nazis by writing letters to him.”"
This modern story is perfection itself. It is the most effective indictment of Nazism to appear in fiction.”(From the foreword)
ما شاهد و ناظر زندگی رفقایی بودیم که بعضی از آنها چون درندگان و پارهای دیگر چون قدیسین رفتار میکردند. انسان هر دو استعداد و توان را در درون خود دارد و این که کدام یک شکوفا شود و تحقق پذیرد بیشتر بستگی به تصمیم فرد دارد، تا شرایط و اوضاع و احوالی که در آن قرار گرفته است
اگر بخت با ما یار بود، خود را رودرروی یکدیگر میدیدیم و آن وقت میتوانستیم بجنگیم و در عین حال بدانیم که چرا میجنگیم. من هنوز هم با شما حرفی دارم و این حرف آخر من است. میخواهم به شما بگویم چطور شد ما آنقدر به هم نزدیک بودیم و امروز با هم دشمن هستیم. شما بی هیچ ملاحظهای ناامیدی را قبول کردید و حال آنکه من هرگز به آن تن ندادم. شما بیداد زمانه را تا آنجا پذیرفتهاید که تصمیم گرفتید آن را افزون سازید و حال آنکه من برعکس شما معتقدم که آدمی برای مبارزه بر ضد بیداد، همیشه باید داد را بپذیرد و برای استوار بودن در برابر جهان تیرهبختی، خوشبختی را بیافریند. شما روشنبینی را از دست دادهاید و این را بسیار سهل گرفتهاید که دیگری به جای شما میلیونها آلمانی فکر کند. کار شما این است که ارواح را مثله کنید و کره خاکی را ویران سازید و خلاصه آنکه شما بیعدالتی را برگزدید. من برعکس، عدالت را برگزیدهام، چه میخواهم به زمین وفادار بمانم. من همچنان بر این عقیدهام که این جهان معنایی فوق اینجهانی ندارد، اما میدانم چیزی در این جهان است که دارای معناست و آن (بودن) بشر است. زیرا بشر تنها موجودی است که اقتضای معنی داشتن میکند. ما اگر میخواهیم تصویری که از زندگی ساختهایم برجا بماند، باید بشر را نجات دهیم. من از لبخند تحقیرآمیز شما میفهمم که میخواهید بگویید نجات بشر دیگر چیست؟ و من با تمام وجود فریاد میزنم که این نجات، مثله نکردن انسان و ارزانی داشتن امکان برخورداری از عدالبت به اوست. آری، بدین جهت است که با شما در جنگیم. اما در پایان این نبرد، در دل این شهری که به جهنم شباهت دارد، با وجود آنکه کسانمان در غربت و بیخبری کشته شدهاند، میتوانم به شما بگویم که در همان لحظه که بیرحمانه به نابودی شما میپردازیم، کینهای از شما به دل نداریم و من به شما میگویم که با تنها چیزی در جهان که میتوانیم از آن بیزار باشیم به قاعده و منطق رفتار میکنیم.
امروز، صدها هزار انسان در عنفوان جوانی به قتل رسیدهاند، دیوارهای مخوف زندانها در اروپا برپا شده است و از زمین اروپا که بدن میلیونها اروپایی روی آن به خاک افتاده، دود برمیخیزد. ما میبایست تمام اینها را تحمل کنیم که دو، سه امتیاز جزئی بدست آوریم که شاید تنها فایدهاش این باشد که بعضی از ما کمک کند بهتر بمیریم. اما ما دست کم بشر را از تنهایی و انزوایی که شما میخواستید او را به ان دچار کنید، نجات خواهیم داد و این شما هستید که عنقریب بخاطر تحقیر انسانیت، هزار هزار و در تنهایی خواهید مرد. حالا دیگر حرفی ندارم جز آنکه به شما خدانگهدار بگویم - ژوئیه 1944