انیمیشن‌شو بعد از کمیک دیدم. از لحاظ طراحی آدم‌ها انیمیشن خیلی سر بود نسبت به کمیک، اما کمیک توی طراحی قاب‌ها خلاقیت‌هایی به خرج داده بود که توی انیمیانیمیشنشو بعد از کمیک دیدم. از لحاظ طراحی آدم‌ها انیمیشن خیلی سر بود نسبت به کمیک، اما کمیک توی طراحی قاب‌ها خلاقیت‌هایی به خرج داده بود که توی انیمیشن از دست رفته بودن. همین طور کمیک پر از داستانهای ریز ریز قشنگ از آدمهای مختلفه که انیمیشن خیلیهاشو حذف کرده بود تا یه خط داستانی واحد بسازه. به خاطر همین به نظرم دیدن انیمیشن کفایت نمیکنه و باید کمیک رو هم خوند.
هر چند از یک جهت انیمیشن اصلاح خوبی انجام داده بود. مرجان کمیک یه مقدار زودخشمه و فوری از دست همه عصبانی میشه. این باعث میشه جاهایی که خشمش واقعاً بهجا و مهمه، تأثیر احساسی لازم رو نداشته باشه. انیمیشن به درستی عصبانی شدنهای غیر ضروری مرجان رو حذف کرده و فقط مواردی رو نگه داشته که یه حس و معنایی به داستان تزریق میکنه....more
فکر کنم باید از صدا و سیما تشکر کنم که منو از وجود همچین اثری باخبر کرد، وگرنه بعید بود به این زودی ها متوجه بشم که چنین کتابی وجود داره. ۳۰۰ رو هم اوفکر کنم باید از صدا و سیما تشکر کنم که منو از وجود همچین اثری باخبر کرد، وگرنه بعید بود به این زودی ها متوجه بشم که چنین کتابی وجود داره. ۳۰۰ رو هم اولین بار همین طور شناختم. البته ۳۰۰ در نهایت کمیک خیلی باارزشی نبود (از فرانک میلر کمیک های خیلی بهتری خوندم) اما این خوب بود انصافاً....more
داستان در دنیایی موازی می گذره. در دنیایی که هیولاهای باستانی، هفتصد سال قبل برگشتن و جهان آدم ها رو تسخیر کردن و بر آدم ها شرلوک هلمز در مقابل کثولهو
داستان در دنیایی موازی می گذره. در دنیایی که هیولاهای باستانی، هفتصد سال قبل برگشتن و جهان آدم ها رو تسخیر کردن و بر آدم ها حکومت می کنن.
ماجرا از زمانی شروع میشه که یه جنگجوی جنگ افغانستان به لندن بر می گرده و در جستجوی همخونه، با یه کارآگاه هوشمند مواجه میشه: شروع آشنای داستان اتود در قرمز لاکی. بازرس لستراد به سراغ کارآگاه میاد و برای قتل فجیع یکی از هیولاها که خاندان اشراف سلطنتی انگلیس رو تشکیل میدن، کمک می خواد.
بعد دیگه شیوه های آشنای هلمزه، استنتاج ها و حدس های هوشمندانه، تغییر چهره، و... عاقبت این تحقیقات کارآگاه قصه رو به این میرسونه که قاتل ها از فرقهٔ بازگشتطلبان بودن، گروهی که معتقدن انسان ها بدون سلطنت هیولاها زندگی بهتری داشتن و باید دنیا رو به روزگار قبل از حکومت هیولاها برگردوند، دو نفر با این مشخصات: یک فرد دراز قد و یک پزشک که یک پاش لنگ میزنه و اونم در جنگ افغانستان خدمت کرده.
بعد اما ماجرا هیجانانگیز میشه. (view spoiler)[ قاتل دراز قد موفق میشه کارآگاه قصه رو فریب بده و با همکار پزشکش فرار کنن. و بعد نامه ای برای کارآگاه می نویسه و ضمن نامه اشاره می کنه که کتاب کارآگاه رو خونده، کتابی به نام «دینامیک یک سیارک»، اسمی که برای طرفدارهای داستان های شرلوک هلمز کاملاً آشناست. و اینجاهاست که آدم به فکر می افته: هیچ وقت در داستان اسم کارآگاه ذکر نشده و ما نمی دونیم اسم کارآگاه چیه و فقط بر اساس نشانه های آشنا فرض رو بر این گذاشتیم که با شرلوک هلمز مواجهیم، و این سوءظن وقتی تشدید میشه که در آخرین پنل داستان، همکار کارآگاه اسم خودش رو در پایان داستان امضا می کنه و این اسم جان واتسون نیست، سرگرد «س م»ـه: سباستین موران. اون وقته که در لحظه ای لذتبخش متوجه میشیم کارآگاه داستان که در این دنیای موازی به حکومت هیولاها خدمت می کنه، موریارتیه، و اون قاتل باهوش که می خواد حکومت هیولاها رو خاتمه بده کسی نیست جز شرلوک هلمز. (hide spoiler)]
موقع خوندنش این رو نوشتم:
برگ برندهٔ لاوکرافت اینه که توی کل داستانش*، کثولهو رو اصلا نشون نمیده و غایب نگهش می داره. فقط آدمایی که می پرستنش و براش آدم قربانی می کنن رو نشون میده، یا آدم هایی که خوابشو می بینن و فریاد زنان خودکشی می کنن رو نشون میده، یا... ما فقط در انتهای داستانه که بعد از انتظاری طولانی و اضطرابآمیز یک نظر کثولهو رو می بینیم. و همینه که باعث تأثیرگذاری داستان لاوکرافت میشه. چون در حقیقت خود کثولهو در واقع این قدرا قیافهٔ وحشتناکی نداره، اگه مدام در نور باشه این قشنگ حس میشه. اما لاوکرافت، با تدبیر هوشمندانه ش، با بیرون از دید نگه داشتن کثولهو، هاله ای از وحشت و اضطراب کیهانی دورش ایجاد می کنه که خودش به خودی خود نداره.
**spoiler alert** صحنۀ خراب شدن دیوار یه وحشت عجیبی داشت. کل داستان، مقدمه چینی بود برای اون صحنه. یعنی منِ خواننده تا اون موقع، دیگه کاملاً می دونستم**spoiler alert** صحنۀ خراب شدن دیوار یه وحشت عجیبی داشت. کل داستان، مقدمه چینی بود برای اون صحنه. یعنی منِ خواننده تا اون موقع، دیگه کاملاً می دونستم که چقدر آرامش توی شهر مهم و در عین حال متزلزله، و چه موجودات مهیبی هستن تایتان ها، و وقتی واقعه اتفاق افتاد، اهمیت و وحشتش رو کاملاً درک کردم. فکر کنم این طور حساب شده مقدمه چینی کردن و آماده کردن منِ خواننده، نیاز به مهارت زیادی داره....more
یه رمانس بیش از حد سریع و سر هم بندی شده. یه درگیری مختصر و کمابیش جذاب. کم کم به این فکر می کنم که بقیه ش رو نخونم. دلیل اصلی خوندنم این بود که می خوایه رمانس بیش از حد سریع و سر هم بندی شده. یه درگیری مختصر و کمابیش جذاب. کم کم به این فکر می کنم که بقیه ش رو نخونم. دلیل اصلی خوندنم این بود که می خواستم برای فیلمش آماده باشم. امروز فهمیدم فیلمش ظاهراً افتضاح خواهد بود....more
خیلی وقت پیش ها، تعریف رمانش رو شنیدم و شروع کردمش، ولی بیشتر از ده بیست صفحه نخونده کنارش گذاشتم. امسال که قراره فیلمش بیاد، گفتم قبل از اومدن فیلم بخخیلی وقت پیش ها، تعریف رمانش رو شنیدم و شروع کردمش، ولی بیشتر از ده بیست صفحه نخونده کنارش گذاشتم. امسال که قراره فیلمش بیاد، گفتم قبل از اومدن فیلم بخونمش. حوصله م نیومد رمانش رو بخونم، اتفاقی به کمیکش برخوردم و فوری گرفتمش. بخش اولش که شروع چندان هیجان انگیزی نداشت. ببینم بعد از این چی میشه....more
چگونه بروس وین، به بتمن تبدیل شد. داستانی که بارها و بارها در کمیک ها و فیلم های بعدی تکرار شد، منشأش این کمیکه. پسری که برای گرفتن انتقام قتل والدینش،چگونه بروس وین، به بتمن تبدیل شد. داستانی که بارها و بارها در کمیک ها و فیلم های بعدی تکرار شد، منشأش این کمیکه. پسری که برای گرفتن انتقام قتل والدینش، قسم می خوره که جلوی ظلم و جنایت بایسته. و اتفاقی خفاشی می بینه که منبع الهامش برای پوشیدن لباس خفاش میشه. (عنصر خفاش بعداً شکل دیگه ای گرفت و به ترس کودکی بروس تبدیل شد.)
و اولین حضور جوکر. باب کین و بیل فینگر جوکر رو از روی فیلم صامت "مردی که می خندد" اقتباسی از رمان ویکتور هوگو طراحی کردن: مردی که تبهکارها دو طرف لبش رو چاک دادن تا لبخندی همیشگی بر لب داشته باشه. اما بر خلاف داستان اشکبار و اندوهناک ویکتور هوگو، مرد خندان داستان های بتمن عامل وحشت و هراس مردمه....more
^_^ اولین کمیک بتمن! اولین حضورش در مجموعه "کمیک های کارآگاهی" که بعدها به اختصار دی سی نامیده شد. طراحی شده توسط باب کین و بیل فینگر، با اقتباس از یک ف^_^ اولین کمیک بتمن! اولین حضورش در مجموعه "کمیک های کارآگاهی" که بعدها به اختصار دی سی نامیده شد. طراحی شده توسط باب کین و بیل فینگر، با اقتباس از یک فیلم صامت وحشت، که مردی با لباس خفاشی نقش منفی داشت و قاتل داستان بود. و با الهام از زورو، مرد ثروتمندی که روزها خودش رو جوانی عیاش و بی دست و پا جا میزنه، تا شب ها با شنل و نقاب سیاه، عدالت رو اجرا کنه. و همین، و همه چیز. (:...more
«بخدا اینا دوربین مخفی تو خونه‌های ما کار گذاشتن که تونستن اینقد واقعی کمیک درست کنن!!»
این ها بخشی از ابراز احساسات هاییه که خوانندگان این کمیک کردن! توی اینترنت، از گوگل پلاس تا گروه های تلگرامی هر جا که تونستم بخش هایی از کتاب رو گذاشتم، و همه جا خواننده ها بالاتفاق با این دخترک بانمک کارتونی همذات پنداری کردن، که به قول نویسنده ش "لحظات ترسناک و ضایع زندگی مدرن" رو به نمایش میذاره.
[image]
مجموعه کمیک های "بزرگسالی افسانه است" از "سارا اندرسن" قبل از این به صورت جداگانه روی اینترنت منتشر می شدن. و ماجرای زندگی هر روزه ی دختری رو روایت می کنن با شکل و شمایل کارتونی، بی اعتماد به نفس، درونگرا، خوره ی اینترنت، که به صورتی طنزآمیز و با نمک، زندگی خودمون رو به خودمون نشون میده. به رغم ادعای طنزآمیز نویسنده که "این کتاب هیچ ارتباطی با زندگی شخصی نویسنده نداره!"، به قدری جزئیات کتاب ملموسه، که آدم لحظه ای شک نمی کنه که از روی لحظات واقعی زندگی کشیده شده ن. و همین هم کتاب رو این قدر جذاب می کنه.
[image]
اگه این خانم که مدام وسط ریویوی من ولو میشه روی زمین اجازه بده، این رو هم اضافه کنم که چند روز پیش داشتم کتاب های برگزیده ی امسال گودریدز رو میدیدم که ببینم محض رضای خدا اسم یکی شون رو شنیدم یا نه! (اسم هری پاتر و کودک نفرین شده رو شنیده بودم فقط!) و دیدم این دختر هم بین کتاب های برگزیده است! خوشحال از این که کمیک های پراکنده به یک کتاب تبدیل شده، فوری رفتم به لیبجن و دانلودش کردم، و سه روز باهاش خندیدم.
همه ما داستان اون درخت "فداكار" رو خونديم كه هر چى داشت رو داد تا فقط پسر جوان "شاد" باشه. ولى اين درخت از اون درخت هاش نيست! اين پسر هم يكى ديگه است.همه ما داستان اون درخت "فداكار" رو خونديم كه هر چى داشت رو داد تا فقط پسر جوان "شاد" باشه. ولى اين درخت از اون درخت هاش نيست! اين پسر هم يكى ديگه است. كتاب رو اشتباه به جا آورديد.
"درخت گيرنده" خيلى خوشحال نميشه وقتى پسر شاخه هاش رو مى شكنه تا خواهرش رو اذيت كنه، يا سيب هاش رو مى چينه تا خرج دانشگاشو بده (بدبخت اصلاً درخت بلوطه!) يا وقتى شاخه هاش رو قطع مى كنه كه خونه بسازه. پسر هم اصلا و ابدا پشيمون نيست. در حقيقت، يه عوضى به تمام معناست. و مدام مى خواد، و باز مى خواد و باز مى خواد، تا اين كه درخت به اين نتيجه مى رسه كه ديگه طاقتش طاق شده. و جايى كه اون يكى داستان به خوبى و خوشى با پيرمردى كه روى كنده درخت نشسته تموم ميشه، خب، اين داستان فرق مى كنه. ...more
مجموعه كميك هايى راجع به ترس هاى غير معقولى كه همه توى بچگى داشتيم يا هنوز داريم. نويسنده به صورت روزانه روى اينترنت منتشرشون مى كنه، لینک دانلود کتاب
مجموعه كميك هايى راجع به ترس هاى غير معقولى كه همه توى بچگى داشتيم يا هنوز داريم. نويسنده به صورت روزانه روى اينترنت منتشرشون مى كنه، و صدتاشون رو جمع كرده و شده اين كتاب. همه ى ترس ها، ترس هاى نويسنده نيست، مخاطب هاى اينترنتى ش بعضى از ترس هاى خودشون رو باهاش در ميون گذاشتن. خیلی از ترس ها، ترس های بچگی من هم بود. و هم زمان، لذت بخش و وحشتناک بود! بعضی ها فقط خنده دار بودن.
بعضی از ترس های قدیمی و فعلی من
احساس می کنم به اختیار خودمه که دیوانه نیستم و رفتار معقولی دارم، و می ترسم یه دفعه کنترل خودم رو بی دلیل از دست بدم و شروع کنم به نعره زدن و شکلک در آوردن و رقصیدن و حمله کردن و زخمی کردن خودم و دیگران.
بچگی هام، می ترسیدم همه ی خانواده م هر چند ظاهراً با من مهربونن، ولی پنهانی علیه من توطئه کرده ن و منتظرن یه وقت گیر بیارن و یه بلایی سرم بیارن. بارها کابوس می دیدم که یه بلایی سرم اومده و همه ی خانواده نشستن و با پوزخند وحشتناکی خیره شدن به بلایی که داره سرم میاد.
شب هایی که مامان و بابا تلویزیون رو درست می کردن و همه در سکوت می نشستیم به صدای برفک گوش می کردیم و تلاش مذبوحانه ی مامان و بابا برای تنظیم کردن کانال ها رو تماشا می کردیم، یه دفعه این ترس به جانم می افتاد که تلویزیون عمداً داره خودش رو به خرابی می زنه و الآنه که صورتی بر صفحه ظاهر بشه و بگه: شما مقهور من هستید و هیچ راه فراری ندارید.
وقتی شب ها میرم روشویی، دوست دارم چراغ روشن باشه حتماً. چون توی نور کم نمی تونم جزئیات تصویر خودم رو توی آینه ببینم، و می ترسم که تصویر توی آینه خودم نباشم....more
نام نام كتاب، در انگليسى "لوجى-كميكس" است، به معناى "كميك منطقى"، و نه "كمدى منطق". اما ترجمه ی اسم کتاب به همین شکل به فارسی کمی بدآهنگ و بدنماست. همینام نام كتاب، در انگليسى "لوجى-كميكس" است، به معناى "كميك منطقى"، و نه "كمدى منطق". اما ترجمه ی اسم کتاب به همین شکل به فارسی کمی بدآهنگ و بدنماست. همین باعث شده مترجم فارسی کار خلاقانه ای بکند، و با جلب رضایت نویسندگان اصلی کمیک، با تغییر مختصری در معنا و نه ساختار کلمات "کمیک منطقی"، اسم "کمدی منطق" را برای ترجمه ی فارسی انتخاب کند. در ریویوی قبلی، من به این تغییر نام اعتراض کرده بودم، و گمانم این بود که این ناشی از برداشت اشتباه از "کمیک" است که هم معنای کمدی و هم معنای داستان مصور می دهد. اما خود مترجم و بزرگواری دیگر، لطف کردند و در کامنت ها توضیح دادند که ماجرا چه بوده، و به این ترتیب ریویو اصلاح شد.
هشدار جدى اگر براى آينده تان برنامه ريزى كرده ايد و فلان رشته ى دانشگاهى یا هر هدف بلند مدت دیگری را برگزيده ايد، توصيه ى اكيد من اين است كه اين كميك را نخوانيد! ممكن است تمام برنامه ريزى هاتان را به هم بزنيد و بخواهيد فورى به دنبال منطق و رياضيات برويد! مثل من كه پشيمان شدم چرا رشته ى منطق را انتخاب نكردم و مصمم شدم تمام وقتم را روى منطق جديد بگذارم.
كتاب در مورد كتاب در ريويوها زياد نوشته شده. ماجراى زندگى يكى از بزرگ ترين منطقدانان معاصر "برتراند راسل"، در آغاز قرن فلسفه ى تحليل زبانى. دورانى كه فلسفه بافى هاى گذشتگان به يكسو افكنده شد و معيار هر گزاره ى علمى، دقت و صراحت آن معرفى شد.
همين حرف ها كه در بالا زدم، ابتدا من را در خواندن كميك مردد كرده بود، چون مى پنداشتم با اطلاعات ناچيزى كه از منطق جديد دارم، سر از كتاب در نخواهم آورد. ولى در عمل ديدم بيشتر كتاب به زندگى خود راسل پرداخته است، و انگيزه هاى كلى اش براى سفر حماسى-منطقى اش، و خيلى كم به بحث هاى منطقى و رياضى وارد شده، و همان ها هم بسيار ساده و شيرين است و به سادگى قابل فهم.
و ويتگنشتاين، ويتگنشتاين... چرا من اين قدر كم از ويتگنشتاين مى دانم؟؟...more
ارجاعات این شماره به فیلم ها و کتاب ها بیشتر شده بود (ترمیناتور، هری پاتر، دو ارجاع به ارباب حلقه ها، بیگانه، گیوم تل) قبلی فقط به جنگ ستارگان و پیشتازارجاعات این شماره به فیلم ها و کتاب ها بیشتر شده بود (ترمیناتور، هری پاتر، دو ارجاع به ارباب حلقه ها، بیگانه، گیوم تل) قبلی فقط به جنگ ستارگان و پیشتازان فضا ارجاع داشت، تا جایی که یادم مونده....more
Loading...
